یکی از آشنایان خواب
شهید سید احمد پلارک را میبیند.
او از شهید تقاضاے شفاعت میکند.
که شهید پلـارک به او میگوید:
«من نمیتوانم شما را شفاعت کنـم.
تنها وقتے مے توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه وعنایت داشته باشید.
همچنین زبانهایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کارے از دست من برنمیآید».
#شهیـد_پلارک
#شهیـد_عطـرے✨
#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر
●شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
●نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
✍راوی: همرزم_شهید
#شهید_سید_احمد_پلارک🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa