eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
7.5هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سخنان حاج قاسم سلیمانی درباره 🏴شهید سپهبد قاسم سلیمانی ۳۶ سال پیش در عملیات کربلای یک: امام حسین (ع) با عشق می جنگید. به این توجه نمی‌کرد که ۷۲ نفرند و چند هزار نفر سپاه مقابلش هست. می‌خواست تکلیف خودش را ادا کند. 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
🌹ساعات الله اکبر در تصرف دشمن بود. برای شناسایی نقاط قابل نفوذ با عده ای همراه شدم و حرکت کردیم. پس از ۲۴ ساعت ذخیره ی آبمان تمام شد. ولا شنیده بودم که در آنجا هر نقطه ای را حفر کنی، به آب می رسی. 🌹شروع به کندن زمین کردیم، نه یکجا، بلکه چندین نقطه را با فواصل مختلف می کردیم ولی دریغ از قطرهای آب. بچه ها از تشنگی بی تاب بودند و قدرت پیشروی نداشتند. به گوشه ای رفتم و دست به دعا برداشتم. ۔ یا امام زمان! یارانت تشنه اند و از پای افتاده. کمکمان کن. 🌹هنوز دقایقی نگذشته بود که یکی از همراهان دوان دوان به طرفم آمد و گفت: «آقا مهدی، محلی که یکی از بچه ها به زمین افتاده و از حال رفته، نمناک است». به آنجا رفتیم و شروع به کندن زمین کردیم. با کنار رفتن مقداری خاک، ناگهان آب فوران زد. بچه ها شادمانه در زلال برکت و رحمت الهی غبار از سر و رویشان زدودند و سیراب شدند. "شهید مهدی صبوری" ✍راوی:برادر شهید از نقل شهید 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
🌴✨ چند بار ساواک دستگیرش کرد. یک بار، بدجورے شکنجه اش داده بودند. روزے که آزادش کردند, وقتے میخواست برود حمام, دیدم زیر پیراهنش پر از لکه هاے خشک شده‌ے خون است, اثر تازیانه ها. بعدا فهمیدم بینی اش را هم شکسته اند. خودش یک کلام راجع به بلاهایے که سرش در آورده بودند چیزے نگفت. هروقت مادر میگفت این از خدا بے خبرها چے به روزت آوردن؟ میگفت هیچی مادر.... ♥️🕊 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 دختر شهید مصطفی صدرزاده: حضرت زینب توی یک روز کل خانواده شون رو از دست دادند، حالا من یک بابام رفته! 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
شهدا سینه زنِ اکبر لیلا بودند ما به فرهنگ اصیل شهدا محتاجیم 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیکر مدافع حرم که پیکرش بعد ۶ سال تفحص شد صورتش از انسان زنده شاداب ترست. 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
🔴 کانال ســـلام فرمــانده ❌ به کوری چشم دشمنان، منافقان، غربگراها و همه بدخواهان؛ کانال ســـلام فرمــانده افتتاح شد! چقدر هم استقبال شده👌 🔰فیلم های همخوانی سرود را از فرزندان خودتون برای ما ارسال بفرمایید تا داخل کانال منتشر شود ⭕️ همه شما دعوتید.... 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
✨ هر شـب وسـطِ های های گریه هایش میزد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم" _وقتی از اِرباً اِربا شدن علی اکبر علیه‌السلام می‌خواند _وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر علیه‌السلام می گفت، _وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس علیه‌السلام می گفت، _وقتی از بی سر شدن امام حسین علیه‌السلام ضجه می زد و حتی از اسارت حضرت زینب سلام‌الله . یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: . "مسخره کردی ما رو؟؟ هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی! لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! . . 📚ڪتاب سربلند روایت زندگۍ شهید محسن حججۍ✨ 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀 تاریخ تولد : ۱۳۴۹/۳/۱۷ تاریخ : ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ محل : جزایر جنوب عملیات : بدر در یکی از روزهای سال 1362، زمانی که حضرت آیت الله خامنه‌ای، رییس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج می‌شدند، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شدند که از‌‌ همان نزدیکی شنیده می‌شد. صدا از طرف محافظ‌ها بود که چندتای‌شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز‌هایی می‌گفتند, صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می‌زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه‌ای! من باید شما را ببینم» حضرت‌آقا از پاسداری که نزدیکش بود پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی‌دانم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد جلو» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید آقا خودشان به سمت سر و صدا به راه افتاده‌اند، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایستید، من میرم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش، آن‌ها را نزدیک حضرت‌آقا مستقر کرده و خودش به طرف شلوغی می‌رود. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگردد, و می‌گوید: «حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره, بچه‌ها می‌گن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا, گفته فقط می‌خوام قیافه آقای خامنه‌ای رو ببینم، حالا می‌گه می‌خوام باهاش حرف هم بزنم». حضرت‌آقا می‌فرمایند: «بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست».
▪️⃝🥀°•.°•.°•. هرزمان‌خواستےگریہ‌ڪنے . . . براےامام‌حسین(ع) وفرزندان‌واصحابش‌گریہ‌ڪن،🥺 ڪہ‌این‌عزیزان‌خداڪہ‌ بهتروباوفاترازآنان‌خلق‌نشده چگونہ‌غریبانہ‌، تحت‌عنوان‌خارجےڪشتہ‌شدند 😔 وبدن‌هاےپاڪشان‌سہ‌روز‌و‌دو‌شب روےزمین‌گرم‌ڪربلا‌ماند . . .💔 💙¦⇠ 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
لحظاتی بعد پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمده و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به حضرت‌آقا می‌رساند, صورت سرخ و سرما زده‌اش خیس اشک بود, در میانه راه حضرت‌آقا دست چپش را دراز کرده و با صدای بلند می‌فرمایند: «سلام بابا جان! خوش آمدی» شهید بالازاده با صدایی که از بغض و هیجان می‌لرزیده به لهجهٔ غلیظ آذری می‌گوید: «سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» حضرت آقا دست سرد و خشکه زدهٔ پسرک را در دست گرفته و می‌فرمایند: «سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان می‌دهد. حضرت‌آقا از مکث طولانی پسرک می‌فهمند زبانش قفل شده, سرتیم محافظان می‌گوید: «اینم آقای خامنه‌ای! بگو دیگر حرفت را» ناگهان حضرت‌آقا با زبان آذری سلیسی می‌فرمایند: «شما اسمت چیه پسرم؟» شهید بالازاده که با شنیدن گویش مادری‌اش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی می‌گوید: «آقاجان! من مرحمت هستم از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.» حضرت‌آقا دست شهید بالازاده را‌‌ رها کرده و دست روی شانه او گذاشته و می‌فرمایند: ‌«افتخار دادی پسرم صفا آوردی چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهٔ کجای اردبیل هستی؟» شهید بالازاده که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود می‌گوید: «انگوت کندی آقا جان!» حضرت‌آقا می‌پرسند: «از چای گرمی؟» شهید بالازاده انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود می‌گوید: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم». حضرت‌آقا می‎فرمایند: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.» ... 🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀