یہ بݘہبسیجي بودخیݪی اهݪ معنویٺ ودعا بود...
بڕايخودش یہ قبڕي ڪنده بود.
شݕها میڕفٺٺاصبح باخدا ڕازونیاز میڪڕد.
ماهم اهݪ شوخي بودیم
یہ شݕ مهتابي سہ، چہاڕنفڕ شدیم ٺوي عقبه...
گفٺیم ݕریم یہ ڪمی ݕاهاش شوخي ڪنیم!خلاصہ قابلمہي گرداݩ ࢪا بڕداشٺیم
ݕا بݘہها ڕفٺیم سࢪاغش...
ݒشٺ خاڪڕیز قبڕش نشسٺیم.
اوݩ بندهي خدا هم داشٺ با یہ
شوࢪ و حاݪ خاصي نافلہي شݕ ميخوند.
دیگہ عجیݕ ࢪفته بود تو حاݪ!
مابہ یڪي از دوستاموݩ ڪہ
ٺݩ صداي بالایي داشٺ،
گفٺیم داخݪ قابݪمہ بࢪاي ایݩ ڪہ
صدا ٺوش بپیچہ و ݕہ اصطلاح اڪو بشہ،
بگو: اقࢪاء
یہو دیدم ݕندہي خدا ٺنش شرو؏ ڪردݕہلࢪزیدݩ
و ݕہ شدٺ مٺحوݪ شده بود
و فڪࢪ میڪڕد بڕاش آیہ نازݪ شده!
دوسٺ مابڕاي باڕ دوموسوم هم گفٺ: اقࢪاء
بندهي خدابا شوࢪ وحال وگریہ گفټ...
چے بخونم ؟؟!!!رفیق ماهم باهموݩ صداي بݪند و گیڕا گفٺ: باباڪرم بخوݩ 😂😂😂😂
#طنز_جبهه
وقتیعملیاتےانجامنمیشدوجابجایے
صورتنمےگرفت،نیروهاازبیڪارے حوصلھشانڪممیشد،😕
نھتیروترڪشے🔥نھشہیدو
مجروحےونھسروصدایے!
منطقہیڪنواختوآرامبود🍃
آنموقعبودڪہصداےهمہ
درمےآمدوبعضےهابراےروحیھ دادنبھرزمندهها،دستبھسوےآسمان بلندڪردهومےگفتند:🤲
«اللہمارزقناترڪشریزے،
آمبولانستیزے،🚑بیمارستانتمیزے،
وغذاهاوڪمپوتہاےلذیذے...»😋
...وهمینطورقافیہسرهممےڪردند
وبقیھآمینمےگفتند.😁
#طنز_جبهه
↳⋮❥⸽‹ @𝓹𝓮𝓵𝓪𝓴_𝓼𝓱𝓸𝓱𝓪𝓭𝓪𝓪
#طنز_جبهه 😂
🌸اشجع الناس من غلب هوی
قرار هر روزمون بود
بعد از صبحانه یکی باید حدیث یا نکته اخلاقی می گفت
قبل از عملیات بود و طبق قرار هر روز نشسته بودیم دور هم نوبت رسید به شیخ حسین
بچه های گردان به این اسم میشناختنش
حدیث حضرت علی ع را خواند اشجع الناس من غلب هواه "(شجاع ترین مردم کسی است که برهوای نفسش غلبه کند)
سر و صدای بچه ها بلند شد که شیخ حدیث دیگه ای بلد نیستی هربار نوبتش میشد همین حدیث رو میخوند
گفت نه من فقط همین رو بلدم
اینم غنیمته اگه بهش عمل کنیم
گیر و گره کارمون بازمیشه .
یکی ازبچه ها گفت هر کی بلده نوحه بخونه
این بار هم شیخ حسین داوطلب شد
ارام شروع کرد و دم گرفت "حسین جانم ، حسین جانم ..."
اول چند بار این رو تکرار کرد بعد با همان لحن نوحه گفت : اشجع الناس من غلب هواه اشجع الناس من غلب هواه ..."
دست های بچه ها به سینه مانده بود
مات ومنگ نگاهش میکردن
همه باهم زدن زیرخنده
در قرار روزهای بعد جای شیخ حسین وحدیث مولایش خالی بود توی همان عملیات شهید شد .
#طنز_جبهه
ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای " یا من ارجوه لکل خیر " را میخواندیم . 😄
حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیح نبودند ، توضیح می داد که وقتی به عبارت " یا ذوالجلال والاکرام " رسیدید ، که در ادامه آن جمله " حرّم شیبتی علی النار " می آید ، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید .🙄
هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یکی از بچه های تخس بسیحی از انتهای مجلس برخاست و گفت : اگر کسی محاسن نداشت چه کار کند ؟!😅
برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت : محاسن بغل دستی اش را بگیرد . چاره ای نیست ، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد !😂
شادی روحشون صلوات
╰━━⊰🌼🦋🌼⊱━━╯
🌸مادر
پدر من بعد سال ها درد جانبازی از دوران جنگ به شهادت رسید.
یک روز چند نفر برای ساختن مستند شهدا اومدن خونه مون مصاحبه ، مامان منم یک خانوم ساده و بی ریا هستن
از مامانم پرسیدن که از خاطرات حاج آقا برامون بگین .
مامانم هم گفت والا حاج آقا زیاد خاطره میگفتن اما من گوش نمیدادم
کل فیلم بر دار ها نشستن به خندیدن ،.بیچاره منظور مامانم این بود که حضور ذهن ندارم انقد ناراحت بود واسه بابام .
#طنز_جبهه
#طنز_جبهه😂
شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم
شب مهتابی زیبایی بود
فرمانده اومدتوی سنگر و گفت:
اینقدر چرت نزنین ، تنبل میشن
به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین😁
بلند شدیم و رفتیم به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود
بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن 😌
مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند
که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد😅
بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن
اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست😂😐
رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست
یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم🤣🤣
و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم !
صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید🤣😐
#طنز_جبهه😂
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک بعثی ها را درآورده بود.
با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط بعثی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب بعثی ها.
چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟»
یکی از بعثی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: «منم!😁»
ترق!
ماجد کله پا شد 😌و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد!
دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: «یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!😂
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از بعثی ها به نام جاسم برخورد.🤣😜
فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: «حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت.
اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد.
با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین.😔
یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: «کی با حسین 😂😐کار داشت؟»
جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: «🤩من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!😂
#طنز_جبهه😅
#لبخندخاڪے
رزمنده اے توے جبهہ بےسیم
میزنہ میگہ۵۰۰۰ تا عراقے
دستگیر ڪردم بیاید تا بیاریمشون
میگن خودت بیار
میگہ نه شما بیاین داداش
اینا نمیذارن بیام😂🤦🏻♂
#طنز_جبهه
ترکش ریزی، آمبــ🚑ــولانس تیزی...
وقتی عملیات نمیشد و جابجایی صورت نمیگرفت نیروها از بیکاری حوصلهشان کم میشد🙁، نه تیر و ترکشی نه شهید و مجروحی و نه سرو صدایی، منطقه یکنواخت و آرام بود آن موقع بود که صدای همه درمیآمد و بعضیها برای روحیه دادن به رزمنده ها، دست به سوی آسمان بلند کرده و میگفتند: «اللهم ارزقنا ترکش ریزی😁، آمبولانس تیزی😅، بیمارستان تمیزی🤣، و غذاها و کمپوتهای لذیذی...😂😂»
... و همینطور قافیه سر هم می کرد و بقیه آمین میگفتند.😅
ادامـــــــہ :
بعـــــــد هــــر چه این شعارو تکرار میکردن فایده نداش
حتی از اون شعار خســــته شده بودن 😅
بلاخره اکثرا تشنه شدن واغلبا گرسنه😂
اگه میدونی چی شد؟
غذاشون تموم شده بود🤐😵🤣
+یکی گفت خب الان آب بنوشیم آب که هست .
-گفت حتمااااااا الان میاریم، 🤒
+عجله کن خیلی تشنم کمپوت های لذیذرو دیگه هم نمیخوام فقط آب😆
-باعجله رفت🏃♂🏃♂🏃♂ 🙄😢!!!!!
+چططط نگفتم کمپوت لذیذ میخوام که ناامید اومیدی😂
-میدونم اما بازم از دستم افتاد از بسه عجله داشتم ........🤕😰😂
اوونوقت همه جا موندن از گرسنگی وتشنگی گفتن ....😂😂
بعد همه گفتن الهم ارزقنا السکوت
لیس فیه جوع ولا عطش ،سیر بشیم از سکوت😂
اللهم اعطنا آب ودیگه نسکت ،،،
دیگه نه امبلانس تیزی نه بیمارستان تمیزی و نه کمپوت لذیذی خواستن بلڪه😂😆گفتن
اللهم ارزقنا اتوبوسااا کبیرااااا 🤣
بریم با اآن به رستورانن کبیرااااا در ان غذای کثیرا🤤
#طنز_جبهه
یهبسیجی🧔🏻بود خیلی اهل معنویت و دعا📿🕌 بود .....😍
برای خودش یه قبری ⚰کنده بود شب ها می رفت تا صبح باخدا راز و نیاز می کرد😊
ماهم اهل شوخی بودیم.
یه شب مهتابی🌚سه،چهار نفر شدیم توی عقبه...😝
گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂
با بچه ها رفتیم سراغش....
پشت خاکریز قبرش نشستیم.اون بنده ی خدا هم داشت با یا شور و حال خاصی
نافله ی شب می خوند😍
دیگه عجیب رفته بود تو حال!😉
ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت.
گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اِکو بشه😂
بگو:اقراء
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود
و فکر می کرد براش اقا نازل شده!
دوست ما برای باز دوم و سوم هم گفت:اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت:چی بخونم؟؟|!|😂
رفیق ماهم با همون صدآی بلند و گیرا گفت:
بابا کرم بخووون🤣😂
#طنز_جبهه😂
💣شیمیایی ایرانی💣
💎توے خط مقدم فاو بودیم
بچه ها سرآرپی جی رو باز میڪردند و داخلش سیر میریختند
شلیڪ ڪه میڪردیم براثرانفجار و گرما،بوے تند سیر فضا رومےپوشاند
بیچاره عراقے ها فڪر میڪردند ایران شیمیایے زده!
یه ترسے وجودشون رو مےگرفت ڪه بیا و ببین...😂😂
#شادےروحشهداصلوات🕊🌱
#طنز_جبهه
یکی از شب ها به عباس گفتم می خوای پادگان رو به هم بریزم؟😁😜
با تعجب پرسید "چه طوری؟😃
🗣به بالکن ساختمان رفتم و فریاد زدم "الله اکبر"
👀دقایقی نگذشت که همه به خیال این که خبری شده پشت پنجره ها آمدند و 👥شروع کردند به تکبیر گفتن.
🗣وسط تکبیر،فریاد زدم.
"صدام کشته شد."
ناگهان متوجه شدیم تبلیغات لشگر بلندگوهای پادگان را روشن کرده وآنها هم شروع کردهاند به تکبیر گفتن😃😁
آن قدر صدا و هیجان زیاد بود که به عباس گفتم رادیو رو روشن کنه،🙃😉 نکنه که جدی جدی صدام مرده باشه🙄😯
عاقبت فرمانده گردان مطلع شد و اخطار شدیدی داد.😬😓
#طنز_جبهه
گفتم بروم از دوستانم در گردان مجاور مقر احوالی بپرسم،☺️زدم بیرون، هوا به غایت گرم بود.😣
مثل اینکه طاعون آمده باشد، یک نفر برای دل خوشی در محوطه نبود.😒
صدا زدم صاحبخانه!!!🤗
یکی یکی سر و کله شان پیدا شد:😃
به به چه عجب، بابا خبر می کردی می گفتیم برادران بعثی با توپخانه آتش می ریختند و مقدمتان را گلوله باران می کردند.💥💥
دیگران از آن طرف:
پسر اطلاع می دادی ترابری ویژه (قاطرچی) را می فرستادیم دنبالت!!!
من هم برای اینکه کم نیاورده باشم گفتم: حالا چرا زمینها را شخم زده اید؟🌾
جواب دادند:☺️به میمنت ورود حضرتعالی،بناست بعد از شخم بدهیم علف هم بکارند که این چند روز که اینجا تشریف دارید بی آذوقه نمانید!😁🤣
#طنز_جبهه😂
➕ماجرایخواستگاریاز خواهر سردارشهید زینالدین🍃
🔹اومده بود مرخصی بگیره، آقا مهدی یه نگاهی بهش کرد و گفت:
➖میخوای بری ازدواج کنی؟
➕گفت: «بله میخوام برم خواستگاری!
➖خب بیا خواهر منو بگیر
➕جدی میگی آقا مهدی؟!
➖آره، به خانواده ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو..!
🔹اون بنده خدا هم خوشحال دویده بود مخابرات تماس گرفته بود!
به خانواده ش گفته بود: «فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید!
🔹بچه های مخابرات مرده بودن از خنده!😂
🔹پرسیده بود: «چرا می خندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من
گفته بودن:بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه!😆
ــــــــــــــ ــہـ۸ــہـ۸ـہـ۸ــہـــــــــــــــــ
🍁أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍁
#طنز_جبهه
گاهی در جبهه های دفاع از حق در برابر باطل به تابلو نوشته ها، سنگرنوشته ها و لباس نوشته هایی برخورد می کردیم که در بردارنده نوعی طنز و شوخی بود. در این جا گوشه هایی از این تابلو نوشته ها را که بیانگر روحیه رزمندگان سرافراز اسلام در آن شرایط سخت است را با هم می خوانیم:
۱-لبخندهای شما را خریداریم.
۲- لطفا پس از رفع حاجت آب بریزید تا کاخ صدام تمیز باشد.
۳- ورود برادر ترکش به منطقه ممنوع
۴- لطفا وارد میدان مین نشوید.
۵- مرگ بر هزاردام این که صدام است.
۶- مزرعه نمونه سیب زمینی (تابلو ورودی میادین مین گذاری شده)
۷- مشک آهنی (تانکر آب نوشته)
۸- من خندانم قاه قاه قاه (این جمله با خط درشت پشت پیراهن شهید مهدی خندان جمعی گردان عمار لشکر 27 نوشته شده بود)
۹- من مرد جنگم (الکی من خالی بندم)
۱۰-مواظب باش ترکش کمپوت نخوری (تابلویی بود جلوی در تدارکات در منطقه)
بچههایِآسمان
🆔Eetaa.com/pelak_shohadaa
🔔زنگ تفریح
#طنز_جبهه😄
این کیه؟😳
دو تا بچه یک غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های می خندیدند.😂
گفتم این کیه؟🤔
گفتند: عراقی 😏
گفتم: چطوری اسیرش کردید
می خندیدند. 😁
گفتند: از شب عملیات پنهان شده بود.
تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی های خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته😉
بعد پول داده بود.🤣
این طوری لو رفت.🤦♂️😉
هنوز می خندیدند😄
شادی روح شهدا صلوات😇
🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
🔸#طنز_جبهه 😅😅
💢خاطره جالب
و طنز رهبر انقلاب از زمان جنگ....😅
💢عکس باز شود....😉
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
:
ــــ:
#طنز_جبهه😂 #طنز😅
آقا مهدی باکری، فرمانده گروهان مان، درست و حسابی به ما روحیه داد و نسبت به عملیاتی که می رفتیم توجیه مان کرد.✌️🏻
همان شب 🌚 زدیم به قلب دشمن 🎯 و تخته گاز جلو رفتیم.
صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای ☄ سوت کشان و بدون اجازه آمد و خورد به خاکریز.🤭
زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه 🍉 کوبید زمین.
نعره زدم: یا مهدی!😫
ناگهان شنیدم صدای خفه ای از زیر می گوید: «آهاااای، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!»
از جا جستم. 😥
خاک ها را زدم کنار.
آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید.
✾ ⃟⃟ ⃟ ❀⊰• ســــحــر •⊱❀ ⃟⃟ ⃟ ✾:
🌴🌺🌼🍀🌼🌺🌴
#طنز_جبهه_ها
#نامه_طنز_یک_رزمنده
به خانواده اش
مرتضی رجب بلوکات یکی از شهدای دفاع مقدس در هنگام جنگ تحمیلی با نوشتن نامه ای طنز به خانواده اش که در آن صدام را هم به سخره گرفته است،
سعی بر آن دارد تا آنها را از نگرانی نجات دهد.
بسم الله الرحمن الرحیم
راستش را بخواهید چیزی برای نوشتن ندارم،😁 این تلگراف زدن ها، من را تنبل بار آورده و دیگر نامه نوشتن را فراموش کردم.😌
فقط این مطلب را عرض کنم که من همیشه به یاد شما هستم و طبق سفارشات همه شما مخصوصاً خاله و مامان و ناهید اصلاً سعی نمی کنم به جلو بروم و همه اش سعی می کنم این عقب ها باشم؛
هر چند عمر دست خداست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمی افتد.
ولی با این همه، من خودم می ترسم برم جلو این مردک دیوانه شوخی های خرکی می کنه☺️ گلوله توپ می زنه چند متری آدم اصلا هم نمی گه، بابا ترکش داره شاید خدایی نکرده بخوره به یک بنده خدا مجروح بشه از این شوخی ها نکن خطرناکه، اصلا حالیش نمی شه.🤕
صد بار بهش گفتم منو به زور آوردن جبهه، مامانم صبح زود با لنگ کفش بلندم کرد گفت: برو سر صف گوشت. رفتم صف گوشت. اومدن این پاسدارها و کمیته چی ها به زور برداشتنم فرستادنم جبهه.🤒
آخر یک روز می ترسم ناراحت بشم. 😬این توپش رو که میفرسته این ور پاره کنم بیندازم اونور اونوقت دعوامون بشه لعنت بر شیطان... .
خوب بگذریم،
در آخر از شما می خواهم به همگی علی الخصوص حاجی آقا و عزیز و خاله ها و دایی ها با اهل خانواده و همچنین ننه آقا و عمو تقی و عمه گلی با اهل خانواده سلام گرم مرا برسانید
فقط مواظب باشید سلام زیاد گرم نباشه دستشان بسوزه.😕
ضمناً شاید تا یکی دو روز پست کردن این نامه طول بکشه زیاد به تاریخش اهمیت ندین.😊
#طنز_جبهه
🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
🍂 طنز جبهه
سه اصطلاح با نمک
•┈••✾💧✾••┈•
🔸 آمپول معنویت
فرد بسیار مخلص و متقی. کسی که تزریق چند سی سی از اخلاص او کافی است تا به اصطلاح یک «مریض قلبی» را از مرگ حتمی نجات دهد. همه سعی می کنند با واسطه و بی واسطه از او برخوردار باشند، با او غذا بخورند، راه بروند، مصاحبت داشته باشند، در صف نماز کنار او بایستند و مریض او باشند.
🔹 چیفتن
فرد چاق، گرد و جمع و جور و خوش هیکل، درست مثل تانک نوع چیفتن.
همان اصطلاح «هیکل تدارکاتی» در برابر «هیکل عقیدتی» =افراد ضعیف و نحیف.
🔸 مرکب کربلا
تویوتا و کامیونهایی که بچه ها را با آن به سوی خط می بردند تا به پای کار بروند و با دشمن مقابله کنند. وسایل نقلیه ای که به سمت و سوی کربلا رکاب می زدند.
صرف نظر از اینکه خود جبهه جنوب – خصوصاً شلمچه – را کربلا می گفتند، به تمام معنا یاد سرزمین نینوا و یاران با وفای آقا ابی عبدالله را زنده می کردند.
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌸این آب همان کمپوت هاست
بیچاره تدارکاتچی ها!
از شوخی های بچه ها لحظه ای در امان نبودند. امان از وقـتی کـه یکی از این برادرها مجروح می شد یا اتفاقی برایش می افتاد. هرکس از راه می رسید چیزی می گفت
از قبیل: اینا خون نیست؛ می دونی چیه؟ دیگری حرفش را تکمیل می کرد که: معلومه؛ آب کمپوت های آلبالو و گیلاسه که خودشون می خوردند و به ما نـمی دادند! و سومی: دیدید از کجاتون در اومد. چقدر بگیم حـق وناحق نکنید!
مـجروح با آن حال نزار نه می توانست بخندد نه می توانست گریه کند.
#طنز_جبهه 😂
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌸امام جماعت
عبا و عمامه را برداشتم و مرتب كردم و گذاشتم كنار ستون و رفتم كه دوباره وضو بگیرم. سر فرصت وضو گرفتم و برگشتم. نزدیك سنگر كه رسیدم دیدم صدای مكبر می آید: سمع الله لمن حمده!
بله، اشتباه نمی كردم، نماز جماعت می خوانند، اما با چه كسی؟ غیر از من ، گردان روحانی دیگری نداشت. با احتیاط داخل شدم. به سجده كه رفتند، دقت كردم دیدم مثل این كه عبا و عمامه ی من بیچاره است كه امام جماعت پوشیده
الله اكبر، این جایش را دیگر نخوانده بودم. فكر همه چیز را می كردم جز این كه در یك چشم به هم زدن در روز روشن عبا و عمامه ام را تك بزنند و جای من بایستند در محراب و نماز جماعت بخوانند! دیگر فایده ای نداشت. باید به روی خودم نمی آوردم و قضیه را جدی نمی گرفتم، جبهه بود دیگر، باید با پشت جبهه تفاوت هایی می كرد!
#طنز_جبهه 😂
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌸اشتهای عینکی
بعضی از بچهها خیلی بیمیل غذا میخوردند كسی كه آنها را نمیشناخت فكر میكرد بیمار هستند، به قول معروف، خوردن را زیاد جدی نمیگرفتند و هر وقت كسی ازآنها میپرسید:«چرادرست غذا نمیخوری؟ میگفت : برادر اشتهایم عینكی شده» یعنی چیزی نمانده تا كور شود.
#طنز_جبهه 😂
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌸 شاگرد شوفر(راننده)
وقتـی یـک شـاگرد شـوفر، مکبـر نـماز شـود، بهـتر از ایـن نمیشـود... یـه روز حـاج آقـا رفـت بـه رکـوع، هـر ذکـر و آیـهای بلـد بـود خوانـد تـا کسـی از نمـاز جماعت محـروم نمانـد. فریـبرز هـم چشـم هایـش را دوختـه بـود بـه تـه سـالن و هـر کسـی وارد میشـد بـه جـای او یااللـه میگفـت. بـرای لحظاتـی کسـی وارد نشـد، فریبـرز بلنـد گفـت:
یااللـه نبـود... حـاج آقـا بزن بریـم !!... 😂
#طنز_جبهه
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa