eitaa logo
پایگاه ویژه بسیج سلمان کن
417 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1هزار ویدیو
147 فایل
📌اطلاع رسانی و گزارشات پایگاه سلمان کن salmankan.blog.ir وبلاگ📌
مشاهده در ایتا
دانلود
‏‏‏‏‏زندگی بی شهادت ریاضت تدریجی برای رسیدن به شهادت است شهدا رابه خاک نسپارید بلکه بریادها بسپارید تنهایادی که از یاد نمی بریم یاد شهداست شهید:تقی حاج محمد علی تاریخ ولادت:۱۳۴۳/۸/۹ تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۰۴/۲۵ محل شهادت:شرق دجله(عملیات رمضان) @paygah_salman_kan 📸isaargaran.salman
انگار همين ديروز بود كه با خانواده به مشهد رفتيم. در بين راه, اتوبوس خراب شد و همه پياده شدند. همه كلافه بودند و در انتظار كه زودتر اتوبوس به راه بيفتد. تقي در آن زمان نوجواني بيش نبود. ديدم به گوشه اي رفته و با صداي بلند شعري را مي خواند. در آن زمان هنوز انقلاب پيروز نشده بود و جو خفقان زيادي بر جامعه حاكم بود. مأموران رژيم در همه جا پخش بودند و اصلاً امنيت وجود نداشت. كمي كه دقت كردم ديدم تقي اين شعر را مي خواند: اَلا اي آيت اللهِ خميني گُل سرخ و گل باغ حسيني اگر چه در نجف تبعيد هستي يگانه مرجع تقليد هستي جلو رفتم. تقي را به كناري كشيدم و آرام به او گفتم: تقي! اين شعرها را نخوان. با نگاه كودكانه اش به چشمانم زل زد و گفت: چرا مادر جان! گفتم: ممكن است مأموران رژيم بيايند و برايت دردسر درست شود. خيلي محكم پاسخ گفت: من براي هر گونه خطري آماده هستم و نميترسم. در مقابلش احساس كوچكي كردم و ديگر چيزي نگفتم. @paygah_salman_kan 📸isaargaran.salman
‏‏‏‏‏زندگی بی شهادت ریاضت تدریجی برای رسیدن به شهادت است شهدا رابه خاک نسپارید بلکه بریادها بسپارید تنهایادی که از یاد نمی بریم یاد شهداست شهید:تقی حاج محمد علی تاریخ ولادت:۱۳۴۳/۸/۹ تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۰۴/۲۵ محل شهادت:شرق دجله(عملیات رمضان) @paygah_salman_kan 📸isaargaran.salman
انگار همين ديروز بود كه با خانواده به مشهد رفتيم. در بين راه, اتوبوس خراب شد و همه پياده شدند. همه كلافه بودند و در انتظار كه زودتر اتوبوس به راه بيفتد. تقي در آن زمان نوجواني بيش نبود. ديدم به گوشه اي رفته و با صداي بلند شعري را مي خواند. در آن زمان هنوز انقلاب پيروز نشده بود و جو خفقان زيادي بر جامعه حاكم بود. مأموران رژيم در همه جا پخش بودند و اصلاً امنيت وجود نداشت. كمي كه دقت كردم ديدم تقي اين شعر را مي خواند: اَلا اي آيت اللهِ خميني گُل سرخ و گل باغ حسيني اگر چه در نجف تبعيد هستي يگانه مرجع تقليد هستي جلو رفتم. تقي را به كناري كشيدم و آرام به او گفتم: تقي! اين شعرها را نخوان. با نگاه كودكانه اش به چشمانم زل زد و گفت: چرا مادر جان! گفتم: ممكن است مأموران رژيم بيايند و برايت دردسر درست شود. خيلي محكم پاسخ گفت: من براي هر گونه خطري آماده هستم و نميترسم. در مقابلش احساس كوچكي كردم و ديگر چيزي نگفتم. @paygah_salman_kan 📸isaargaran.salman