eitaa logo
دل باخته
1.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
11.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 مصاحبه زیبا و سخنان شنیده نشده از علمدار جنگ ، فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها ، سردار جانباز ، سرلشگر پاسدار با تصاویر زیبا و دیدنی از این دلاورمرد میدان ها که تاکنون ندیده اید. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی 🔹...وچه زیبا سید اهل قلم اینگونه در وصف اش نغمه پردازی می کند : ... آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو می شود، نشان مردانگیست. گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند. 🌺 نامشان جاوید و راهشان پررهرو ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطره ای شنیدنی از فرمانده دلاور طرح و اطلاعات و عملیات لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در 🖌... وضعیت جزیره مجنون به حالتی رسید که خدا رحمت کند شهید زین الدین گفتند : امروز روز عاشورا است و فکر نمی کنم روزی بدتر از امروز باشد و آن زمانی بود که عراق تمام عیار با آتش سنگین سعی کرد که جزیره جنوبی را بگیرد. بعد آقا مهدی تعدادی از فرماندهان گردان و گروهان ها را که تعداد معدودی هم مانده بودند . جمع کرد و سعی نمود خط مقدم را حفظ کند تا دوباره نیرو برسد و وارد عمل شود. چون قرار بود عده ای از ارتش و سپاه بیاید و جزیره را تقویت کنند . سردار زین الدین به برادرانی که مانده بودند ، گفت : که به هر حال باید برویم و امروز هم عاشوراست و باید به تکلیف مان عمل کنیم... با فرمان آقا مهدی تمام برادران به جز سلاح انفرادی همگی آر پی جی هفت و موشک برداشتند و یکسره به ضلع غربی جزیره رفتیم ، طاهر اجاقلو هم آنجا بود و با فرد دیگری سوار موتور شده و با هم رفتیم سمت خط ، به خاکریزی رسیدیم که کمتر از یک متر ارتفاع داشت ، دیواره خاکریز از سمت مقابل بقدری گلوله مستقیم توپ خورده بود که دیگر چیزی ازش باقی نمانده بود . فاصله اندکی با نقطه درگیری داشتیم و بلافاصله هم مورد حمله قرار گرفته و مجبور به پناه گرفتن در پشت همان خاکریز کوچک شدیم . واقعاً کوتاه بود و به زور می شد‌ که پشتش سنگر گرفت. درگیری ها شدت گرفته و عراقی ها یک هجوم گسترده را آغاز و ضمن کوبیدن شدید خط ، با صدها تانک و هزاران نیروی پیاده به خطوط دفاعی رزمندگان نزدیک شدند . تعداد تانک ها بقدری زیاد بود که اصلاً به شمارش نمی آمد و کلاً همه جای منطقه را گرفته بودند . در این موقعیت خطیر ، بچه های ‌باغیرت زنجانی در قالب گردان حضرت ولیعصر عج لشگر ۱۷ در داخل کانالی بسیار کوچک که خود با دست خالی کنده بودند . جانانه مشغول نبرد با قشون دشمن بودند ‌. طاهر هم طاقت نیاورده و زیر آن آتش شدید راه افتاد و دلاورانه سمت آن کانال رفت تا کنار رفقا و هم‌رزمان زنجانی خود به نبرد ادامه دهد . طاهر به سلامت وارد کانال شد و ما هم رفتیم پشت یک خاکریز دیگر و شروع به زدن تانک ها کردیم تا شاید از جلو آمدنشان جلوگیری کنیم . اما تعداد تانک ها بقدری زیاد بود که اصلاً اعتنایی به سیل موشک ها نکرده و غرش کنان به سمت خط می آمدند . اوضاع طوری شد که چند تانک خاکریز اول را رد کرده و از پشت سر به خاکریز ما حمله ور شدند و اگر نبود شجاعت رزمندگان زنجانی که با نارنجک دستی به تانک ها حمله کرده و منفجر شأن کردند ، حتماً ما را دور زده و اسیرمان می کردند. نبرد به شدت ادامه داشت تا اینکه مهمات رزمندگان کم کم رو به پایان گذاشت و بدلیل آتش سنگین امکان جابجایی و رساندن مهمات هم اصلأ وجود نداشت. خلاصه برادران آرپی جی زن تمام موشک‌ها را زدند و چیزی برایشان باقی نماند و به این ترتیب کاملاً دست خالی و بی دفاع در مقابل قشون عظیم دشمن ماندیم . دیگر لحظات آخر مقاومت بود و بچه ها با هرچه به دست شأن می آمد به مقابله با تانک ها می رفتند و یکی پس از دیگری با خلق حماسه ایی ، مظلومانه شهید می شدند . درست زمانی که همه چیز داشت تموم می شد و تانک ها به خاکریز رسیده بودند یک دفعه معجزه ای روی داد ، تا اینکه خون شهیدانی چون سردار حسن باقری ها و افرادی که به اسارت رفته بودند و زحمت هایی که برای این جزیره کشیده بودند به هدر نرود و توانستیم در کمال ناباروری جزیره را حفظ کنیم. بالگردهای هوانیروز به دادمان رسیده و مقوله میدان را کاملاً عوض کردند . خلبان های دلاور هوانیروز تانک های پیشرو ‌را یکی پس از دیگری شکار کرده و باعث فرار بقیه آنها شدند . سردار زین الدین دستور داده بود که از پشت با بولدوزر آب باز کنند تا تانک ها نتوانند پیشروی کنند و تمام جزایر جنوبی و شمالی را تسخیر کنند. هوانیروز قهرمان هم درست سر وقت رسید و هجوم دشمن ناکام ماند و جزایر در اختیار ما باقی ماند . بعد از پایان نبرد ما فهمیدیم که طاهر در کانال به شهادت رسیده و پیکر مطهرش را از کانال بیرون آوردند. می گفتند که خمپاره ای کنارش افتاده و ترکشی به سرش خورده ، اما هرچه بود . صورت خاک گرفته اش بقدری زیبا و نورانی بود که همه یک به یک پیکرش را در آغوش کشیده و صورتش را بوسیدیم. سردار شهید طاهر اجاقلو ، فردی بود که زحمات ارزنده ای در طول جنگ متحمل شد و جداً فرد مفیدی برای لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب ع بود. لشگری که جداً می توان گفت مدیون چنین شهیدانی است و خدا به حق امام زمان عج روحش را شاد کند و امثال طاهرها بودند که جنگ و این انقلاب را با خونشان حفظ کردند. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی 🖍خاطره از سردار ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #نبرد_غیرت ✍ خاطره ای شنیدنی از #سردار_شهید_طاهر_اجاقلو فرمانده دلاور طرح و اطلاعات و عملیات لشگر
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی بوی گندم ، بوی باران می دهی بوی عطر تازۀ نان می دهی بوی دريا بوی ساحل ، بوی موج بوی ابر و باد و باران می دهی بوی گلگون‌ جامگان سربدار بوی مردی ، بوی ايمان می دهی...
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ گردان دواطلب 🖌... در کنار درب ورودی مقر دهها دستگاه تویوتای سقف دار و بی سقف ‌به صف شده و عده کثیری هم از رزمندگان اطراف شأن تجمع کرده بودند. به اجتماع رزمندگان پیوسته و همچون آنان با شور و هیجان منتظر دیدار سردار دل ها مهندس مهدی باکری شدم. مقابل سنگر فرماندهی مملو از دلاورمردانی بود که بعد از چندین روز نبرد سهمگین و مقاومت جانانه با چهره های خسته و بی رمق کنار هم با لباس ها و قیافه های خاکی و کثیف ایستاده بودند. بعضی چهره ها بقدری سیاه و تیره بود که فقط سفیدی چشم هایشان دیده میشد. تعدادی رزمنده مجروح هم در جمع دیده می شدند که با پیکری زخم خورده و پانسمان شده به عقبه برنگشته و همچنان مانده و دلاورانه به دنبال مبارز و هم آورد می گشتند.  محو تماشای بهترین و مخلص ترین بندگان خداوند متعال بودم که رزمنده ایی بالای یکی از تویوتاها رفت و بعد از سلام و صلوات ، گفت که ایران زاد ریئس ستاد لشگر عاشورا می باشم و حامل پیام فوری و اضطراری سردار باکری از آنسوی دجله هستم. سردار ایران زاد اول از تلاش و زحمات شبانه و روزی رزمندگان لشگر تشکر کرده و بعد ادامه داد که قرار بود سردار باکری خود در این محفل حضور داشته باشد. اما اوضاع در آنسوی دجله بقدری وخیم و بحرانی است که سردار خود در منطقه مانده و مشغول نبرد با قشون عراقی هاست. شما عزیزان تمام نیروهای باقی مانده از گردان های عمل کننده لشگر عاشورا هستید که انصافاً هم در روزهای گذشته به وظیفه و تکلیف خود مردانه عمل کرده و الان هم تویوتاها آماده اند تا شما را به لب آب برده و روانه عقبه شوید. اما بدانید و آگاه باشید که آنطرف دجله سردار باکری نیاز شدید به یاری و کمک دارد و مرا هم فرستاده که برایشان نیروی کمکی ببرم. هر کدام تان توانی در بدن دارید و می توانید ، بمانید تا به یاری فرمانده لشگرمان بشتایم که بی صبرانه انتظارمان را می کشد. با اتمام سخنان سردار ایران زاد ، غوغایی عظیم در بین رزمندگان بر پا شده و نیروهای هر گردان در گوشه ای تجمع کرده و در مورد رفتن یا ماندن مشغول بحث و گفتگو شدند. تعدادی از یاران زنجانی هم دور هم نشسته و گرم گفتگو بودند. به جمع شأن پیوسته و کنارشان نشستم. برادران بسیجی حسن چترسیاه و رسول منتجبی و حسن محمدی ، رزاق کرمی ، علی احمدی ، بیژن موحد ، مجید رحیمی ، سید مجتبی موسوی عزم برگشت نموده و انصافاً هم حرف های منطقی و کاملاً درست و عقلانی می زدند. می گفتند که پنج شبانه و روز است که یک خواب راحت نکرده ایم و آنقدر هم با عراقی ها جنگیده ایم که از نفس افتاده و کاملاً خسته و بی رمق شده ایم. خورد و خوراک که هیچ ، سر و صورت و بدن مان پنج شبانه روز است که آب و تمیزی به خود ندیده و همه هیکل مان کثیف و سیاه هست. خلاصه هرکدام دلیلی برای برگشتن آورده و عاقبت هم بعد از کلی بحث و گفتگو ، همگی متفق‌القول تصمیم به بازگشت گرفته و مشغول جمع آوری تجهیزات مان شدیم. از جمع یاران خارج و حیران و سردرگم مشغول گشت و گذار در اطراف مقر شدم. در درونم طوفانی عظیم برپا بود و وجودم به آوردگاه نبرد عشق و عقل مبدل شده بود. عشق مرا به ماندن و پیمودن کوی معشوق تا نهایت فرا می خواند و عقل مصلحت اندیش هم از خطرات و رنجهای میسر می گفت و از ادامه راه برحذرم میکرد. عشق می گفت که برای رضای حق به وادی فنا آمدی و عاشق صادق از رنج ها و ملامت ها نمی گریزد و عقل عافیت طلب و مصلحت بین هم می گفت که چندین روز است که نخوابیدی و خسته و بی رمق و ناتوانی ، وظیفه و تکلیف خود را هم بعنوان یک رزمنده انجام داده ای ! چرا از دیوان عقل حدیثی نمی خوانی و از این دشت پربلا و پرخطر که پر از خون و آتش و تیر و ترکش است به کنج آسایش و آرامش و عافیت نمی گریزی !؟ در همین افکار غوطه ور بودم که چشام به شیرمردانی افتاد که قصد ماندن داشتند و با شور و هیجان مشغول پرکردن خشاب ها و نوارهای تیربار بودند. آن مستان ميخانه عشق ، آنچنانی با اشتياق و علاقه داوطلب شرکت در اين ماموريت خطرناک بودند که گويی تازه از گرد راه رسيده و هنوز کاری انجام نداده و با تمامی قدرت و توان آماده نبرد می شدند. آنان واقعاً خستگی و خواب را به سخره گرفته و با چهره های شاد و خندان رهسپار ميدان خون و شهادت بودند. نمی دانم دیدن آن دلاورمردان عاشق پیشه ، چه بلایی بر سر دلم آورد که در یک لحظه تمام وجودم پر از عشق و شور شد و با پشت پا زدن به نصیحت ها و اندرزهای عقل عافیت اندیش ، تصمیم به ماندن گرفته و برای برداشتن سلاح و تجهیزاتم به سمت دوستان و هم‌رزمان زنجانی برگشتم.. 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab