eitaa logo
پلاک ۱۳
102 دنبال‌کننده
704 عکس
138 ویدیو
7 فایل
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درَم... ✨❤️ + اگر نکته‌ای هست: @ftm_omt
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز (یا درواقع دیروز) از مسأله‌ای دلگیر بودم و ایده‌ای نداشتم که برای رفع آن چه کنم. کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» به من چشمکی زد و وقتی بدون اطمینان شروعش کردم، حالم خیلی بهتر شد؛ که خواندنش را ادامه دادم. چه جالب، برای رفع دل‌گرفتگی می‌توان کتاب خواند! چون به تو می‌گوید مسائل خیلی بزرگ‌تر، جالب‌تر و مهم‌تری هم در جهان وجود دارد که به آن‌ها فکر کنی. اگر مسیر درستی داشته باشد، می‌تواند تو را از باتلاق دل‌گرفتگی‌های بیهوده نجات دهد ..... 💙🌱 @pelak13
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدتیه داره صدای یه آهنگ با فلوت میاد، نمی‌دونم از کجا! حالا جُدا از اعصاب‌خردی بابت ممتد بودنش، دوست دارم برم خاموشش کنم و به طرف بگم اینقدرم غمگین نباش بابا، می‌گذره 😐❤️
پلاک ۱۳
به سمت مهران
نوشته «به سمت مهران»...؛ زائر است و به سمت کربلا می‌رود. به آن روزها فکر می‌کنم که به سمت مهران می‌رفتیم. به کاظمین، سامرا، نجف، کربلا... به این‌که حیف شد نجف کم ماندیم چون خیلی شلوغ بود. اما به جای آن، کربلا بیشتر بودیم؛ یعنی پنج روز عملاً برای کربلا ماند. بهت‌زده‌ام. من پنج روز پشت سر هم کربلا بودم؟!! انگار خواب بود... انگار بهشت بود... یادم می‌آید در مسیر پیاده‌روی، موکب‌دارها صدایمان می‌زدند «زایر»؛ دقیقاً «یاء» تلفظ می‌کردند، نه «همزه» (زائر). بیشتر از همه می‌گفتند «زایر مای بارد»... / زائر، آب سرد :) حالا برای من، «زایر مای بارد» یک‌جور روضه است. یک غزل دلتنگی... یک قصیده دوری... ❤️ ❤️ @pelak13
پلاک ۱۳
نوشته «به سمت مهران»...؛ زائر است و به سمت کربلا می‌رود. به آن روزها فکر می‌کنم که به سمت مهران می‌ر
مدتی که در سفر بودیم، تمام خاطراتم را در دفترچهٔ قرمزرنگ کوچکم می‌نوشتم. این‌که به موکب برگردیم و پاهایم به‌خاطر رفتن به زیارت امام حسین ِ دلم خسته باشد، در آن گرما و همهمه کف زمین بنشینم و شرح عشق بنویسم، دقیقاً برایم طعم بهشت را داشت. اما از وقتی برگشتیم جرئت نکردم دفترچه را دوباره بخوانم :) اتفاقاً همین چند روز پیش که داشتم دفتر و کتاب‌هایم را مرتب می‌کردم، آن دفترچه را دوباره دیدم، دوباره مکث کردم، دوباره ورق نزدم. به هر حال، دل است دیگر، ممکن است از پس دلتنگی برنیایم اگر آن خطوط را بخوانم... ❤️
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من حس می‌کنم که دور و بر تو اضافه‌م، حسین ... ❤️🥲
پلاک ۱۳
عکس خواهرزادهٔ دل‌بندم را برایم فرستاد؛ ماه‌پاره‌ای که موهای خرمایی‌اش چند سالی می‌شود دلم را برده است. گفتم منتظرم بزرگ‌تر شود که مفهوم شعرها را بداند، تا آن‌وقت برای پیچ موهایش، برای سیب گونه‌هایش و برق چشمانش، غزل بخوانم ❤️ لابد عجیب است. آری، این را خیلی شنیده‌ام. حتی شاید همین کلمه‌های نصفه‌شبی هم عجیب باشد... می‌دانم. 🙃 راستش نگفتن خیلی از حرف‌ها برایم سخت نیست. مثلاً وقتی همه در مورد موضوعی نظر می‌دهند، سکوت در آن موضوع اغلب برایم سخت نیست. یا وقتی کسی غمگینم می‌کند، یا وقتی باید بدون قضاوت فقط گوش بدهم، و خیلی از موارد دیگر... ولی آن‌جا که مجبورم لب از «دوست‌داشتن» ببندم، آن‌جا سکوت واقعاً سخت است. از این موارد خیلی تخطّی کرده‌ام، اما هم‌چنان شاکی‌ام. چرا ابراز عشق کردن به خیلی از نزدیکان عجیب است؟ چرا تا حدی که نه عقل و نه شرع هیچ منعی نگذاشته‌اند، نمی‌توان پیش رفت، آن هم فقط به دستور عرف...؟ در مواجهه با تقریباً همه، فقط باید تعدادی کلمهٔ تکراریِ قدیمیِ رسمیِ نچسب را به کار ببری، یا نهایتاً در همان چارچوب خشک، کمی سلیقه و نوآوری به خرج بدهی... غیر از این باشد دیگر مبادی آداب نیستی، یا بیش از حد احساساتی شده‌ای، یا شاید اصلاً غرض خاصی داری... . دقیق نمی‌دانم به جاست که دلم بگیرد یا نه. شاید آن‌قدر ها هم مهم نباشد، اما فکر کن اگر خیلی چیزها به این شکل نبود، چقدر حال دلمان بهتر بود. به هر حال من منتظر روزی‌ام که برایت غزل بخوانم، عزیز دلم! ❤️ + چه بارانی می‌بارد ... :) @pelak13
🧡🌱