.🔴 #همسر_قدرشناس
💠 یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباسها و ظرفها. همین طور که داشتم لباس می.شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده. گفتم: «اینجا چیکار میکنی. مگه فردا امتحان نداری؟» دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدهام رو از توی تشت آورد بیرون و گفت: «ازت خجالت میکشم. من نتونستم اون زندگیای که در شأن تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه پدرش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه..». حرفش رو قطع کردم و گفتم: «من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار میکنم. همین قدر که #درک میکنی و میفهمی و قدرشناس هستی برام کافیه».
شهید #عبدالحمید_قاضی_میرسعید
📗 نشریه امتداد، ش ۱۱
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🛏رختخواب🛌
🌟باز هم مثلشب های قبل، در #نیمه_شب از خواب بیدار شدم، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده!
🌟بااینکه رختخواب برایشپهن کرده بودیم، اما آخر شب وقتی از مسجد🕌 آمد دوباره روی #فرش خوابید، صدایشکردم گفتم: داداش جون، هوا سرده❄️ یخ می کنی. چراتوی رختخواب نمیخوابی⁉️
🌟 گفت: خوبه احتیاجی نیست. وقتی دوباره #اصرار کردم گفت: رفقای منالان توی جبهه گیلان غرب، توی سرما و سختی هستند. و من هم باید کمی حال آنها را #درک کنم.
#شهید_ابراهیم_هادی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa