📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
گويند اويس شتربانى ميكرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را ميداد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيغمبر (ص) بمدينه رود.
مادرش گفت اجازه مى دهم بشرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى.
اويس حركت كرد وقتى بخانه پيغمبر (ص) رسيد اتفاقا ايشان هم تشريف نداشتند: ناچار اويس بعد از يكى دو ساعت توقف پيغمبر (ص) را نديده به يمن مراجعت كرد چون حضرت بخانه برگشت پرسيد اين نور كيست كه در اين خانه تابيده گفتند شتربانيكه اويس نام داشت باينجا رسيد و بازگشت، فرمود آرى اويس در خانه ما اين نور را بهديه گذاشت و رفت.
درباره چنين شخصى پيغمبر (ص) ميفرمايد: (يفوح روائح الجنة من قب القرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن): نسيم بهشت از جانب يمن و قرن ميوزد چه بسيار مشتاقم بديدارت اى اويس قرنى.
🌱الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ🌱