#خاطرات_شهید
● حمیدرضا در دوران دفاع مقدس در سن 15 سالگی به جبهه آمد و در گردان ادوات لشکر 10 سید الشهدا(ع) به جهاد پرداخت و با حضور در عملیاتهای مختلف آبدیده شد و تجربیات گرانسنگی را کسب کرد و از شهدا الگو گرفت.
● حمیدرضا در سن 17سالگی در عملیات والفجر 10 در کردستان عراق از ناحیه دو پا مجروح شد و سرانجام از ناحیه پای چپ به درجه جانبازی نائل شد اما ذره ای خلل در انگیزه و رشادتش برای مقابله با دشمن ایجاد نشد. پس از خاتمه جنگ و شروع سازندگی و فعالیت های فرهنگی, فعالیت های گسترده ای را در جبهه سازندگی و فرهنگی انجام داد و در این مسیر من شاهد بودم که تنفس در فضای دوری از فراغ همرزمان شهدیش به مانند دیگر رزمندگان برایش سخت و سنگین بود.
● حمید چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است. با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمیکرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید.
● او مدتی فرمانده تیپ پیاده بود و پس از آن مسئول اطلاعات تیپ و اواخر هم مسئول ادوات تیپ زینبیون بود. حمیدرضا فرمانده ای مدبر, حرفه ای, مجرب و کار آزموده, نیرویی کار بلد , شجاع, ولایی و بدون حاشیه و بسیجی مخلص بود و انس زیادی با قرآن داشت و در فراغ همرزمانش خیلی می سوخت و چند سال بی قرار بود . به زیارت عتبات عالیات رفت و برات شهادتش را از امام حسین(ع) گرفت و در این مسیر برای رسیدن به شهادت بسیار تلاش کرد و سرانجام به آرزویش رسید.
✍به روایت همرزم شهید
#شهید_حمیدرضا_ضیائی🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
رتبہ #والای انسان را
شهادت لازم است
رونق بازار ایمان را
شهادت لازم است..
#شهید_حمیدرضا_ضیائی🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa