eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
7.4هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم‌صل‌علی‌محمد‌وآل‌محمد‌وعجل‌فرجهم: شهید‌یعنی‌باران.. حُسْنِ‌باران‌اینھ‌کھ‌ زمینیه‌ولی آسمانی‌شده، و‌به‌امدادِ‌زمین‌مـی‌آید!
‹📻📞› - بسیجۍبودن.. ‌فقط‌تولباس‌چریڪۍ‌خلاصہ‌نشده.. اصل‌اینہ‌ڪہ‌نفس‌و‌باطنمون‌رو یہ‌پا‌بسیجۍ‌مخلص‌تربیٺ‌ڪنیم . . !
تنہا‌ترین‌امام‌زمین مقتداے‌شہر‌ تنہا‌چہ‌میڪنۍ‌؟ تو‌ڪجايـے؟ ‌ڪجاۍ‌شہر؟
اللهم الرزقنا کربلا❤️:))
🪴 عظیم‌ترین‌نعمت‌خدا‌را،‌نعمت‌عظیم‌ولایت میدانم‌و‌استحڪام‌درپیوند‌باولایت‌را ضمانت‌بخش‌هدایت‌و‌عاقبت‌‌بخیری‌‌می‌پندارم! 🕊
در مدتی که در حلب بود،زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود. اگرنمی‌توانست‌کلمه‌ای‌رابیان‌کندباحرکات‌دست‌وصورتش‌به‌ طرف‌مقابل‌می‌فهماندکه‌چه‌می‌خواهدبگوید. یک‌روزبه‌تعدادی‌ازرزمنده‌های‌نبل‌والزهراءدرس‌می‌داد.وسط درس‌دادن‌ناگهان‌همه‌دراز‌کشیدند! به‌عربی‌پرسید:«چتون‌شده؟»گفتند:«شماگفتیددرازبکشید!"😁😂 به‌جای‌اینکه‌بگویدساکت‌باشید،کلمه‌ای‌به‌کاربرده‌بودکه‌معنی‌ اش‌می‌شددرازبکشید! به‌روی‌خودش‌نیاورد.گفت:«می‌خواستم‌ببینم‌بیداریدیانه!» بعدازکلاس‌که‌این‌موضوع‌رابرای‌دوستانش‌تعریف‌کرد، آن‌قدرخندیدوخندیدندکه‌اشک‌ازچشمانشان‌جاری‌شد.😂
🔰 | 🔻امام خامنه ای: کار بزرگداشت شهیدان را نباید یک کار معمولی و عادی دانست؛ این حقیقتا یک حسنه بزرگ است. با گذشت چند سال از دفاع مقدس،حادثه بزرگداشت شهیدان شروع شده و باید ادامه پیدا کند.
حکایت جالب کفش های پایاپای دو جانباز درگچساران😃 👇👇👇
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
حکایت جالب کفش های پایاپای دو جانباز درگچساران😃 👇👇👇
ابوالحسن غلامی ،جانباز قطع عضو گچسارانی درمطلبی نوشت:امیدوارم این پُست باعث نشستن لبخند برلبان عزیزان مخاطب شود،لِنگ کفش های من ودوست ورفیق ؛همچون برادربزرگترم. چون شماره پاهامون یکی هست،وقتی کفش می خریم ایشون لنگ چپارو منم لنگ راستارو رد و بدل می کنیم.البته کفشامون به درد چپ و راست های منفعت طلب نمی خوره. سال ۶۴ وقتی کلاس اول هنرستان بودم یک نفر همچون کماندوها یابهتر بگم پارتیزان های یوگسلاوی می اومد تو هنرستان طالقانی گچساران ما رو آموزش نظامی می داد.وای چقدر ازش حساب می بردیم و گاهی می ترسیدیم. مدتی بعدش عازم مرزهای ایران عزیز شدیم برای کمک به مدافعین خاک پاک ایران و نظام اسلامی،یکسال بعدش مجروح شدم ومدتی تحت درمان، وقتی ومدم خونه بالطف یکی از دوستانم به نام آقای "علی حاتمی" باموتور رفتیم برای کمی تغییر آب وهوا پایین تراز روستای "کُمبُل" گچساران کنار نخلستان. اونجا بهم گفت دوتا از پاسداران وفرماندهان گچسارانی هم پای خودرادیروز تو مرزهای غرب کشور ازدست دادندوسردار "محمد ارشادی" هم ازناحیه سر شدیدا مجروح شده ودرمحاصره متجاوزین قرارگرفته. من ناخوداگاه خندیدم،دوستم پرسید چرا می خندی؟ گفتم:کمی خوشحالم که رفقای مشابه خودم پیدا کردم و تو خیابون دیگه تنها نیستم،چند ماه بعد متوجه شدم که آقایان "عبدالحمیدطاهری" وحاج "امکانی" هستن. یک روز حاج امکانی رو تو خیابون دیدم واین شد سرآغاز رفاقت استادوشاگرد تا به امروز و طرح معاملات پایاپای با لنگ کفش، البته معامله ای ما شبیه معاملات فعلی نیست و هنوز بوی عدالت و مردانگی میده،هرچند حاج احمد این سری برا من بیشتر آورده. حاج امکانی شاعر خیلی خوبیه،شعراشو هم تو یک دفترچه ای می نویسه که از یک اسیر متجاوز گرفته.از کَله سر تا انگشتان پا یک جای سالم دربدن ندارن،بیش از ۷۰۰ ترکش تو بدن دارن.جالب اینه که هیچ قله ای درکوه های اطراف گچساران نیست که مغلوب حاج احمد نشده باشه. البته گاهی اوقات به اقتضای شرایط اشعار دیگران راهم دستکاری می کنن،مثل این: "دراین دنیا که مَردانش کَفَن از مُرده می دزدند - من از ناباوری آنجا امانت دستشان دادم". وقتی تو بازی ایران و اسپانیا دیدم که سربازان ایران چطوری با چنگ ودندان از خط چندسانتی دروازه ایران جانانه دفاع می کنن ازخوشحالی فقط بغضم... ومطمئن شدم که من هنوز باید درمحضراین ملت درس پس بدم. *آفتاب جنوب سال 1397
😅 رزمنده اے توے جبهہ بےسیم میزنہ میگہ۵۰۰۰ تا عراقے دستگیر ڪردم بیاید تا بیاریمشون میگن خودت بیار میگہ نه شما بیاین داداش اینا نمیذارن بیام😂🤦🏻‍♂ ‌‌‎‎‎