✨امام حسین(ع)می فرمایند:خوبي هاي سازنده مثل بارش باران است كه به همه ي افراد، چه خوب و چه بد مي رسد.
📚تحف العقول/ 245
ابر كرم از سوي أَحد مي بارد
اين بارش سبز، تا اَبد مي بارد
باران مفيد ابر نيكويي ها
بر خلق خدا چه خوب و بد، مي بارد
@payame_kosar
با شروع جنگ و نابسامانی ها در منطقه و توهین و اهانت گروه های تروریستی، تکفیری به مقدسات دینی و مذهبی و هتک حرمت به ساحت حرمین شریفین در کشور عراق و سوریه ، وحید برای دفاع از حرم تصمیم به رفتن می گیرد.
وقتی حرف از رفتن به عراق را می زند، چون یک پسر کوچک دارد همه مخالفت می کنند. چون کارمند شرکت نفت بود درآمد درآمد خوبی داشت ، و اصلا مشکل مالی نداشت، گرفتن مرخصی از شرکت نفت خودش یک کار خیلی سختی بود، ولی وحید به خاطر اهدافش توانست چند ماه مرخصی بدون حقوق بگیرد.
وقتی آوارگی و بدبختی مردم عراق و سوریه ویمن و...رامی دید ، می گفت : « فکر می کنیم نماز می خوانیم و روزه می گیریم و خرده کار خیر انجام می دهیم مسلمانی تمام شد؟ در عراق مردم را ذبح می کنند، انسانیت ، شیعه و اسلام را ذبح می کنند، اگر من و ما نرویم هر کس بهانه ای دارد که نرود. مثل زمانی که امام حسین (علیه السلام)صدای " هل من ناصر ینصرنی " سر داد که فقط 72 تن ماندند و بقیه به همان عناوینی ماندند که شاهد مثله شدن باشند.»😭😭
#ستاره ها
@payame_kosar
#پیشنهاد_دوم
#خریدنوشتافزارایرانی
تصاویر روی دفتر ها چه تاثیری روی فرزندان ما دارند؟
❓تا به حال حساب کرده ایم فرزندانمان در طول سال چند بار به تصاویر روی کیف و دفتر و مداد و … نگاه میکنند؟
🔻اگر فقط روزی ۱۰ بار، کیف خود را نگاه کنند (چه خودآگاه و چه ناخودآگاه) درطول سال تحصیلی بیش از ۲۰۰۰ بار 😳می شود.
🔻اگر فقط روزی ۱۰ بار به دفتر خود نگاه کنند؛ و ۱۰ دفتر هم داشته باشند در طول سال تحصیلی بیش از ۲۰٫۰۰۰ 😳بار می شود.
نظر می رسد تصاویر روی جلد دفتر های فرزندانمان را باید بیشتر جدی بگیریم .🤔
فروزن و بن تن و باربی و...... قرار است چه چیزی به فرزندان ما یاد بدهند؟
♦️دقت کنیم برای همراه کردن بچه ها با خودمان باید از ترفند های متفاوت متناسب با سن و روحیات بچه ها استفاده کنیم و حداقل به مرور انتخاب درست😎 را به فرزندانمان یاد بدهیم.
📚اگر قبلا خرید کرده اید و به نظرتان تصاویر روی جلد مناسب نیستنددر کنار هزینه ها ی دیگر برای خرید چند جلد کاغذی با تصاویر مناسب و البته متناسب با سلیقه ی بچه ها اقدام کنید و البته با بیان این که با جلد کردن دفتر هایشان سالم و مرتب می ماند بچه ها را ترغیب به جلد کردن دفتر هایشان کنید.🤓
🎉و اگر قبلا خرید نکرده اید با ما همراه باشید چون به قدری امروز طرح های زیبا و متنوع دفتر ایرانی را به شما معرفی می کنیم که به راحتی فرزندانتان را راضی می کنید از خیر فروزن و بن تن بگذرند . با ما همراه باشید.
#دفتر2
#ایرانی_باکیفیت_بخریم
❇️عشق دنیا یا عشق حسین(ع)❇️
۶
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#زندگی_به_سبک_حسین_علیه_السلام
#کلام_امام_و_رهبری
#پیام_معنوی
••✾❀🕊⭐🕊❀✾••@payame_kosar
✍ خاطرهای کوتاه از سبک زندگی آیتالله بهجت (ره) :
👌 از کانادا آمده بود آقا را ببیند، از پدر و مادری لبنانی و کانادایی بود. چیزهایی شنیده بود و کنجکاو بود. دلهره و شک در چهرهاش پیدا بود. وارد اتاق شد، دید آقا دارد تسبیح میچرخاند. به لبهای آقا خیره شد، دید تکان نمیخورند. با خود گفت: «این چه عالمی است که تسبیح میگرداند و ذکر نمیگوید؟!»
هنوز ننشسته بود که آقا فرمود: «بله! ذکری از امام سجاد علیهالسلام روایت شده است که هر کس آن ذکر را بعد از نماز صبح بخواند، تا غروب هر چه تسبیح بگرداند، برای او ذکر مینویسند.» رنگش پرید. فقط سکوت کرد. آنهایی که نشسته بودند، چیزی نفهمیدند؛ نمیدانستند چه خبر است؟!
📖 بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت
📚 این بهشت، آن بهشت، ص۵۶
#بهجت(ره)
#در_محضر_بزرگان
☀️ به ما بپیوندید👇
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شُبهه این روزها
❌چرا *امام زمان علیه السلام* در این شرایط سخت بیماری به فریادمان نمی رسد ؟؟!!
❌کجاست امام زمان علیه السلام ؟؟!!
📽پاسخ از حجت الاسلام حسینی قمی #شبهات_را_بی_پاسخ_نگذاریم
اگر شبهه ای ذهنتان را مشغول کرده خوشحال می شویم در راه یافتن پاسخ با شما هم قدم باشیم. 😊با آی دی @zz2aa64
@payame_kosar
قسمت سی و یک : سلام پدر
بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد ... اون رو از من گرفت ... با حس خاصی بغلش کرد ...
- آنیتا ... فقط خدا می دونه ... توی چند ماه گذشته به ما چی گذشت ... می گفتن توی جنگ های خیابانی تهران، خیلی ها کشته شدن ... تو هم که جواب تماس های من رو نمی دادی ... من و پدرت داشتیم دیوونه می شدیم ...
- تهران، جنگ نشده بود ...
یهو حواسم جمع شد ...
- پدر؟ ... نگران من بود ...
- چون قسم خورده بود به روی خودش نمی آورد اما مدام اخبار ایران رو دنبال می کرد ... تظاهر می کرد فقط اخباره اما هر روز صبح تا از خبرها مطلع نمی شد غذا نمی خورد ...
همین طور که دست آرتا توی دستش بود و اون رو می بوسید ... نفس عمیقی کشید ...
- به خصوص بعد از دیدن اون خواب، خیلی گریه کرد ... به من چیزی نمی گفت و تظاهر می کرد یه خواب بی خود و معناست اما واقعا پریشان بود ...
خیالم تقریبا راحت شده بود ... یه حسی بهم می گفت شاید بتونم یه مدت اونجا بمونم ... هر چند هنوز واکنش پدرم رو نمی دونستم اما توی قلبم امیدوار بودم ...
مادرم با پدر تماس نگرفت ... گفت شاید با سورپرایز شدن و شادی دیدن من، قسمش رو فراموش کنه و بزاره اونجا بمونم ...
صدای در که اومد، از جا پریدم ... با ترس و امید، جلو رفتم ... پاهام می لرزید ولی سعی می کردم محکم جلوه کنم ... با لبخند به پدرم سلام کردم ...
چشمش که به من افتاد خشک شد ... چند لحظه پلک هم نمی زد ... چشم هاش لرزید اما سریع خودش رو کنترل کرد ...
- چه عجب، بعد از سه سال یادت اومد پدر و مادری هم داری...
#رمان
@payame_kosar
قسمت سی و دو : حلال
در رو بست و اومد تو ... وارد حال که شد چشمش به آرتا افتاد ... جلوی شومینه، نشسته بود بازی می کرد ...
- خوبه شبیه تو شده، نه اون شوهر عوضیت ...
مادرم با دلخوری اومد سمت ما ...
- این تمام احساستت بعد از سه سال ندیدن دخترته؟ ... خوبه هر بار که زنگ می زد خودت باهاش حرف نمی زدی ... اون وقت شکایت هم می کنی ...
تا زمان شام، نشسته بود روی مبل و مثلا داشت روزنامه می خوند ... اما تمام حواسم بهش بود ... چشمش دنبال آرتا می دوید ... هر طرف که اون می رفت، حواسش همون جا بود ...
میز رو چیدیم ... پرده ها رو کشیدم و حجابم رو برداشتم ...
- کی برمی گردی؟ ...
مادرم بدجور عصبانی شد ...
- واقعا که ... هنوز دو ساعت نیست دیدیش ...
- هیچ وقت ...
مادرم با تعجب چرخید سمت من ... همین طور که می نشستم،گفتم ...
- نیومدم که برگردم ...
پاهاش سست شد ... نشست روی صندلی ...
- منظورت چیه آنیتا؟ ... چه اتفاقی افتاده؟ ...
نمی دونستم چی باید بگم ... اون هم موقع شام و سر میز ... بی توجه به سوال، خندیدم و گفتم ...
- راستی توی غذای من، گوشت نزنید ... گوشت باید ذبح اسلامی باشه ... بعید می دونم اینجا گوشت حلال گیر بیاد...
پدرم همین طور که داشت غذا می کشید ... سرش رو آورد و بالا و توی چشم هام خیره شد ...
- همین که روش آرم مسلمون ها باشه می تونی بخوری؟...
از سوالش جا خوردم ... با سر تایید کردم ...
- هفته دیگه دارم میرم هامبورگ ... اونجا مسلمون زیاد داره ...
و مادرم با چشم های متعجب، فقط به ما نگاه می کرد ...
#رمان
@payame_kosar
به نام خدای حسن نرگس وآفتاب
خدای پذیرای کار صواب
خداوند زیبای رنگین کماان
خداوند مهدی صاحب زمان
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
@payame_kosar
سـ🌸ـلام
🍃صبح پنجشنبه تون
🌸بخیر و نیکی
🍃یه روز پر نشاط
🌸یه روز خوب و با برکت
🍃یه دنیا لبخند و آرامش
🌸یه زندگی پراز دلخوشی
🍃و خوشبختی بی پایان
🌸بـرای تک تک تون آرزومندم
@payame_kosar
#حدیث
#امام_حسین علیه السلام میفرمایند:
🎗هرکس گره ای از مشکلات مؤمنی باز کند
و مشکلش را برطرف نماید،
خداوند متعال مشکلات
دنیا و آخرت او را اصلاح می نماید🎗
مَنْ نَفَّسَ کرْبَةَ مُؤْمِن فَرَّجَ اللهُ عَنْهُ
کرْبَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.
📒 بحارالأنوار ج۷۵ ص۱۲۱
📔مستدرك الوسائل ج۱۲ ص۴۱۶
🏴 @payame_kosar
مراسم عروسی نگرفتند، فقط یک شام دورهمی که کل فامیل بودند و بعد از آن برای شروع یک زندگی مشترک با همسرش به بندر عباس به خاطر مسائل کاری رفت.☝️
♨️ یک روز ناراحت از سر کار به خانه می آید و مستقیم می رود در آشپزخانه و وسایل را جدا می کند، نصف وسایل را برمی دارد.👌
همسرش می گوید :« وحید این وسایل را چه کار میخواهی بکنی؟»می گوید: «دوستم تازه ازدواج کرده در منزلشان هیچی ندارند و هرچیز اضافه را جمع کردم تا به آنهابدهم.
وحید مدتی در عراق بود از دنیا و متعلقاتش چشم می پوشد. حتی روزی که پدرش او را در جریان مراسم عقد خواهرش قرار می دهد و از او می خواهد در مراسم عقد خواهرش شرکت داشته باشد، ولی در مرز مهران دوستانش او را در جریان عملیاتی قرار می دهند، وحید جهاد را به حضورش در مراسم ازدواج خواهرش ترجیح می دهد و از مرز، باز هم راهی منطقه برای مبارزه با تکفیری ها می شود.
در مدت کمی هم که در عراق بود بر حسب نبوغ نظامی و رشادتی که از ویژگی های منحصر رزمندگان ایرانی است، خیلی زود بین رزمندگان عراقی شناخته شده می شود.
بسیار اتفاق می افتد بسته های امدادی آمریکایی ها که برای داعش از بالگرد هایشان می انداختند به دست نیروهای جبهه مقاومت می رسید، آنها بسته ها را به وحید می دادند که نحوه کاربرد ابزارها را برایشان ترجمه کند.
بسیاری از فرماندهان عراقی که همگی دوره های عالی نظامی را گذرانده اند از وحید درس می گرفتند. می دانست که چطور از یک سلاح می شود بهره بهتر برد. چگونه می شود یک سلاح را ترمیم و بازسازی کرد. وحید را کسی در تبریز نمیشناخت! او در عراق به واسطه اقدامات و ابتکاراتش خیلی شناخته شده است.
سالروز شهادت عارف واصل بسیجی مخلص ،انقلابی شجاع،شهید آیت الله مدنی را گرامی می داریم.
@payame_kosar
❇️به خدا توکل کن❇️
۷
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#زندگی_به_سبک_حسین_علیه_السلام
#کلام_امام_و_رهبری
#پیام_معنوی
••✾❀🕊⭐🕊❀✾••
@payame_kosar
♦️حضرت آیت الله خامنه ای:
گناهی بزرگ و نابخشودنی یک نشریه فرانسوی در اهانت به چهره نورانی و قدسی حضرت رسول اعظم (س)
#ما_ملت_امام_حسینیم
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••
دنبالت میگردم
خونه به خونه
از عشق کربلات
گشتم دیوونه :)💔
[بخدا کرب وبلایم نبری،
میمیرم ...]
#شب_جمعه
#دلتنگ_کربلا
@payame_kosar
روزنامه صهیونیستی یدیعوت احرونوت در مقالهای با قلم "رونبنیشای" تحلیلگرنظامی نوشت:
🎇سامانههای موشکی سوم خردادموازنه بازدارندگی را به سود ایران تغییر میدهند.
در این مقاله با اشاره به سفر سردار سرلشکر محمد باقری رئیسستاد کل نیروهای مسلح به سوریه مینویسد:
چند ماه پیش رئیس ستاد نیروهای ایران از دمشق دیدار کرد و با میزبانش توافقنامه همکاری دفاع هوایی طرفین را امضا کرد که به موجب آن، ایران سوریه را به سامانههای جدید پدافند هوایی به منظورتقویت ارتش سوریه جهت مقابله با حملات هوایی مجهز میکند.
روزنامه صهیونیستی یدیعوت احرونوت
می نویسد:ایرانیها با همین سامانه موشکی سوم خرداد، پهپاد آمریکایی را درسال ۲۰۱۹ سرنگون کردند. مسئله این است که سامانه موشکی مزبور وسامانههای دیگر که ایرانیها موفق به ساخت آن شده اند تهدید بزرگی علیه جنگندهها و بمب افکنهای نیروی هوایی اسرائیل به شمار میروند، این سامانهها سلاحی منحصربه فرد هستند که حتی اگر به لبنان منتقل نشوند ودرسوریه مستقر باشندموازنه بازدارندگی را به سود مقاومت تغییر میدهند.
#ایران_سرافراز
@payame_kosar
قسمت سی و سه: روزهای خوش من
راحت تر از چیزی بود که فکر می کردم ... اون شب، دو رکعت نماز شکر خوندم ... خیلی خوشحال بودم ... اصلا فکر نمی کردم پدرم حاضر به پذیرش من بشه ... هیچی ازم نپرسید... تنها چیزی که بهم گفت این بود ...
- چشم هات دیگه چشم های یه دختربچه نازپرورده نیست... چشم های یه آدم بالغه ...
شاید جمله خاصی نبود اما به نظر من، فوق العاده بود ...
پدرم کم کم سمت آرتا رفت ... اولین بار، یواشکی بغلش کرد... فکر می کرد نمی بینمش ... اما واقعا صحنه قشنگی بود ... روزهای خوشی بود ... روزهایی که زیاد طول نکشید ...
طرف قرارداد پدرم، قرارداد رو فسخ کرد و با شرکت دیگه ای وارد معامله شد ... اگر چه به ظاهر، غرامت فسخ قرارداد رو پرداخت کرد اما شرکت تا ورشکستگی پیش رفت ...
پدرم سکته کرد ... و مجبور شدیم همه چیز رو به خاطر پرداخت بدهی بانک، زیر قیمت بفروشیم ...
فقط خونه ای که توش زندگی می کردیم با مقداری پول برامون باقی موند ... پدرم زمین گیر شده بود ... تنها شانس ما این بود ... بیمه و خدمات اجتماعی، مخارج درمان و زندگی پدر و مادرم رو می دادن ...
نمی دونم چرا ... اما یه حسی بهم می گفت ... من مسبب تمام این اتفاقات هستم ... و همون حس بهم گفت ... باید هر چه سریع تر از اونجا برم ... قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای کسی بیوفته ...
و من ... رفتم ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت سی و چهار : با هر بسم الله
پدرم به سختی حرکت می کرد ... روزی که داشتم خونه رو ترک می کردم ... روی مبل، کنار شومینه نشسته بود ... اولین بار بود که اشک رو توی چشم هاش می دیدم ...
- آنیتا ... چند روز قبل از اینکه برگردی خونه ... اون روزها که هنوز تهران شلوغ بود ... خواب دیدم موجودات سیاهی ... جلوی کلیسای بزرگ شهر ... تو رو به صلیب کشیدن ...
به زحمت، بغضش رو کنترل کرد ...
- مراقب خودت باش دخترم ...
خودم رو پرت کردم توی بغلش ...
- مطمئن باش پدر ... اگر روزی چنین اتفاقی بیوفته ... من، اون روز جانم رو با خدا معامله کردم ... و شک نکن پیش حضرت مریم، در بهشت خواهم بود ...
خواب پدرم برای من مفهوم داشت ... روزی که اون مرد گفت... روی استقامت من شرط می بنده ... اینکه تا کی دوام میارم ...
آرتا رو برداشتم و به آپارتمان کوچک اجاره ایم رفتم ...
توی کشوری که به خاطر کمبود نیروی تحصیل کرده و نیروی کار ... جوان تحصیل کرده وارد می کنه ... من بعد از مدت ها دنبال کار گشتن ... با مدرک دانشگاهی ... توی یه شهر صنعتی ... برای گذران زندگی ... داشتم ... زمین، پنجره و توالت های یه شرکت دولتی رو می شستم ...
با هر بسم الله، وارد شرکت می شدم ... و با هر الحمدلله از شرکت بیرون می اومدم ... اما تمام اون یک سال و نیم ... لحظه ای از انتخابم پشیمون نشدم ...
#رمان
@payame_kosar
سلام دوستان مهربانم🌸
آدینتون شاد شاد🌼
لحظه هاتون پراز🌺
خنده های شیرین🌸
و زندگیتون🌼
پراز صمیمت ومحبت🌺
امروز لبخند بزن و برو🌸
به استقبال عشق🌼
و زیباییهای زندگی 🌺
@payame_kosar
🔹 آیت الله بهجت (ره) :
اگر مےخواهید
درکارتان گره نیفتد
و موفق شوید تا میتوانید
«استـغـفــار» کنید .
اگر اثر نکرد،
جواب گویش "من" هستم .
🌸🌸🌸🌸
@payame_kosar
دو روز مانده تا عاشورا سال۹۴ همرزمانش به وحید می گویند: «بیایید تا شروع عملیات به زیارت امام حسین (ع) برویم و برگردیم.» وحید قبول نمی کند و می گوید: «امروز کربلا همین جاست و من جای دیگری نمی روم.»
وحید تک تیر انداز بود، صبح روز عاشورا مسئولیت حراست از یک معبر را بر عهده داشت. او در بالای یک پشت بام مستقر می شود و از گروه ۲۰ نفری داعش که از آن نقطه قصد نفوذ داشتند، ۱۲ نفر را به درک واصل می کند. کم کم داعشی ها خودشان را به وحید میرسانند و با پرتاب نارنجک در مرحله ی اول او را از ناحیه دست زخمی می کنند و سپس او را به شهادت می رسانند.🕊
شهادت وحید عمل به زیارت عاشورا بود، وحید با شهادت خود اعتقادش به زیارت عاشورایی را که مدام آن را می خواند، عملا نشان داد.
🥀شادی روح همه شهدا به خصوص این شهید بزرگوار صلوات🥀
#ستاره ها
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 کجایی ببینی گلت کلاس اولیه...😭😭
به مناسبت آغاز سال تحصیلی
💠 به یاد همه فرزندان شهدا به ویژه مدافعان حرم
مداحی بسیار زیبای #سیدرضا_نریمانی
@payame_kosar
🔻رهبر انقلاب: «اقتصاد کشور را مطلقاً به تحوّلات خارجی نباید پیوند زد؛ بایستی برنامه اقتصادی کشور را با توجّه به امکاناتِ خودمان برنامهریزی کنیم؛ اگر ما بگوییم چنانچه انتخابات فلان کشور، فلان شد، اینجور میشود؛اینکه مسائل اقتصادی را منوط به تحوّلات خارجی کنیم ، خطای راهبردی است.» ۹۹/۶/۲
#پیشنهاد_دوم
#خریدنوشتافزارایرانی
#دفتر3
📚امروز با ما همراه باشید با نکاتی برای خرید دفتر مشق
🖊انواع دفتر رو بر اساس تعداد برگ نوع جلد و تعداد خط دسته بندی کنیم . اما شاید مهم ترین نوع بسته بندی دفتر در کیفیت و دوام اون از جهت 🔹نوع کاغذ و 🔹نوع صحافی هست.
برگه های دفتر مسق برای پاک کردن و همچنین نوشتن در دو طرف برگه باید کیفیت خوبی داشته باشند و یکی از بهترین کاغذ ها برای دفتر مشق کاغذ هفتاد گرمی است . که بعضی از تولید کننده ها در تولید دفتر مشق از کاغذ هفتاد گرمی استفاده می کنند. مثل دفتر های با کیفیت سهند💪. که البته سایتشون یه سری تخفیف خوب داره و ارسالش برای خرید بالای 150000 تومان رایگانه 😳
https://sahandiran.com
اگر شما هم کالای ایرانی با کیفیتی می شناسید و فروشنده ی با غیرت این کالا رو به ما معرفی کنین آی دی @zz2aa64
#ایرانی_باکیفیت_بخریم
@payame_kosar
❇️بگو هیهات❇️
۸
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#زندگی_به_سبک_حسین_علیه_السلام
#کلام_امام_و_رهبری
#پیام_معنوی
••✾❀🕊⭐🕊❀✾••
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼تو همان داغی هستی که تا زنده ایم در دلمان باقیست...
#سردار_دلها
#دلتنگتیم
@payame_kosar
قسمت سی و پنج : جاسوس ایران
کم کم ارتقا گرفتم ... دیگه یه نیروی خدماتی ساده نبودم ... جا به جا کردن و تحویل پرونده ها و نامه هم توی لیست کارهای من قرار گرفته بود ...
اون روز که برای تحویل رفته بودم ... متوجه خطای محاسباتی کوچکی توی داده ها شدم ... بدجور ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... گاهی انجام یه اشتباه کوچیک هم در مقیاس بزرگ، سبب خطاهای زیاد میشه ... از طرفی به عنوان یه نیروی خدماتی چی می تونستم بگم ...
تمام روز ذهنم درگیر بود ... وقتی ساعت کاری تموم شد و نیروهای کشیک شب توی اتاق نبودن ... رفتم اونجا ... کارت خدماتی من به بیشتر درها می خورد ...
نشستم پشت سیستم و داده ها و محاسبات رو درست کردم ...
فردا صبح، جو طور دیگه ای بود ... کسی که محاسبات رو انجام داده بود توی چک نهایی، متوجه تغییر اونها شده بود ... اما نفهمیده بود محاسبات صحیحه ...
یه ساعت نگذشته بود که از حفاظت اومدن سراغم ... به جرم اختلال و نفوذ در سیستم های دولتی دستگیر شدم ... ترس عمیقی وجودم رو پر کرده بود ... من مسلمان بودم ... اگر کاری که کردم پای یه عمل تروریستی حساب بشه چی؟ ...
بعد از چند ساعت توی بازداشت بودن ... بالاخره رئیس حفاظت اومد ... نشست جلوی من ...
- خانم کوتزینگه ... شما با توجه به تحصیلات تون چرا توی بخش خدمات مشغول به کار شدید؟ ... هدف تون از این کار چی بود؟ ...
خیلی ترسیده بودم ...
- چون جای دیگه ای بهم کار نمی دادن ...
- شما حدود سه سال و نیم در ایران زندگی کردید ... و بعد تحت عنوان فرار از ایران به اینجا برگشتید ... یعنی می خواید بگید بدون هیچ هدفی به اینجا اومدید؟ ...
نفسم بند اومده بود ... فکر می کرد من جاسوس یا نیروی نفوذی ایرانم ... یهو داد زد ...
- شما پای اون سیستم ها چه کار می کردید خانم کوتزینگه؟ ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت سی و شش: کمکم کن
چند لحظه طول کشید تا به خودم اومدم ...
- من هیچ کار اشتباهی نکردم ... فقط محاسبات غلط رو درست کردم ...
- اگر هدف تون، تصحیح اشتباه بود می تونستید به مسئول مربوطه یا سرپرست تیم بگید ...
خودم رو کنترل کردم و خیلی محکم گفتم ...
- اگر یه نیروی خدماتی به شما بگه داده های دستگاه ها رو غلط محاسبه کردید ... چه واکنشی نشون می دید؟ ... می خندید، مسخره اش می کنید یا باورش می کنید؟ ...
چند لحظه مکث کردم ...
- می تونید کل سیستم و اون داده ها رو بررسی کنید ...
- قطعا همین کار رو می کنیم ... و اگر سر سوزنی اخلال یا مشکل پیش اومده باشه ... تمام عواقبش متوجه شماست... و شک نکنید جرم شما جاسوسی و خیانت به کشور محسوب میشه ... که مطمئنم از عواقبش مطلع هستید ...
توی چشمم زل زد و تک تک این جملات رو گفت ... اونقدر محکم و سرد که حس کردم تمام وجودم یخ زده بود ... از اتاق رفت بیرون ... منم بی حس و حال، سرم رو روی میز گذاشتم...
- خدایا! من چه کار کردم؟ ... به من بگو که اشتباه نکردم ... کمکم کن ... خدایا! کمکم کن ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... توی یه اتاق زندانی شده بودم که پنجره ای به بیرون نداشت ... ساعتی به دیوار نبود ... ثانیه ها به اندازه یک عمر می گذشت ... و اصلا نمی دونستم چقدر گذشته ...
به زحمت، زمان تقریبی نماز رو حدس زدم ... و ایستادم به نماز ... اللهم فک کل اسیر ...
#رمان
@payame_kosar
خداوند قادرترین کارگردانیست
که با رسیدن سپیده دم ميگوید:
نور،صدا،حرکت،
او زیباترین فیلم هستي را
کلید میزند ومن بهترین نقش
رابراتون آرزو میکنم
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
@payame_kosar