eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
‏‌‌ماباڪسے‌رفیق‌شدیم ڪہ‌چهارتیڪہ‌استخونه باکسے‌رفیق‌شدیم ڪہ‌اسمش‌دوبخشه گمنام‌ولی همین‌رفیق معرفتش یہ‌دنیاست:). . .♥ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
●خودش برای خودش خیریه و قرض الحسنه بود. حقوقش را که می گرفت به افرادی که نیاز داشتند می داد. گاهی اوقات به عنوان قرض و گاهی اوقات بلاعوض می داد. ●من هم فرش فروشی داشتم به من سپرده بود افرادی که برای خرید می روند با قیمت مناسب و قسطی با آنها حساب کنم. ●زمزمه های عملیات که می شد دیگر روی زمین بند نمی شد. همه کارهایش را رها می کرد و برای عملیات آماده می شد. اگر کسی هم مانعش می شد می گفت:« اگر ما نرویم پس چه کسی برود»؟ اگر درنگ کنیم نصف ایران را از دست داده ایم. اگر روز قیامت جلوی ما را بگیرند که چرا درنگ کرده ایم چه جوابی می توانیم بدهیم؟ اگر ما نرویم چه کسی به فرمان رهبرمان لبیک خواهد گفت؟ ✍به روایت پدربزرگوارشهید ●ولادت : ۱۳۴۱/۱۲/۹اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۹ هزارقله ، عملیات والفجر۹ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
✍همسرشهید : ●تمام دوران زندگی من با آقا غلامرضا سه سال بود. بعد از شهادتش تا مدت‌ها گمنام بود. نمی‌دانستیم اسیر شده یا شهید، تا اینکه معاونش در گردان رعد برایم از زندان عراق نامه نوشت «شمع و گل و پروانه؛ جای پروانه در محفل ما خالی»؛ با خواندن این نامه که فقط همین متن کوتاه داخلش نوشته شده بود متوجه شدم، همسرم شهید شده است... ●معبودا، سرورا، به علت تعهدی که دارم به تو متوسل می‌شوم و به حرمت قرآن، به تو تکیه می‌زنم و به محمد مصطفی(ص) از تو شفاعت می‌طلبم و آرزو دارم اگر شهید شدم، همانند شهیدان گمنام، پیکرم در بیابان‌ها بماند و در میدان جنگ به خاک سپرده شود. خداوندا! می‌خواهم غریب شهـید شوم و می‌خواهم که در این بیابان بمانم تا به کربلا نزدیک‌تر باشم» 📎فرماندهٔ گردان‌رعد لشگر ۵ نصر تفحص‌شده پس از ۳۶سال ●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۲ سبزوار ، خراسان‌رضوی ●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۹ جزیرهٔ‌مجنون ، عملیات خیبر 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
می خواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه اول رفته بود سراغ اهل بیت یک کارت نوشته بود برای امام رضا(ع) مشهد ، یک کارت برای امام زمان(عج) مسجد جمکران ، یک کارت هم به نیت حضرت زهرا(س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه(س) بعد از عروسی بی بی اومده بود توی خوابش! فرموده بود: چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا عروسی شما نیایم؟ ببین همه آمدیم، شما عزیز ما هستی.. شهید 📙مصطفای خدا. اثر گروه شهید هادی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شکار تصویری علمدار بی‌دست خمینی، در خط مقدم عملیات والفجر ۸ توسط شهید آوینی در حین ساخت برنامه "روایت فتح" و عکس‌العمل او ... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
●حاج حسين رزمنده‌ ها را عاشقانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. یک شب تانک ‌ها را آماده كرده بوديم و منتظر دستـور حرکت بوديم. من نشسته بودم كنار برجک و حواسم به پیرامونمان بود و تحرکاتی كه گاه بچه‌ها داشتند. یک وقت ديدم یک نفر بين تانک ‌ها راه می‌رود و با سرنشینان، گفت و گوهای كوتاه می‌كند. ●کنجکاو شدم ببينم كيست !! مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنار تانكی كه مـن نشسته بودم رويش. همين كه خواستم از جايم تكان بخورم، دو دستی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيد! گفت: به خدا سپردمتون!! تا صدایش را شنيدم، نفسم بريد گفتم: حاج حسين گفت: هيس؛ صدات در نياد ! و رفت سراغ تانک بعدی..... 📎فرماندهٔ دلاور لشگر ۱۴ امام حسین(ع) ●ولادت : ۱۳۳۶/۶/۱ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۸ شلمچه ، عملیات کربلای۵ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
دستش قطع شد ، امّـا... دست از یاری امام‌زمانش برنداشت در مثل اربابش فرمانده بود فرماندهٔ قلبها چهره نورانے اش جز لبخند چیزی نمی‌گفت... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌟🌟۶۵ هرروزی که پیش میرفتیم،با حجم کار بیشتری روبه رو می‌شدیم، جذب و آموزش نیروهای بومی،حضور عملیاتی در زمان درگیری،پاک سازی مناطق آزاد شده،جمع آوری تله ها درصورت امکان،تله گذاری در خطوطی که احتمال ورود دشمن در آن مناطق قوی هست،کمک به نیروهای عملیاتی برای تثبیت،حضور در ماموریت های شناسایی......،طی سلسله عملیات که طراحی شده بود،ما باید تلاش میکردیم تا به حلقه محاصره حلب ضربه بزنیم. درست نقاط ضعف ما نقاط قوت دشمن بود و نمیشد این برتری را کتمان کرد.به قول محمدرضا آن ها به عقیده باطل خودشان ایمان داشتند، ماهم با توکل به خدا از تمام ظرفیت های خودمان استفاده میکردیم و خدا هم به عزم و جهاد ما عنایت داشت. من،جلیل و دو نفر دیگر از بچه های ایرانی خطی را در جنوب شرقی حلب تحویل گرفتیم که نیروی عمل کننده نداشتیم.بااین حساب اولین کار ما جذب و آموزش نیروهای دفاع محلی بود،آدم هایی که شاید شناختی از کار با اسلحه هم نداشتند،چه برسد به کار با ادواتی مثل خمپاره،آرپی جی و .... عملیات و درگیری ها از اولین ساعت صبح تا غروب آفتاب تمام عیار انجام می‌شد.با تاریکی هوا انگار که جنگ تحمیلی تعطیل میشد.به دلیل نداشتن تجربه جنگ در شب،با تاریکی هوا عملا حملات خودرا متوقف می‌کردند که به مرور زمان این زمان بندی هم از بین رفت و جنگ وارد فاز رسمی تری شد. ما درست همان زمان فرصت تجدید قوا به لحاظ مهمات و نیرو را داشتیم.اولین کار جمع آوری شهدا و مجروحین و سامان دادن به آن ها بود.با سروسامان گرفتن مجروحین سهمیه های غذایی را بین نیروها پخش میکردیم، در این فاصله ما چهارنفر با مرور عملیات و کنترل نقشه،آرایش جدیدی را برای خط عملیاتی مان را طراحی میکردیم.رساندن و تقسیم مهمات مرحله بعدی کار بود که مدیریت این قسمت خیلی مهم بود.وقتی کار تمام میشد،نگاه میکردیم،می‌دیدیم کل خط از فرط خستگی به خواب رفتند و حالا ما چهارنفر باتمام خستگی باید خط را کنترل میکردیم و مراقب نیروها بودیم.هرچهارنفر تا صبح راه میرفتیم و از طریق بی سیم از حال هم باخبر می‌شدیم و صبح همه چیز از اول تکرار میشد‌.جلیل تعریف میکرد:یک نیروی جوان سوری به ما ملحق شده بود به اسم بشار،بهش فقط آموزش دادم که سلاح را چطور در دست بگیره و با فشار دادن ماشه شلیک کنه،وقتی به این اطمینان نسبی رسیدم که کسی بالای سرم هست و میتونه مراقبم باشه،از شدت خستگی سلاح را به دستش دادم و از هوش رفتم.وقتی بیدار شدم،دیدم تمام خشاب را در کمترین فاصله از من خالی کرده و من آن قدر خسته بودم که بیدار نشدم‌. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🔰خدایا تو را شکر می‌کنم به لفظ و زبان که مرا مسلمان آفریدی، خدایا تو را شکر می‌کنم به اینکه مرا شیعه آفریدی، رهبرم را امام خمینی قرار دادی خدایا تو را شکر می‌کنم از این که مرا در این زمان آفریدی و من انتخاب شدم برای جنگ با دشمن کافر. 🔰خدایا تو را به لفاظ و زبان شکر می‌کنم که من را پیغام آور اسلام در این مکان قرار دادی. هرچند که این حقیر لایق آن نیستم خدایا این حقیر نمی‌دانم و نمی‌توانم که با جان و دل و اعمال شکر تو را بکنم فقط می‌دانم که باید شکر کنم. 🔰خدایا قرآن را آنچنان به من بیاموز که بدانم و آگاه باشم که نمی‌توان نمونه آن را آورد، خدایا بگذار آنقدر به قرآنت آشنا شوم که بدانم چرا نمی‌شود نمونه آن را آورد. 🔰من از سلاح خوشم نمی‌آید به خاطر اینکه آدم می‌کشد من از سلاح به خاطر این خوشم می‌آید که دشمن از آن خوشش می‌آید. 🔰خدایا خداوندا وای به حال کسی که حکمش حکم تو نباشد و به دلیل حکم و قانون خوی شکسی را بکشد خدایا مرا یاری کن که هرکس را که می‌کشم حکم تو باشد و طبق قانون تو نه حکم من و قانون من زیرا قانون من کامل نیست و حکم من عادل نیست و قضاوتم اگه به منطقی باشد که منطق الهی نباشد ناقص است. خدایا مرا به حکم عدالت آشنا ساز و حکم حاکم به زمینت را به من شناسان. 📎فرماندهٔ عملیات لشگر ۱۰سیدالشهدا ولادت : ۱۳۳۵/۴/۱۶ تهران شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۷ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
خدا نکند که‌ حرف‌ زدن‌ و نگاه‌ کردن به‌ نامحرم‌ برایتان‌ عادی‌ شود؛ پناه‌ میبرم‌ به‌ خدا از‌ روزی‌ که‌ گناه، فرهنگ‌ و‌ عادت‌ مردم‌ بشود..!' 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
وی در یکی از خاطراتش از دانشگاه تهران می‌گفت: زمانی‌که در این دانشگاه، کمونیست‌ها مسلط بودند و دانشجویان مسلمان تنها اتاقی کوچک برای برگزاری نماز داشتند، چون بعضی از دانشجویان خجالت می‌کشیدند که در دانشگاه نماز بخوانند. با این‌که او از ریا نفرت داشت، اما روزی چندین بار در نمازخانه نماز می‌خواند تا دانشجویان دیگر احساس تنها بودن نکنند و خجالت نکشند. راوی: آقای مهدی چمران برادر شهید 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
خبره‌ی سپاهِ خمینی امانِ دشمن را بریده‌اند ... 📎قائم‌مقام لشگر ۷ ولی عصر ●ولادت : ۱۳۳۳ بهبهان ، خوزستان ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۷ شلمچه 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
●کارمندبانک بود ، وقتی جنگ شدکارش را در بانک رها کرد. از سپاه نامه دادند تا ایشان به آنجا مامور شوند. اما بانک قبول نکرد و مدتی هم حقوقش را قطع کردند، اما حبیب الله گفت: «من رو اخراج کنید اما من میرم جبهه» ●من همیشه نگرانش بودم و دلهره شهادتش را داشتم. همیشه به من می گفت: «تحمل کن، تموم میشه این جنگ، جبران میکنم برات» ●همیشه در جبهه بود. بعد از عقد من اصلا ایشان را ندیدم. خیلی کم به خانه می آمد اما هر چه بخواهی خوب بود، مهربان بود. برای خانواده، پدر و مادر و اقوام. در مشکلات همه کمک حال بود و سنگ صبور خانواده و اقوام بود و طرف مشورت قرار می گرفت. ●هر وقت از جبهه می آمد سعی می کرد به همه سر بزند یا تلفن کند و اگر نمی شد از من سراغشان را می گرفت. ●یک بار که در عملیات بدر مجروحیت سنگینی پیدا کرد، یک ماه در خانه ماند. بعد از مجروحیت از منطقه او را به بیمارستان اصفهان برده بودند و بعد به تهران منتقل کردند، درآنجا بر روی پایش که ترکش خورده بود عمل انجام دادند و بعد از آن به بهبهان منتقل شد. ●با هم از تهران به سمت بهبهان می آمدیم که در اهواز ایشان گفت که اول بروم و به بچه ها سر بزنم. ما به بهبهان رفتیم و ایشان در حالیکه عصا می زد به جبهه رفت و بعد از مدتی آمد. ●آن ایام بهترین دوران زندگی ام بود که حبیب الله را بیشتر در خانه می دیدم. اما در خانه هم که بود مدام بی قرار جبهه و دوستانش بود و اخبار نگاه می کرد. با این وجود من می گفتم: «خدا کنه ترکش بخوری، بیای بمونی» و حبیب الله فقط می خندید. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎قائم‌مقام لشگر ۷ ولی عصر ●ولادت : ۱۳۳۳ بهبهان ، خوزستان ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۷ شلمچه 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ۲۷ آبان سالروز شهادت گل محمدی شهر قم، شهید مهدی زین الدین گرامی باد. ♦️ توصیف حاج قاسم از شهید زین الدین، شهیدان را شهیدان می شناسند! »
یک عاشق ۱۳ ساله ... من عاشق خدا و امام زمان گشته‌ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم ... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
📎رزمنده ضدگلولهٔ دفاع مقدس 🔺مجروحيت‌هاي هاشم كلهر مثل خودش عجيب و منحصر به فرد هستند. جراحاتي كه شايد هر كدامشان براي يك نفر رخ مي‌دادند براي هميشه او را از جبهه دور مي‌كردند. اصابت تیردوشکا به سر ، انفجارنارنجک ۴۰تکه در دست ، اصابت گلوله پدافتد به بدن ، هیچکدام هاشم را به شهادت نرساند. 🔺يكبار همراه مهدي خندان به سوي دشمن پيشروي مي‌كنند، عراقي‌ها از اينكه دو ايراني با لباس سپاه آن قدر به آنها نزديك شده‌اند تسليم مي‌شوند. 🔺اما تك‌تيرانداز بعثي‌ها، هاشم را از دور نشانه مي‌گيرد و تا هاشم از جايش بلند مي‌شود، تير قناصه درست به صورت و فك و دهانش مي‌خورد؛ «هاشم غافلگير شد. نفهميد چه اتفاقي افتاد، فقط ناخواسته چيزي را قورت داد. شدت ضربه به حدي بود كه در جا چند تا از دندان‌هايش را بلعيد. بقيه هم از دهانش بيرون ريخت. 20 دندان هاشم همان جا ريخت. فك ثابت و متحركش هم در جا متلاشي شد.» 🔺همه این جراحت‌ها موجب شده بود تا روزی هاشم به مادرش که به نماز ایستاده بود بگوید: «ننه من دارم جونمو، قسطی می‌دم. بخدا این مجروحیت‌های من هرکدامش یک شهادته ولی من شهید نشدم.» 🔺پس از نماز، مادر به هاشم گفته بود: «خوب مادرجان هرچه خدا بخواد همان می‌شه» هاشم ادامه داده بود: «ننه بعد نمازت دستهایت را بلند کن به سمت آسمان و بگو خدایا من از هاشم راضیم توهم راضی باش .» مادر هم همین جمله را به زبان آورده بود.برای همین تا هاشم این جمله را شنید ابتدا کف پای مادرش را بوسیده بود و بعد یک پشتک کف منزل زده و گفته بود:دیگه تمام شد... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
●یزد آن موقع کوچک‌تر بود. مردم بیش‌تر همدیگر را می‌شناختند. هرچه می‌شد همه جا می‌پیچید. محمد هم به خاطر درسش و هم برای خطش خیلی معروف شده بود. اسمش سر زبان‌ها افتاده بود. در یک روز دیدم دست‌هاش را حنا بسته. به مسخره گفتم «محمد! این دیگر چه کاری است؟» گفت «این طوری کردم که از شرّ این دختر مدرسه‌ای‌ها راحت بشَم. بگند اُمُّله. کاری به کارم نداشته باشند.» ●تا شروع عملیات چیزی نمانده بود. توی محوطه‌ی بیمارستان صحرایی، برای خودم می‌پلکیدم که دکتر رهنمون با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشم‌هایش سرخ سرخ بود. به نظرم دو سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. رفتم دنبالش. گفتم: «دکتر! شما چرا؟ کارهای مهم‌تر هست که شما انجام بدهید. این وظیفه‌ی کس دیگری است.» ●لبخندی زد و گفت: «چه فرقی می‌کند. هر کاری که کمک کند کار بیمارستان راه بیفتد، کار مهمی است، باید انجامش داد. چرا خودت رو گیر عنوان‌ها می‌کنی. بچه‌ها تشنه‌اند.» 📎سپیدجامهٔ آسمانی ، شهیدشاخص جامعهٔ پزشکی ●ولادت : ۱۳۳۴/۵/۷ یزد ●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۶ نمازصبح ،بیمارستان صحرایی خاتم‌الانبیاء ، طلاییه 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
●یزد آن موقع کوچک‌تر بود. مردم بیش‌تر همدیگر را می‌شناختند. هرچه می‌شد همه جا می‌پیچید. محمد هم به خاطر درسش و هم برای خطش خیلی معروف شده بود. اسمش سر زبان‌ها افتاده بود. در یک روز دیدم دست‌هاش را حنا بسته. به مسخره گفتم «محمد! این دیگر چه کاری است؟» گفت «این طوری کردم که از شرّ این دختر مدرسه‌ای‌ها راحت بشَم. بگند اُمُّله. کاری به کارم نداشته باشند.» ●تا شروع عملیات چیزی نمانده بود. توی محوطه‌ی بیمارستان صحرایی، برای خودم می‌پلکیدم که دکتر رهنمون با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشم‌هایش سرخ سرخ بود. به نظرم دو سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. رفتم دنبالش. گفتم: «دکتر! شما چرا؟ کارهای مهم‌تر هست که شما انجام بدهید. این وظیفه‌ی کس دیگری است.» ●لبخندی زد و گفت: «چه فرقی می‌کند. هر کاری که کمک کند کار بیمارستان راه بیفتد، کار مهمی است، باید انجامش داد. چرا خودت رو گیر عنوان‌ها می‌کنی. بچه‌ها تشنه‌اند.» 📎سپیدجامهٔ آسمانی ، شهیدشاخص جامعهٔ پزشکی ●ولادت : ۱۳۳۴/۵/۷ یزد ●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۶ نمازصبح ،بیمارستان صحرایی خاتم‌الانبیاء ، طلاییه 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa