#لحظهای_با_شهدا 🍃
یه تیکه کلام داشت؛
وقتی کسی میخواست غیبت کنه ،
با خنده میگفت: «کمتر بگو»🚫
طرف میفهمید که دیگه نباید ادامه بده ...
#شهید_مهدی_قاضیخانی 🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
📷 عکس ماندگار سردار شهید حاج علی محمدی پور و شهید دانش آموز حسین دستجردی...
🔸امروزه ما هر چه داریم از برکت خون شهداست شهدا با جان فشانی و نثار کردن خون خودشان دینشان را نسبت به این نظام و انقلاب ادا کردند.
🔹شهدا نور هدایت جامعه و چراغ راهی هستند که ما گمراه نشویم تا در راهی که آنها رفتند مسیر سعادت را بیابیم.
🔸شهید دانش آموز حسین دستجردی متولد سال ۱۳۵۲ که در سن ۱۳ سالگی به جبهه های جنگ اعزام شد خودسازی خود را در دوران دفاع مقدس به طوری کامل کرد که پاداشش چیزی نبود جز شهادت تا اینکه در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۵ به درجه والای شهادت نائل آمد.
#شهید_حسین_دستجردی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۸۲
آنقدر خسته بودم که نه سرمای زمین و نه رطوبت لباس هایم را حس نمیکردم.بعداز چند لحظه حس کردم یک نفر روی من پتو کشید،چشم هایم را باز کردم،دیدم ابوحسناست.فقط دستی تکان دادم و گفتم:(دمت گرم)و خوابیدم.نزدیک اذان صبح یکی از بچه ها صدا کرد و گفت:بچه ها بیدار شید،نماز صبحه.من بیدار شدم،پتو را دور خودم پیچیدم و نشستم.ابوحسنا سرنماز بود،به دو نفر نیروی دفاع وطنی که همراهم بودند،گفتم:(ببینید ما ایرانی ها هوای هم رو داریم.نصفه شب ابوحسنا اومد پتو کشید روی من.شما هم باید این طوری باشید،توی هر وضعیتی هوای هم را داشته باشید.ایوحسنا سلام نمازش را داد.صدایش کردم و گفتم:حاجی من خواب دیدم.ابوحسنا همان طور که ذکر میگفت،نگاهی به من کرد و گفت:خیره،چی خواب دیدی؟از جا بلند شدم و آستینم را تا زدم برای وضو،چند قدم به سمتش آمدم و کنار دست ابوحسنا نشستم،گفتم:خواب دیدم با هم داشتیم جایی میرفتیم،به یک دشت سرسبزی رسیدیم.همین طور که جلو میرفتیم، به یک دالان سرسبزی رسیدیم و تو پشت سر هم میگفتی از چپ یا راست بریم؟آخرش من راه خودم رو رفتم،تو هم راه خودت رو.میدونی حاجی تعبیرش چیه؟انگشتر و ساعتم را از دستم در آوردم داخل جیب شلوارم گذاشتم و گفتم؛تعبیرش این که یکی از ما دونفر تو این سفر شهید میشه.ابوحسنا خم شد،تسبیح را داخل جانمازش گذاشت و گفت:(این طوری هم نیست،تعبیر تو اشتباهه)،یکی از بچه ها پرسید:تعبیر درست چیه؟ابوحسنا گفت:(من زن و بچه دارم،ماموریت که تموم بشه برمیگردم ایران.،ولی محمدحسن قراره اینجا بمونه،آخر ماموریت راه ما از هم جدا میشه،من از جا بلند شدم و گفتم:ولی یکی از ما شهید میشه .ابوحسنا خندید و گفت:((بیا با من از این شوخی ها نکن.من میخوام دخترامو عروس کنم.)).یکی دو قدم رفتم و برگشتم به صورتش نگاه کردم و گفتم؛((حالا ببین ،یکیمون شهید میشه)).
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سخن شهید حاج احمد
🍀هر گاه پرچم محمد رسول الله را بر افق عالم بر افراشتی اون وقت حق داری استراحت کنی🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷به یاد شهید جاویدالاثر شهید احمد متوسلیان🌷
#روحشان شاد 🕊
#یادونامشان گرامی🌹
#راهشان پر رهرو ✨❤🌹
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌴خصوصیات اخلاقی #شهیداحمد_متوسلیان
🍀احمد در کنار تمام ویژگی های بارز خود نظیر تبحر وقاطیعت و جدیت وسخت گیری دو ویژگی جالب داشت اول محبوبیت ومردم دار بودن
🍀احمد در اوایل خیلی گوشه گیر بود ولی بعد ها به دلیل قد بلند واستخوان بندی محکم حامی ضعیف ها بودند وهمیشه از آنها دفاع میکرد🌹🌹🌹🌹
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تعلق الهی شهید
شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر انسان وجودش پر شد از محبت خدا و حبّ به خدا،
همهی این وجود تهی میشود
از محبتهای دیگر و موضوعات دیگر.
لذا کارخانهی او، زندگی او، دنیای او،
متعلّقات او تحت تاثیر این تعلّق قرار میگیرند
و او را بیقرار میکنند
به سمت خود میکشند
شهدا تعلّقاتشان، تعلّقات متعالی بود.
در سطح عالی بود.
الهی بود.
برای رسیدن به خدا بود.
ـــــــــــــــــــــــ
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌹زمان، ۲۲ تیرماه سال ۱۳۶۱ است...
🌹مردهایی در تصویرند، همگی با سربند قرمزِ «نصر من الله و فتح قریب» دو نفرِ پشتی کنجکاوند! تا حدی که زل زدهاند به دوربین، اما نوجوان کنارشان، نگاه به نقطهای دیگر دارد مظاهری (همان اسمی که روی لباسش نوشته شده) باید تویِ کوچهها و پسکوچهها درحال بازی باشد، چه چیـزی او را به دارخوین کشانـده ..!! جز جنگیدن برایِ وطن؟
اینجا بارها توسط دشمن
مورد حمله هوایی قرار گرفت...
عکاس: محمدرضا شرفالدین
#نوجوانان
#دفاع_مقدس
#جنگ_به_روایت_تصویر
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌹به یاد شهدای گمنام بروجرد پاسدار سلحشور سپاه اسلام
بسیجی باصفا و مخلص #شهیدمحمدارجمندی -عضو گردان زرهی الحدید
🌹حقیقت دین اسلام در شریعت ظهور یافته است ، اما کدام شریعت؟ نماز و روزه و زکات و حج و انفاق و امر به معروف و نهی از منکر می توانند مبدل به صورت هایی شوند که درونشان اضداد خویش را پنهان کرده باشند، چنان که حج اگر به قصد چرخیدن بر گرد خانه سنگی انجام شود بت پرستی است و یا رجم شیطان هنگامی تحقق خواهد یافت که به فرمایش آن مظهر روح اللهی بشر، رجم شیاطین واقعی که آمریکا و اعوانش را نیز شامل میشود وقوع پیدا کند. خوارج نیز با انتساب به ظاهر شریعت شمشیر بر فرق سر باطن شریعت _ که مولا علی باشد _ کوبیدند. پس ولایت باطن شریعت است و اسلام آوردگان باید میزان را در تبعیت از ولایت بجویند، نه طول رکوع و سجود و زخم پیشانی، که خوارج نیز این همه را داشتند.( 🌹#شهیدآوینی)
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌹به یاد سردار بیسر عملیات کربلای۵
پدرش روایت میکند: نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریههایش
میگفت:خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی،
می خواهم مثل امام حسین (ع) بی سر
و مثل حضرت عباس(ع) بیدست باشم.
وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت و نه یک دست
گویا آن شب خدا میشنیدش...!!
#شهید_سردار_ماشاالله_رشیدی
#فرمانده_گردان_سیدالشهداء
#لشکر۴۱_ثارالله
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌹«آهــای بسـیجی !
خـوب گـوش کـن چـه می گـویـم؛
من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله، سرت کلاه برود!
منِ دستغیب، حاضرم یکجا، ثواب هفتـاد سال نمازهای واجب و نوافـل و روزه هـا و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تـو !
و در عـوض، ثواب آن دو رکعت نمـازی
را که تو در میدان جنـگ، بدون وضـو، پشت به قبـله، با لباس خـونی و بدن نجـس خوانده ای، از تـو بگیـرم؛
آیـا تـو حـاضر به چنـین معـامله ای هستی؟!»
🌹 شهـید محـراب آیت الله سید عبدالحسین دسـتغیب
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۸۳
من به تعبیر خواب خودم ایمان داشتم ،برای همین دیگر قصه را کشش ندادم و رفتم وضو گرفتم.سجده آخر نماز ذکر الحمدلله گفتم و شکر خدا را به جا آوردم. بعد نماز با نشاط و سرحال از بچه ها خداحافظی کردم و با ماشین به خط برگشتم.یکی دو روز بعد برای سرکشی خواستم مسیری که هستیم را چک کنم،از بچه ها فاصله گرفته بودم که متوجه شدم چرخ جلو پنچر شده،با ابوحسنا تماس گرفتم.،محل توقفم را پرسید و گفت:من برای کمک میام.چند دقیقه ای داخل ماشین نشستم تا از راه رسید.باهم کمک کردیم و لاستیک زاپاسی که همراه داشت را زیر ماشین انداختیم.کار که تمام شد موقع خداحافظی ابوحسنا به صورتم خیره شد،دست سیاهش را روی صورتم کشید و گفت:خوشگل شدی،هوای خودت رو داشته باش.امروز برات صدقه کنار میذارم ولی خودت هم حتما صدقه بده.)).بعداز رفتنش به آیینه نگاه کردم،دیدم سیاهی انگشت هایش تا نزدیکی بینی ام آمده.به صورت خود خندیدم و با پشت دست سعی کردم خط را پاک کنم.نزدیک های غروب گفتند:((کم کم کارهاتون را جمع کنید که روز بیست و هفتم برگردید تهران)).
روز سیزدهم محرم تل حاصل آزاد شد.ما به اهداف طرحی که داشتیم،رسیده بودیم.باید تجدید قوا میکردیم و با یک طرح عملیاتی حساب شده و دقیق به سمت نقاط دیگر حرکت میکردیم.بعد از مدت ها فرصت پیدا کردم برگردم آکادمی تا علاوه بر هماهنگی های لازم قبل از مرخصی رفتن،کارگاه و اتاقم را مرتب کنم.داشتم به برنامه هایم فکر میکردم که دیدم چند پیج پشت سر هم آمد و به قول بچه ها پشت بی سیم شلوغ شد. بین پیامها اسم جلیل را میگفتند.با ابوحسنا ارتباط گرفتن و پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟
ابوحسنا گفت؛((به بچه های ادوات گرای اشتباهی دادند،آن ها هم یک خمپاره زدن وسط بچه های جلیل،جلیل با یکی دونفر دیگه زخمی شدند.من دارم میرم پیش جلیل.میگن حالش خیلی بده)).نزدیک آکادمی بودم،ولی سریع تغییر مسیر دادم و به سمت محل استقرار نیروها رفتم.من دیرتر از ابوحسنا رسیدم.جلیل وضعیت خیلی بدی داشت،شکم و پهلویش به شدت جراحت داشت و تمام بدنش پرشده بود از ترکش.
چندبار درخواست آمبولانس دادیم.نیروهای امدادی که آمدند، من و ابوحسنا همراه جلیل به حمائ آمدیم.بیمارستان حمائ خیلی شلوغ مجهز نبود،اما کادر درمانی خوبی داشت.سریع جلیل را به اتاق عمل بردند،من و ابوحسنا هم مضطرب و نگران پشت در اتاق عمل ماندیم. لحظات آن قدر کند می گذشت که دلم میخواست دست عقربه های ساعت را بگیرم و به سمت جلو بدویم. موقع نماز ظهر، نوبتی برای نماز رفتیم و پشت در اتاق عمل برگشتیم. همانطور که سرم را به دیوار یخ کرده بخش جراحی تکیه داده بودم،یاد روزی افتادم که به حسین زنگ زدم تا حال بچه ها را بپرسم.قبل از همه پرسیدم((بچه محمد به دنیا اومد یا نه؟؟))حسین گفت؛امروز رفتند بیمارستان.
پرسیدم کجا؟؟ _فکر کنم نجمیه.
از خانه که بیرون زدم، برف می آمد .جلوی در بابا را دیدم،ماشینش را گرفتم و به سمت بیمارستان راه افتادم.وقتی رسیدم،حیاط محوطه بیمارستان سفید پوش شده بود. قبل از ورود به سالن انتظار محمد را دیدم.با دیدن من چشم هایش برق زد و گفت؛((مشتی اینجا برای چی اومدی؟))خندیدم و گفتم؛(مسافرت به هم خورد،کاری چیزی هست،بهم بگو)).محمد دستی روی شانه ام زد و گفت؛(خیلی با معرفتی داداش).به راحتی میشد ذوق را در صدا و نگاهش دید.دستش را در دستم گرفتم و گقتم:((شنیدم اومدی بیمارستان،گفتم بیام کمکی خواستی پیشت باشم)).
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
#جهاد_و_شهادت
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
هر کس از شرکت در جهاد شانه خالی کند خداوند لباس فقر و مذلّت در معیشت و از دست دادن دین و ایمان را بر تن او خواهد پوشاند.✨
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
از قافله ی عشق مرا جا نگذارید
در موج بلا یکہ و تنها نگذارید
ما را بہ شہیدان برسانید دوباره
بر موج دلم حسرت دریا نگذارید
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🔖 خرابم میکنی هر دم
خرابی با تو می ارزد ...
#بزرگ_مرد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
کاش یک #تخریبچی
میزد به #معبر_نفس ما؛
تخریب میکرد
آنچه من است و #هوای_نفس !
که گاهی بدجور گیر میکنیم،
میان مینهای القاب و #شهرتها ...
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
💠 وی همانند تمام پسربچههای بازیگوش با شرکت در بازیهای گروهی و فوتبال همراه بود؛ اما پس از زمان کوتاهی، حضور در مسجد و فعالیتهای قرآنی جایگزین آنها شد. مسعود با شنیدن صدای اذان ظهر به سوی مسجد میشتافت و شب به خانه بازمیگشت.
💠حضور بسیاری در فعالیتهای مسجد داشت اما هیچگاه در انجام وظایف خود نسبت به والدین کوتاهی نمیکرد. بسیاری از کارهای منزل و خرید مایحتاج خانواده از زمانیکه مسعود به خانه میرسید تا روزیکه مجدد به جبهه بازمیگشت، بر عهده خودش بود. محبت و مهربانی بیش از حد وی سبب میشد، مادر علاقه ویژهای به او پیدا کند.
💠مداحی «عمو حسین» مسعود در عملیات کربلای پنج برای همیشه ماندگار شده است. او به حضرت زهرا (س) ارادت ویژهای داشت و در یکی از عملیاتها نیز از ناحیه پهلو به شدت مجروح شد.
💠 روزی برای دیدار با سایر دوستانم از رزمندگان دسته کربلا فاصله گرفتم و پس از چند ساعت، به پادگان دوکوهه برگشتم. فضای سنگین حاکم تعجبم را برانگیخت.
💠علت بیقراری رزمندگان را که پرسیدم، گفتند: «ضربهای هنگام انجام حرکات رزمی، مسعود را به حالت اغما میبرد. وی پس از گذشت دقایقی، به حالت عادی بازمیگردد و شروع به گریه میکند و از دیدار دوستان صمیمی خود که در عملیات بیت المقدس ۲ به شهادت رسیده بودند، اطلاع میدهد. مسعود میگوید: «آنها نوید شهادتم را دادند.» سپس روضه حضرت زهرا (س) میخواند.»
📎مسئول دسته کربلای گردان عمار لشکر ۲۷محمدرسولالله(ص)
#شهید_مسعود_ملا🌷
●ولادت : ۱۳۴۴/۱/۲۲ تهران
●شهادت : ۱۳۶۷/۴/۲۵ تنگهٔ ابوقریب
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
خداوندا!!
پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد،
من آنها را در بین الحرمین
برهنه دواندم،
در سنگرها خمیده جمع کردم
و در دفاع از دینت دویدم،
جهیدم،
خندیدم
و گریستم
افتادم
و بلند شدم....
امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی.
عارفانه
سربازولایت #حاج_قاسم🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa