🍃🌙
بُرشی از شعری که شهریار خطاب به آیتالله خامنهای سرود
جهاد عشق تو پیروزی است پایانش
که سایه پرور سیمرغ پور دستانش
شهید زنده مثالش رئیس جمهوری
که دست داده به قرآن که جان به قربانش
@Emamkhobiha🌹
ختم صلوات به نیت سلامتی وتعجیل فرج امام زمان عج و حل مشکلات ، برای شفای بیماران ،عاقبت بخیری برای همه حاجات اعضای عزیز❤️
🔷تعدادصلوات موردنظرروبه ایدی زیربفرستید👇
@yamahhdi59
سلام حضرت آفتاب ، مهدی جان
هرچند سرما تا مغز استخوان را سوزانده است ...
هرچند شب در نهایت تاریکی است ...
هرچند حلقه ی محاصره ی درد و مرگ و بیماری هر روز تنگ تر می شود ...
هرچند آسمان و زمین بر ما سخت گرفته است ...
اما ... این آخرین نفس های ظلمت است ...
دیگر تا طلوع صبح روشن و بهاری و گرم ظهور تو چند قدم بیشتر نمانده است ...
می دانم ...
می دانم ... که یکی از همین روزهای نزدیک ، نوای " اناالمهدی " حجم جهان را پر می کند ...
@Emamkhobiha🌹
🚨شرایط سخت تر...
هر چه زمان بیشتر به سمت #ظهور پیش می رود، دشمن گوش به زنگ تر شده، فتنه ها شدید تر شود، و صراحت لهجه در بیان حقّ، پر هزینه تر گردد! باید بیشتر عمل کرد تا حرف..
@Emamkhobiha🌹
💢در جنگ سخت جسمها به خاک و خون کشیده میشوند ولی روحها پرواز میکنند و میروند به بهشت. اما در جنگ نرم اگر دشمن غلبه کند، جسمها سالم میمانند ولی روحها میروند به قعر جهنم.
♻ @misagallah_313
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆سلام بر آخرین حجت خدا❤️
#جملات_منتظرانه
🍃ماه زهرا، دلم کرده هوای رخ تو
این تمنای همه خلق جهان است، بیا ...
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Allah_Almighty
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
شرح دعای ندبه_28.mp3
12.38M
#شرح_دعای_ندبه ۲۸ ✨
برای یک منتظر، آنهم در شرایط آخرالزمانی و حساس امروز؛
- تفکر
- درک حوادث و تغییرات عجیب و متوالی دنیا
و ...
مهمترین عامل در استقامت، برای رسیدن به معیّت با امام زمان علیه السلام است.
چگونه میتوان، بصیرت لازم آخرالزمانی را کسب کرد؟
#استاد_شجاعی 🎤
@Ostad_Shojae
@Allah_Almighty
●➼┅═❧═┅┅───┄
#هذا_یوم_الجمعه
سلام آقا
نشسته بر رخ ما گرد هجران
بیا دست محبت را
بکش بر چهره ما
که ما
بی تو یتیم و بینواییم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Allah_Almighty
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
🔵 داستانی از حاج اسماعیل دولابی درباره انتظار واقعی
🔴 پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این جا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چکار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند...
🔸 یکی از بچه ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید
🔸 یکی از بچه ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی این جا را مرتب کند.
🔸 یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
🔸 اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همه جا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد. هی نگاه می کرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم...
🌀 شرور که نیستی الحمدلله
🌀 گیج و خنگ هم نباش
🌀 نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید