💢 #نبرد_تا_نهایت
✍ #عملیات_خیبر به روایت سردار آزاده #حاج_مصطفی_بهرامیون :
🖌... درعملیات خیبر،منطقهای که برای عملیات یگان های لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در نظر گرفته شده بود، محور جزیره جنوبی مجنون بود.از جزيره جنوبی چهار گردان به طرف جاده طلائيه رفته بودند.در مرحله اول عمليات بايد پادگان نشوه را تصرف ميکردند و بعد در مرحله دوم به طرف بصره عراق حرکت می کردند.
وقتی به جزيره رسيديم،فرمانده گردان ما (حضرت وليعصرعج) سردار حسن باقری موتور خود را از قايق پياده کرد و بچهها را سوار کامیون های کمپرسی کرد (غنیمت گرفته شده) و حرکت کرديم . چند هواپيما آمده و مسیرمان را بمباران کردند.
به پای حسن باقری که روی موتور بود ترکشی اصابت کرد و به شدت زخمی شد. پياده شدم و زخمش را بستم. پاش بدجوری خونریزی می کرد و نیاز به مداوا داشت. اصرار کردم برگرد، قبول نکرد و هر دو با موتور دوباره به راه افتاديم.
به کنار جاده ای رسیده و به نيروها گفتیم که برای خود سنگری حفر کرده و استراحت کنند. قبل از ما چهار گردان رفته بودند جلو ، دو گردان از بچه های لشگر ۸ نجف اصفهان و دو گردان هم از نيروهای ترک زبان لشگر ۳۱ عاشورا . گردانهای خط شکن با شکستن خط اول دشمن حدود ۷۰ کيلومتری درعمق خاک عراق پيشروی کرده بودند.
حوالی ساعت ۲ نصف شب سردار زين الدين فرمانده دلاور لشگر به محل استقرار گردان آمدند و به من و حسن باقری گفتند که باید به جلو برویم. با برادر باقری و يک بيسيم چی سوار يک جيپ شدیم و به سمت خط حرکت کردیم. خود آقا مهدی پشت فرمان بود و با مهارتی خاص چراغ خاموش رانندگی ميکرد .
با دستور آقا مهدی ، سردار باقری گردان را هم به حرکت درآورده و به فرماندهان سپرده بود که خیلی آرام نیروها را پشت سر ما حرکت داده و به سمت جلو بيايند.
برادر زين الدين در راه موقعیت منطقه و محور عملیاتی را توجيه ميکردند و به سردار باقری سفارش ميکردند که خیلی به جلو نرفته و خود را به خطر نیندازد. ميگفتند که نميگويم به بچهها سرنزنيد ولی اگر اتفاقی برای شما بيافتد کل کار عملیات مختل ميشود، لشگر به وجود شما نیاز دارد و باید کمی مواظب خودتون باشيد.
به کنار خاکریزی رسیده و منتظر رسیدن نیروهای گردان شدیم. گردانی بنام گردان روح الله در خط اول مشغول نبرد با عراقی ها بود كه خيلی هم مجروح و شهید داده بود و دیگر قادر به حفظ خط نبود. قرار بود آنها را به عقب کشیده و ما را جایگزین آنان کنند. با رسیدن گردان حرکت کرده و نزدیکی های سحر خط را از گردان روح الله تحویل گرفته و رزمندگان را در سنگرهای آن مستقر کردیم.
تا اينكه صبح شد و عراقی ها شروع كردند به حمله و با استفاده از صدها دستگاه تانك و هزاران نیروی پیاده و کماندو و در پناه آتش تهیه سنگین به طرف دژی که پشت آن مستقر بودیم شروع به پیشروی كردند.
كنار گردان ما يك گردان از رزمندگان قزوينی بودند به نام گردان محمد رسول الله (ص) كه يك فرمانده گروهان بنام فرج فصيح داشتند كه آدم دلیر و نترسی بود و تا آخرین لحظه با عراقی ها جنگید عاقبت هم اسير شد . شدت آتشباران و کثرت تجهیزات و نفرات دشمن باعث به وجود آمدن وضعيت بد و ناهنجاری برای گردان های درگیر در خط اول شده بود . تمامی نيروهای گردان حضرت علی اصغر(ع) لشگر ۳۱ عاشورا را کاملاً از بين برده بودند و از سمت راست داشتن خط ما را دور می زدند. طولی هم نکشید که خط از دو طرف هدف تیراندازی قرار گرفت.اوضاع بقدری بحرانی شد که رزمندگان خود را بی سنگر و جان پناه مقابل قشون دشمن دیدند .
نبرد به درگيرهای رو در رو با عراقی ها کشید و تعدادی از سنگرها توسط عراقیها تصرف شد . با بيسيم پرسيدم كه در اين وضعيت آشفته باید چكار بکنیم؟ گفتند: هر تصميمی كه لازم است.خودتان ميتوانيد بگيريد.
بالآخره وضعيت عجيب و غريبی بر محيط حاكم شد و بعد از جنگی مردانه خط بدست عراقی ها افتاد و بچه ها در دشت پراکنده شده و بدون هیچ سنگر و جان پناهی به نبرد ادامه دادند.انگاری صحنه، صحنه عاشورا بود و یاران حسین (ع) یک تنه مقابل صدها نیروی دشمن ایستادگی میکردند و در نهایت یا شهید می شدند و یا مظلومانه با پیکری زخم خورده اسیر نیروهای دشمن می شدند .
نبرد تن به تن و خونین تا نزديک های غروب ادامه داشت و دیگر رزمنده سالمی در میدان نبرد دیده نمی شد، با پیکری زخمی در گوشه ای افتاده بودیم که عراقی ها بالای سرم آمده و کشان کشان بردنم. در عمليات خيبر فاز ديگری از جنگ که اسارت بود برايم شروع شد. تا سال ۱۳۶۹ اسير عراقی ها بودم و در آن سال با بازگشت اسرای جنگی به وطن برگشتم.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #مهمان_حسین_ع
✍ خاطره ای عجیب و شنیدنی از شهادت #سردار_شهید_حمید_احدی فرمانده گردان حضرت امام سجاد (ع) لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
🖌... سردار بسیجی ، آزاده سرافراز #حاج_مصطفی_بهرامیون حدود هشت سالی اسیر دژخیمان صدام بوده و اینگونه تعریف میکنه که سحرگاه ۲۴ اسفندماه ۱۳۶۳ وقتی برای نماز صبح پاشدم ، دیدم که #حاج_محسن_جزیمه بیداره و خیلی هم آشفته و پریشان نشسته و داره نماز میخونه و مدام هم مثل بارون اشگ میریزه !
راستش با اینکه از قبل با راز و نیازهای عاشقانه و نمازهای پر از احساسش آشنا بودم ، اما اینبار اوضاع و احوالش خیلی فرق داشت ، یجورهایی حدس زدم که حتماً اتفاقی براش افتاده و یا خبر مهمی بهش رسیده که اینجوری حالشو آشفته و خراب کرده ! خلاصه خیلی مشکوک شده و همونجور ساکت نشستم تا نمازشو تموم کرد و بلافاصله علت حالشو ازش پرسیدم ، محسن هم گریه کنان جواب داد که مصطفی ! #حمید_احدی شهید شده ! حرفش خیلی عجیب و غریب بود ! آخه اسیر بودیم و مزدوران بعثی اجازه نمیدادن که هیچ خبری از جنگ و کشورمون به ارودگاه برسه ، هر خبری هم که از بچه های رزمنده زنجانی داشتیم ، توسط اسرای جدیدی که به جمع مون اضافه میشد ، برامون آورده شده بود ، واسه همین هم خیلی با شک و تردید ازش پرسیدم ، محسن جان خبرشو از کی شنیدنی و از کجا بدست رسیده !؟ اسیر جدیدی به اردوگاه آوردند که من ازش بی خبرم !؟ .
محسن اشگ ریزان و با لکنت زبان گفت : مصطفی ! خبرشو #حضرت_سید_الشهدا_ع خودش بهم داد ! از حرفش واقعا شوکه شدم و چند لحظه اصلا نفهمیدم که چی باید بگم ! خلاصه بعد یه مدت حیرت و تعجب بخودم اومدم و خیلی باهیجان و اشتیاق ازش پرسیدم : آخه محسن جان! چطوری !؟ زد زیر گریه و گفت : مصطفی ! شب خواب مولامون امام حسین (ع) را دیدم ، فداش بشم !خودش گفت که حمید را بردیم ، پیش خودمون !
تو حرفهاش صداقت و اخلاص موج میزد و لحن صداش طوری روی قلب و روحم تاثیر گذاشت که سریع اوضاع حالم دگرگون شد و بی اختیار قطرات اشک از گوشه چشمانم جاری شد، خلاصه این جریان اونقدر برام شگفت آور و جالب بود که سریع زمان و تاریخ گفته های محسن را روی تکه کاغذی ثبت کردم تا بعدها ببینم واقعا همونجوری که محسن میگه ! اونروزها حمید به شهادت رسیده یا خوابش فقط یه رویای زیبا و شیرین بوده !؟
خلاصه بعدها چندتا از اسرای عملیات بدر را به ارودگاه آوردند و فهمیدیم که خواب محسن رویای صادق بوده و همونجوری که مولا امام حسین (ع) خبرشو بهش داده ، #سردار_حمید_احدی تو #عملیات_بدر و خودش هم دقیقأ همون شب که محسن خواب دیده ، یعنی بعدازظهر ۲۳ اسفندماه ۱۳۶۳ در کنار #رودخانه_دجله به درجه والای شهادت رسیده !
🖍 خاطره از آزاده سرافراز #حاج_مصطفی_بهرامیون
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، فرمانده مخلص و دلاور جبهه ها ، سردار پاسدار #شهید_حمید_احدی از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که اسفندماه ۱۳۶۳ در #عملیات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق در کسوت فرمانده گردان حضرت امام سجاد (ع) #لشگر_۳۱_عاشورا به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.
🌺 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#فرماندهان_شهید_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #نبرد_تا_نهایت
✍ خاطره ای شنیدنی از #عملیات_خیبر به روایت سردار آزاده #حاج_مصطفی_بهرامیون :
🖌...در عملیات خیبر، منطقهای که برای عملیات یگان های لشگر۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در نظر گرفته شده بود، محور جزیره جنوبی مجنون بود.از جزيره جنوبی چهار گردان به طرف جاده طلائيه رفته بودند.در مرحله اول عمليات بايد پادگان نشوه را تصرف ميکردند و بعد در مرحله دوم به طرف بصره عراق حرکت می کردند.
وقتی به جزيره رسيديم،فرمانده گردان حضرت وليعصر(عج) سردار حسن باقری موتور خود را از قايق پياده کرد و بچهها را سوار کامیون های کمپرسی کرد (غنیمت گرفته شده) و حرکت کرديم . چند هواپيما آمده و مسیرمان را بمباران کردند.
به پای حسن باقری که روی موتور بود ترکشی اصابت کرد و به شدت زخمی شد. پياده شدم و زخمش را بستم. پاش بدجوری خونریزی می کرد و نیاز به مداوا داشت. اصرار کردم برگرد، قبول نکرد و هر دو با موتور دوباره به راه افتاديم.
به کنار جاده ای رسیده و به نيروها گفتیم که برای خود سنگری حفر کرده و استراحت کنند. قبل از ما چهار گردان رفته بودند جلو، دو گردان از بچه های لشگر ۸ نجف اصفهان و دو گردان هم از نيروهای ترک زبان لشگر ۳۱ عاشورا . گردانهای خط شکن با شکستن خط اول دشمن حدود ۷۰ کيلومتری در عمق خاک عراق پيشروی کرده بودند.
حوالی ساعت ۲ نصف شب سردار زين الدين فرمانده دلاور لشگر به محل استقرار گردان آمدند و به من و حسن باقری گفتند که باید به جلو برویم. با برادر باقری و يک بيسيم چی سوار يک جيپ شدیم و به سمت خط حرکت کردیم. خود آقا مهدی پشت فرمان بود و با مهارتی خاص چراغ خاموش رانندگی ميکرد .
با دستور آقا مهدی ، سردار باقری گردان را هم به حرکت درآورده و به فرماندهان سپرده بود که خیلی آرام نیروها را پشت سر ما حرکت داده و به سمت جلو بيايند.
برادر زين الدين در راه موقعیت منطقه و محور عملیاتی را توجيه ميکردند و به سردار باقری سفارش ميکردند که خیلی به جلو نرفته و خود را به خطر نیندازد. ميگفتند که نميگويم به بچهها سرنزنيد ولی اگر اتفاقی برای شما بيافتد کل کار عملیات مختل ميشود، لشگر به وجود شما نیاز دارد و باید کمی مواظب خودتون باشيد.
به کنار خاکریزی رسیده و منتظر رسیدن نیروهای گردان شدیم. گردانی بنام گردان روح الله در خط اول مشغول نبرد با عراقی ها بود كه خيلی هم مجروح و شهید داده بود و دیگر قادر به حفظ خط نبود. قرار بود آنها را به عقب کشیده و ما را جایگزین آنان کنند. با رسیدن گردان حرکت کرده و نزدیکی های سحر خط را از گردان روح الله تحویل گرفته و رزمندگان را در سنگرهای آن مستقر کردیم.
تا اينكه صبح شد و عراقی ها شروع كردند به حمله و با استفاده از صدها دستگاه تانك و هزاران نیروی پیاده و کماندو و در پناه آتش تهیه سنگین به طرف دژی که پشت آن مستقر بودیم شروع به پیشروی كردند.
كنار گردان ما يك گردان از رزمندگان قزوينی بودند به نام گردان محمد رسول الله (ص) كه يك فرمانده گروهان بنام فرج فصيح داشتند كه آدم دلیر و نترسی بود و تا آخرین لحظه با عراقی ها جنگید عاقبت هم اسير شد . شدت آتشباران و کثرت تجهیزات و نفرات دشمن باعث به وجود آمدن وضعيت بد و ناهنجاری برای گردان های درگیر در خط اول شده بود . تمامی نيروهای گردان حضرت علی اصغر(ع) لشگر ۳۱ عاشورا را کاملاً از بين برده بودند و از سمت راست داشتن خط ما را دور می زدند. طولی هم نکشید که خط از دو طرف هدف تیراندازی قرار گرفت. اوضاع بقدری بحرانی شد که رزمندگان خود را بی سنگر و جان پناه مقابل قشون دشمن دیدند .
نبرد به درگيرهای رو در رو با عراقی ها کشید و تعدادی از سنگرها توسط عراقیها تصرف شد . با بيسيم پرسيدم كه در اين وضعيت آشفته باید چكار بکنیم؟ گفتند: هر تصميمی كه لازم است ،خودتان ميتوانيد بگيريد.
بالآخره وضعيت عجيب و غريبی بر محيط حاكم شد و بعد از جنگی مردانه خط بدست عراقی ها افتاد و بچه ها در دشت پراکنده شده و بدون هیچ سنگر و جان پناهی به نبرد ادامه دادند. انگاری صحنه، صحنه عاشورا بود و یاران حسین (ع) یک تنه مقابل صدها نیروی دشمن ایستادگی میکردند و در نهایت یا شهید می شدند و یا مظلومانه با پیکری زخم خورده اسیر نیروهای دشمن می شدند.
نبرد تن به تن و خونین تا نزديکهای غروب ادامه داشت و دیگر رزمنده سالمی در میدان نبرد دیده نمی شد، با پیکری زخمی در گوشه ای افتاده بودیم که عراقی ها بالای سرم آمده و کشان کشان بردنم. در عمليات خيبر فاز ديگری از جنگ که اسارت بود برايم شروع شد. تا سال ۱۳۶۹ اسير عراقی ها بودم و در آن سال با بازگشت اسرای جنگی به وطن برگشتم.
🌸 یاد باد یاد مردان مرد...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab