دل باخته
💢 #حماسه_بدر ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
سراپا وسعت دریا گرفتند
همان مردان که در دل جا گرفتند
تمام خاطرات سبزشان ماند
به بام آسمان مأوا گرفتند...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#شهیدان_زنجان
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #ایثار_باورنکردنی / چه بر رزمندگان اسلام در عملیات عاشورایی #خیبر گذشت!؟
📽 روایت شنیدنی و بعض آلود سردار شهید #حاج_احمد_کاظمی فرمانده وقت لشگر هشت نجف اشرف از #عملیات_خیبر در کنار آب های گرم #جزیره_مجنون و بیان سختی ها و رشادت های رزمندگان اسلام در این عملیات
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
✌️عملیات غرورآفرین خیبر در سوم اسفند ماه ۱۳۶۲ با رمز مبارک یا رسولالله (ص) در منطقه شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه آغاز گرديد که به انهدام گسترده نیروهای سپاه سوم عراق و تصرف جزایر مجنون شمالی و جنوبی عراق منجر گردید.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#سرداران_شهید
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #امداد_الهی
✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از دلاوری و شجاعت های رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_خیبر
🖌... در عملیات خیبر دقتی كه عراقی ها هنگام آتش داشتند بقدری بود كه درست گلوله هايشان را به پيشانی بچه ها میزدند. نشانه هايشان بقدری دقيق بود كه حتی خمپاره هايی كه میزدند يك سری از برادران ما از جمله شهيد صفوی بر اثر شليك خمپاره به شهادت رسيدند ، خمپاره ها را درست داخل سنگرها میانداختند كه اين نشان دهندهی دقت بالای آنها بود. انبوه آتش بقدری سنگین و دلخراش بود كه جزيره مجنون مانند گهواره تكان ميخورد . با هليكوپتر ، هواپيما ، توپ و خمپاره فقط آتش میريختند. يك سری هواپيماهايی بودند كه بچه هاي ما به آنها قارقارک (هواپيماهای جنگ جهانی دوم ) میگفتند با آنها خط را راکت باران ميكردند ، يكسری جنگ روانی به راه میانداختند و بالآخره از انجام هركاری كه از دستشان بر میآمد دريغ نميكردند تا بتوانند بار دیگر جزایر را بدست آورند .
دشمن تمام توان خود را بكار گرفته و چندين لشگر زرهی با چند سپاه پیاده را به منطقه درگیری آورده بود و یکسره هم آتش می ریخت و حمله می کرد . چاره را در اين ديديم كه نیروهای گردان شب هنگام خندق بزنند و روزها هم كه جنگ ادامه داشت و بچه ها حتی برای يك لحظه هم نمی توانستند که استراحت كنند.
هنگامی كه دشمن با تمام نیرو و تجهیزات اقدام به تک می کرد و به سمت خط پدافندی حركت ميكرد. ما مهمات کافی برای مقابله با آنها نداشتيم . موشک آر پی چی ها رو به اتمام بود و به چيزی جز امدادهای الهی فكر نمیكرديم. شايد يك ساعت به غروب آفتاب مانده بود و تمام مهمات پشت خاکریز به پایان رسیده و تانک های پیشرو دشمن هم در چندمتری خاکریز بودند . چیزی برای دفاع نداشتیم و فقط به فكر امدادهای الهی بوديم كه در اين حين یکی از تانک ها به روی مین کاشته شده توسط بچه ها در شب گذشته رفته و با صدای مهیبی منفجر شد . دومین تانک هم توسط يكی از جوانان دلاور زنجانی منفجر شد و سومين تانك هم با موشک آر پی جی یکی از دلاوران گردان آتش گرفت و در حالی که لوله توپش وارد خاکریز شده بود . در عرض چند دقیقه اوضاع میدان کاملآ برعکس شد و نیروهای عراقی شروع به فرار کردند و این در حالی بود که تعدادی از تانک ها به خاکریز رسیده و مشغول عبور از دیواره آن بودند . يعنی اينكه نيروهای ما با شكست مواجه شده بودند و ديگر توان مقابله با آنها را نداشتيم و همچنين مهماتمان نيز به پايان رسيده بود . اما آنها كه ديدند سه تا از تانكهايشان بطور همزمان منفجر شد . روحيه شان کاملا تضعيف شد و چنان وحشت کردند که سریع عقبنشينی كردند .
با عقبنشينی خفت بار عراقی ها ، نيروهای ما دوباره روحيه تازه ای گرفته بودند . بطوریکه با چند آر پی چی باقی مانده به تانک های دشمن حمله كرده بودند و حتی بی پروا به دنبال تانكها ميدويدند. شديدترين آتش و سخت ترين روز در جنگ به نظر من همان روز بود.
دشمن با توسل به آتش بی امان و کثرت نیرو و تجهیزات خيلی خوب جلو میآمد. يك گردان كه جلوتر از ما در حال پدافند بودند کاملآ منهدم و نابود شده بود . چون همگی شهید و مجروح بودند و توانایی حرکتی را نداشتند . دشمن هم كه می ديد آنها تحركی ندارند . روحيه گرفته و با جرات بیشتری به طرف خاکریز ما می آمد .
در اين طرف در عرض هفت روز اصلاً آب و غذا نداشتيم ، الآن كه فكر ميكنم و میگويم كه اينها همه اش كار خدا بود ، وقتی در ذهنم به آن روزها بر ميگردم تعجب میكنم. شب و روز در مضيقه بوديم و هيچ خسته نمیشديم. حتی پای من از ناحيهی قوز پا در رفته بود. در آن هفت روز درد آن را تحمل كردم. برادران زيادی بودند كه با روحيهی بسيار بالا میجنگيدند و يك عده واقعاً حماسه میآفريدند.
يك سری از بچه ها در جلو خاکریز چاله هايی كنده بودند و در داخل آنها كمين كرده و زمانی كه تانكهای دشمن جلو میآمدند ، بچه ها از همانجا تانكهايشان را منهدم میكردند . دشمن میرفت و فردا تجديد قوا میكرد و دوباره حملات خود را آغاز می کرد .
پاتک های هفت روزه در عمليات خيبر در تاريخ جنگ تحميلی بینظير است.
🖍 خاطره از پاسدار جانباز #حاج_مجید_نظری
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
16.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #اعزام_حماسه_سازان
📽 فیلمی بسیار زیبا و خاطره برانگیز از مراسم پرشور اعزام رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان به جبهه برای حضور در #عملیات_خیبر
بهمنماه سال ۱۳۶۲ ، ایستگاه راه آهن زنجان
👆... به ياران شورآفرين خدا
به سنگر نشينان بی ادعا
به تكبيرگويان گلگون كفن
به كشتی نشينان طوفان شكن
به سربند و سنگر به آتش به دود
به نام آوران بسيجی درود
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
⭕️ عملیات غرورآفرین خیبر در سوم اسفند ماه ۱۳۶۲ با رمز مبارک یا رسولالله (ص) در منطقه شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه آغاز گرديد که به انهدام گسترده نیروهای سپاه سوم عراق و تصرف جزایر مجنون شمالی و جنوبی عراق منجر گردید.
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
16.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #یاد_یاران
📽 آلبوم تصویری از عکس های زیبا و دیدنی رزمندگان سلحشور و شهیدان والامقام #استان_زنجان در #عملیات_خیبر با آهنگی بسیار عالی و شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها #حاج_صادق_آهنگران
🎙رو بسوی کربلا دارد هنوز این غافله
میرود پشت سر مولای خود بی فاصله
پرچمی در دست ما مانده است از یارانمان
یادگار ماندگار خون سردارانمان
خاکی عشقیم و رو بسوی فکه مجنون می رویم
همدل دریادلان همراه کارون می رویم
از نفس هرگز نمی افتد سپاه عاشقان
باز می آید صدای با نوای کاروان
با نوای کاروان ،بار بندید همرهان
این قافله عزم کرب و بلا دارد....
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
👌 بسیار دیدنی و شنیدنی ، حتماً تماشا کنید
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
📌 #قسمت_۴۰
💠 #خط_صفین / شب چهارم _ تحویل خط پدافندی
🖌... دشمن زبون که در مقابل ایثار و مقاومت رزمندگان کم آورده و در تنگنا قرار گرفته بود. ناجوانمردانه خط را زیر بارانی از گلوله های شیمیایی گرفته بود و همه جای کانال بوی تند سیر می داد. هراسان و سراسیمه همسنگران رضا رسولی و مهدی حیدری را بیدار و شتابان ماسک زدیم. در همین حین پیک دلاور گردان احد اسکندری هم ماسک زده از راه رسیده و خبر از حمله و شبیخون احتمالی عراقی ها داده و گفتند که آماده درگیری با نیروهای دشمن باشیم. آماده و ماسک زده با برادران رسولی و حیدری مشغول پاسداری از انتهای کانال شدیم .
ساعتی گذشت و خبری از نفوذ و حمله نیروهای عراقی نشد. هوا هنوز گرم و داغ بود و عرق مثال باران از سر و صورتمان می بارید. تنفس هوای داغ در داخل ماسک چنان سخت و دشوار بود که واقعاً حس خفگی به آدم دست می داد. بالاخره بعد از کلی ترس و اضطراب و نگرانی ، برادران امدادگر شم میم ره وضعیت سفید اعلام کرده و خبر از رفع آلودگی شیمیایی دادند. با خوشحالی ماسک را در آورده و یک نفس راحتی کشیدم . با رفع خطرات گازهای سمی و عدم نفوذ و حمله عراقیها ، اوضاع داخل کانال دوباره به روال قبل برگشته و بازم خواب شیرین به سراغ رزمندگان خسته و بی رمق آمده و بچه ها چند نفر چند نفر با تجهیزات کامل و بصورت نشسته در داخل سنگرهایشان بخواب رفتند.
ساعت یک بامداد را نشان میداد و هنوز خبری از گردان های جایگزین نبود ، خسته و با تنی فرسوده و چشمانی خون گرفته داخل سنگر نشسته و بی صبرانه چشم انتظار رسیدن یگان های جایگزین بودم . مدام هم به سمت بالای کانال و جاده خاکی نگاه می کردم. ناگهان گرد و خاکی عظیم بر روی جاده خاکی دیدم و پشت سرش هم تعداد زیادی تکاور پلنگی پوش در ستون یک نفره وارد کانال شدند. صدای بلند دستورات فرماندهان و جابجایی نیروها ، سکوت و آرامش حاکم بر کانال را برهم زده و رزمندگان یک به یک بیدار و با تحویل سنگر به مدافعان تازه نفس به سمت جاده خاکی حرکت میکردند.
مشغول بستن تجهیزاتم بودم که ستونی از پلنگی پوشان ارتشی به سنگرم رسیده و با شنیدن داد و بیدادهای بلند فرمانده ستون حسابی شوکه شدم. فرمانده ارتشی بیخود و بی جهت به سربازان ، فحش های خیلی زشت و بد میداد و با الفاظ زشت آنان را مورد خطاب قرار می داد. نمی دانم چطور شد که یکدفعه از کوره در رفته و با گرفتن یقه فرمانده ستون با لحن بسیار تندی فریاد زدم : مرد حسابی ! این دلاوران قراره اینجا بجنگند! آخه چرا ؟ اینقدر بد و بیراه بهشون میگی!؟
خنده ای کرده و گفت: قارداش ترکی؟ گفتم: آره ! زنجانیم. به گرمی دست داده و با زبان ترکی ادامه داد که عزیزم ! به خودتان نگاه نکن که بصورت داوطلب و باکمال میل و رغبت اینجا هستید. اینها را که می بینی اکثراً سربازانی هستند که به گفته خودشان آمده اند به اجباری و اصلأ هم دوست ندارند که الان در این زمان و این وضعیت خطرناک اینجا باشند! باور کن که اگه اینجوری باهاشون رفتار نکنم و با امر و نهی وادار به کارشان نکنم. اصلأ اطاعت نمی کنند ! بعد هم سریع حرف را عوض کرد و از اوضاع و احوال خط و دم و تشکیلات عراقیها پرسید .
خنده ای کرده و گفتم : خودتان که اول و آخر خط را دیدید! ما یک گردان بودیم که حالا به این روزگار در آمدیم. فردا صبح که آفتاب طلوع کنه و عراقی ها از خواب بیدار شوند. اینجا به جهنم سوزان مبدل شده و از زمین و آسمان فقط آتش و تیر و ترکش است که به سرتان خواهد بارید و پشت سرش هم صدها دستگاه تانک و هزاران نیروی پیاده و کماندو به سمت خط حمله ور خواهند شد و تا غروب یکسره یورش آورده و قصد شکستن خط و تصرف کانال را خواهند کرد.
خنده غرورآمیزی کرده و با قیافه حق به جانبی گفت: آخه ! با دست خالی که نمیشه با زره و فولاد جنگید! ما گردان های تکاور لشگر ۲۱ حمزه هستیم و خیلی هم مجهز آمدیم. بقدری موشک تاو و مالی یوتکا با خود آوردیم که فکر نکنم تانکی از قشون دشمن سالم بمونه ! بعد هم شتابان روبوسی کرد و دوان و دوان به دنبال نیروهاش رفت.
سنگر را تحویل چند سرباز داده و روانه جاده خاکی شدم. شور و شوق فراوانی در داخل کانال برپا بود و همه جا پر از نیروهای پلنگی پوش و تسلیحات و مهمات بود. بین راه به سنگرهای منهدم شده نگاه می کردم و به آن فکر میکردم که اگر به سلاح و تجهیزات مدرن بود. دشمن باید با آن همه هواپیما و هلیکوپتر و تانک مدرن و هزاران نیروی پیاده و کماندو دهها بار در این چند روز موفق به شکستن خط و تصرف کانال می شد...
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #خدا_ما_را_طلبیده
📽 در جزیره مجنون یک « سهراهی مرگ » بود که هر کسی را که میفرستادیم برود از خطوط درگیری خبر بیاورد ، برنمیگشت ! سردار شهید #حاج_ابراهیم_همت به فرمانده لشگر ۲۵ کربلا ، سردار مرتضی قربانی گفت: « یکی دو نفر را بفرست که بروند و خبر بیاورند تا بفهمیم وضعیت از چه قرار است؟ »
سردار قربانی گفت: « من هر کسی را که فرستادهام ، رفته و برنگشته است ! » حاج همت سری را تکان داد و به طرف جزیره راه افتاد و گفت: « انگار خدا ما را طلبیده است! » این را گفت و رفت و او هم دیگر برنگشت...!
🌺 روحش شاد و نامش جاوید
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#سرداران_شهید
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #قدرت_تکبیر
✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از رزمندگان زنجانی گردان حضرت امام حسین (ع) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در #عملیات_خیبر
🖌... در عملیات خیبر عراق در يک شب يک ميليون و دويست هزار گلولهی توپ و خمپاره و کاتیوشا به جزيره ريخت . جزيره هم عبارت بود از دژهايی که به صورت مصنوعی برای بهرهبرداری از منافع نفتی درست شده بود. دژی بود به ارتفاع تقريباً ۷ متر، به عرض ۲۰ متر که رزمندگانی پشت آن موضع گرفته بودند و يک قسمت هم نزديک چاههای نفتی بودند ، چهار طرفش دژ بود و آب هم نداشت . از دژ سمت راست تا دژ سمت چپ حدود ۴۰۰ متری بود ما آنجا موضع گرفته بوديم و در روبرو هم عراقیها بودند. فاصلهی کانال ما تا خاکريز عراقی ها هم کمتر از ۳۰۰ متر بود.
خاطرهای که می خواهم تعريف کنم در مورد قدرت تکبير است ، شايد دقت کرده باشيد که در راهپيمايی های متعدد ، همه تکبير می گويند ، "الله اکبر" من قدرت اللهاکبر را در يک پاتک عراق ديدم. يک روز صبح ارتش عراق تانکهای خود را آرايش داد و به طرف کانال هدايت کرد.
طبق روال ، ما گمان کرديم ، عراق پاتک می زند . سلاحهايی که ما در دست داشتيم ، سلاحهای انفرادی، کلاشينکف ، تيربار و آر پی جی هفت بود و يک قبضه خمپاره ۶۰ هم در خاکريز بود. تانک های عراقی زیاد جلو نیامده و شروع به انجام مانور کردند و بچههای ما هم شروع به تيراندازی کردند. ولی حمله و پیشروی عراقیها بسیار مشکوک بود. اين عمل تقريباً يک ربع تا ۲۰ دقيقه طول کشيد و عراقی ها دوباره به مواضع خود بازگشتند.
بعد از حدود يک ساعت دوباره عراق تانکها و نفربرها را به راه انداخت و دوباره تظاهر به پاتک کرد ولی اینبار آتش خيلی شديدی را به روی خط ریخت ، دوباره نيروهای ما تيراندازی کردند. متأسفانه ما از يک مورد غافل بوديم ، اينکه مهمات سلاحهای ما رو به اتمام است. به جزيره هم در تاريکی شب ، مهمات و غذا و آب می آمد. بعد از ظهر حدود ساعت ۲ بود که عراقیها دوباره از خاکريز به اين طرف آمدند ، ولی اين بار آرايش شأن کاملاً هجومی بود. خلاصه بار سوم پاتک کاملشان را زدند و ما هم با کمترين مهمات باقی مانده شروع به شليک کرديم .
خود من وقتی میخواستم تيربار يا کلاش بزنم ، خاک را زير و رو میکردم و يک گلوله پيدا ميکردم و در کلاش می انداختم و تيراندازی میکردم. اوضاع طوری وخیم شد که يکی از تانکها روی کانال آمد.
آقای مجتبی نبیلو خود آر پی جی زن نبود ، اما يک آر پی جی با سه تا موشک پيدا کرده بود ، از کانال خارج شد و تقريباً ۱۰ متری جلوتر از کانال رفت. اولين موشک را به طرف يک تانک شليک کرد ، از بالای تانک رد شد. خواست دومين موشک را هدف گیری کند که یکدفعه رگباری به طرفش شليک شد و از ناحيهی شکم سه تا گلوله خورد. دو نفر از بچهها با داد و فرياد دويدند و او را سريع آوردند و به داخل کانال انداختند.
يک لحظه ديدم يکی از بچهها از خاکريز دوان دوان به طرف کانال آمد ، آنجا طوری بود که عراقیها نفرات را با موشک ماروتکا میزدند. آن بسيجی آمد و گفت سردار اشتری می گويند : سلاحها را زمين بگذاريد و همه يک صدا تکبير بگوييد. من هم با شوخی گفتم : ما اصلاً مهمات نداریم که سلاح هایمان را زمين بگذاريم.
با بی سيم شمارش کردند ۱، ۲، ۳ و همه رزمندگان يک صدا و بلند الله اکبر گفتند. هر بار که الله اکبر گفته میشد، بعدی با صوت بلندتر گفته می شد. همهی بچه ها با عمق وجود گويی با تک تک سلولهای وجودشان تکبير میگفتند. در اطراف خط هم آب بود و رفلکس صدا زيادتر می شد .
نمی دانم چطور شد كه در يک لحظه ۲ دستگاه از تانکهای پیشرو عراقی از مسير درآمدند و به صورت اريب به هم برخورد کردند و همانجا ماندند ، يک تانک هم آمد ، از آنها عبور کرد و به طرف ما آمد ، اما روی مين رفت ( اين مينها را بچه های گردان شبانه در زمين کاشته بودند.) تانک منهدم شد و با انهدام آن کل آرايش قشون دشمن به هم خورد طوری که حتی از نفرات شأن چند نفری زير شنی تانک ها ماندند.
ما هم فقط به صحنه نبرد نگاه میکرديم و با صدایی بسیار بلند الله اکبر می گفتیم ، بچهها با دیدن درب و داغون شدن تانک های دشمن ، صدای الله اکبرشان بلندتر و بلندتر شد و طولی هم نکشید که کل سازمان عراقیها به هم ریخت و مجبور به ترک میدان نبرد شدند . آن تکبيرهای بلند و صادقانه جلوی يکی از پاتک های شدید عراق را گرفت و باعث تثبيت جزيره مجنون شد.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
🖍 خاطره به روایت پاسدار جانباز #حاج_جلال_قربانی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab