eitaa logo
یا صاحب الزمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)
199 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
25 فایل
💢بچه های پایگاه مقاومت بسیج صاحب الزمان (عج) باغزندان (شاهرود) کانال فرهنگی، اخلاقی و تربیتی بچه های پایگاه مقاومت بسیج صاحب الزمان(عج) ارتباط با ادمین @tnh313
مشاهده در ایتا
دانلود
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥می‌گویند چرا این یک سال را به خاطر کرونا تحمل نکردید و طاقت نیاوردید که مجالس عزای سیدالشهدا(ع) را برپا نکنید نفس شیخ حسین انصاریان گرم، ببینید امسال که مراسم سخنرانی‌اش را از حسینیه هدایت به داخل ورزشگاه سعیدی آورده در پاسخ چه می‌گوید 🆔@paygahsahebazzaman 🆔@paygahsahebazzaman
▪️هیئت ها دارند با تمام وجود پروتکل ها را رعایت می کنند. تقریبا هر شب هم ناظرین بهداشت سر می‌زنند. ولی چرا برای ترافیک جاده های شمال کسی فکری نمی‌‌کند؟ واقعا سخت بود این چند روز تعطیلی، مسافرتها را منع می‌کردید؟ 🆔@paygahsahebazzaman 🆔@paygahsahebazzaman
🔴 روز هفتـم محـرم بود که عبیدلله نامه‌ای به عمر بن سعـد فرستاد و به او دستـور داد با سپاهیان خود بین امـام حسین(ع) و اصحابشان و آب فرات فـاصله ایجـاد کنند، و اجـازه نوشیدن حتی قطـره‌ای آب به ایشان ندهند! ابن سعد هم، فوراً عمرو بن حجاج را با پانصـد سـوار در کنار شریعه‌ی فرات مستقر کرد، و مانع دسترسی امام(ع) به آب شد در همین هنگام بود که مردی به نام عبدلله بن حصین ازدی، فـریــاد زد: ای حسین!! این آب را دگر چون رنگِ آسمان نخواهی دید! به خدا سوگند، قطـره‌ای از آن را نخواهی نوشید، تا از عطش جان دهی!!! امام حسین(ع) فرمودند: خدایا او را از تشنگی بمیران و مورد لطف خودت قرار مده... یکی از راویان کربلا گفت: به خدا قسم عبدلله را دیدم که هرچه آب میخورد سیراب نمیشد و با عطش و بیتابی جان داد... 📗 برگرفته از کتاب قصه کربلا. علی نظری منفرد @paygahsahebazzaman
🌸 مسئولین بخوانند ، تا بدانند شهدا هر چه مسئولیت‌شان بالاتر می‌رفت ، سبک زندگی‌شان چگونه می‌شد @paygahsahebazzaman
🦠 ویروس کرونا وقتی میاد ریه‌هات رو درگیر میکنه و جای اکسیژن رو میگیره. ویروسِ چشم هم میاد و قلبت رو درگیر میکنه و آروم آروم جای امام زمان رو تو قلبت میگیره. اون وقته که از امامت غافل میشی و اینجاست که این حدیث زیبای پیامبر معنا پیدا می‌کند که فرمودند: «از نگاه‌های اضافی بپرهیزید چرا که تخمِ هوس می‌پراکند و غفلت می‌آورد.» ▪️ وقتی آلوده به ویروس شدی، هدفت تو زندگی تغییر می‌کنه. دیگه برای سربازی مولا زندگی نمی‌کنی. از امام زمانت تنها یک اسم تو زندگیت باقی میمونه و با توجه به حدیث، کم کم امامت رو فراموش میکنی... ▫️ همیشه میگن پیشگیری بهتر از درمانه. از همین امروز شروع کن. و این گناه رو بخاطر سلامتیِ خودت ترک کن. تو با نگاه‌های حلال میتونی زمینه ساز ظهور آقا صاحب الزمان باشی. توی این راه خود مولا دستت رو میگیره. 📎 @paygahsahebazzaman
سرش رفت اما عملیات رو لو نداد :ماجرای تکان‌دهنده از شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده سرش رو بریدند ولی زبونش رو باز نکرد تا عملیات لو بره: *عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه: مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊* *عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته:: اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب:: فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.* *یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن:: پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود: قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...: *تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...: *اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...:: زمزمه لغو عملیات مطرح شد.: گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔* *پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...:: عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم.* *رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت:پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...: *اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...:: جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.* *گفتند به مادرش نگید سر نداره:: وقت تشییع مادر گفت:* *صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین:* *یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟:گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...: مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...: 💔 @paygahsahebazzaman
در کربلا چه گذشت... هشتم محرم الحرام |ملاقات امام(ع) با عمرسعد :حضرت فرمود:« ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم.» @paygahsahebazzaman
👤 برخورد تأمل برانگیز و جالب شهید چمران با چاقو کش بزرگ مشهد (رضا سگه ) ✅ خواندن این خاطره‌ی ناب رو از دست ندین 👇👇👇
✍ برخورد تأمل برانگیز و جالب شهید چمران با چاقو کش بزرگ مشهد ( معروف به رضا سگه) یه چاقو کش توی مشهد بود که به دو علت بهش می گفتند یکی اینکه سگ خرید و فروش می کرد. دوم اینکه می گفتند رضا توی دعوا مث سگ پاچه می‌گیره. کلا مرامش این بود که قبل از غذا خوردن باید دعوا می کرد و چاقو می کشید ،تا غذا بهش بچسبه. یه روز داشت می رفت کوه سنگی مشهد تا دعوا کنه و غذایی بخوره ، که متوجه شد یه ماشین داره تعقیبش می کنه ... یه کم قدم هاش رو بلندتر برداشت اما دید ماشین هنوز داره دنبالش میاد. زیر چشمی نگاه کرد ، دید روی ماشین آرم ستاد جنگهای نامنظم نصب شده و راننده اش هم دکتر مصطفی چمران است به روی خودش نیاورد و رفت . دکتر چمران پیاده شد و چند قدم شونه به شونه با رضا راه رفت ، اما رضا به روی خودش نیاورد و به راهش ادامه داد. چمران مچ دست رضا رو گرفت و چند قدم دیگه کنارش راه رفت، اما رضا انگار نه انگار کسی دستش رو گرفته، همینجور رفت. تا اینکه یهو چمران مچ دست رضا سگه رو فشار داد ، یعنی وایسا... رضا ایستاد و زل زد توی چشمای چمران چمران بهش گفت: خیلی مردی؟ رضا گفت: بر و بچ اینجوری میگن... چمران گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه ... خلاصه کمی حرف زدند و رضا راضی شد بیاد جبهه مدتي بعد شهيد چمران توی اتاق نشسته بود و کارهايش را انجام می‌داد. يک‌دفعه صدای داد و بیداد شنيد. بعد از چند دقيقه رزمنده‌ها رضا رو با دست‌ِ بسته آوردند و انداختند جلو چمران و گفتند: آقاي چمران اين کيه آورديد جبهه؟ رضا که عصبانی بود شروع کرد به فحش دادن، اونم فحشای رکیک! شهيد چمران هم سرش پايين بود، هيچی نمی‌گفت و کار خودش رو انجام می داد‌. رضا که از خونسردی و بی توجهی چمران عصبانی شده بود، خطاب به او گفت: هی کچل! با توأم ... شهيد چمران با مهربانی سرش را بالا آورد و گفت: بله عزيزم! چی شده آقا رضا؟ رضا از این برخورد دکتر چمران شوکه شد... چمران پرسيد چه اتفاقي افتاده؟ حالا قضيه چي بود؟ آقا رضا داشت مي‌رفت بيرون براي خريد. دژبان هم گفته بود بايد برگه تردد داشته باشي و دعوايشان شده بود. شهيد چمران وقتي قضيه را فهميد، گفت برويد برايش بخريد و بياوريد. شهيد چمران و آقا رضا توی سنگر تنها شدند. نيروها که رفتند رضا به چمران گفت: «ميشه دو تا فحش بهم بدی؟! يه چيزی به من بگو. يه کشيده‌ای، تنبیهی! تو رو خدا اينجور ولم نکن» شهيد چمران: چرا؟ رضا جواب داد: «من يک عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. فحش داده‌ام، فحش شنيدم. اگه زدم، خوردم... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اينطور برخورد کنه و بگه بله عزيزم و بهم خوبی کنه.» شهيد چمران گفت: «اشتباه فکر می‌کنی. يکی اون بالاست، که من هر چی بهش بدی می‌کنم، نه تنها بدی نمی‌کنه، بلکه با خوبی بهم جواب می‌ده ... يک عمر به خدا بدی کردم، او خوبی کرده. آبرو بهم داده ... تو هم يکی رو داشتي که هی بهش بدی می‌کردی، او بهت خوبی می‌کرده ...! اما حواست نبوده... منم گفتم بذار يه بار يکی بهم فحش بده بگم بله عزيزم ... يک کم مثل خدا بشوم.» آقا رضا جا خورد. تلنگر خورد. می‌گويند رفت توی سنگرش و شروع کرد زار زار گريه کردن. با خودش می‌گفت: «عجب! يکی بوده من هر چی بدی می‌کردم، به من خوبی کرده؟ إ... من چطور حواسم به خدا نبود؟ يکي هست که يک عمر بهش دهن‌کجی کرده‌ام و او دهن‌کجی نکرده؟» اذان شد ... آقا رضا اولين نماز عمرش رو می خواست بخونه ... رفت وضو گرفت ... سر نماز، موقع قنوت صدای گريه‌اش بلند بود. دیگه اون رضا سگه ی بی سر و پا نبود... حالا دیگه با خدا رفیق شد و آقا رضا بود وسط نماز، صداي سوت خمپاره آمد. خدا آقا رضا را برد پيش خودش و شهيد شد. @paygahsahebazzaman
📌 🖤 ▫️ ما درد شدیم و تو دوا می‌گردی / امروز کجای شهر ما می‌گردی ▪️ این صحنه شب جمعه شکوهی دارد / تو زائر شهر کربلا می‌گردی 📎 @paygahsahebazzaman