فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↬❥(:⚘
"شـ ــ ــهادٺ"🥀
↫مـرگانـسـاڹهاۍزیـرڪ و هـوشـیـاراسـت
ڪھ نمۍگـذارنـد⇦ایـنجـان⇨
مـفـتازدسـتشاڹبـرود!🖐🏻
⸾آقاسیدعلی خامنه ای⸾
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🍂🖤•
مـاگوشـھ نـشینـاڹغـــمفـاطمـھایـم🥀
#تـم_ایـتا
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•🍂🖤• مـاگوشـھ نـشینـاڹغـــمفـاطمـھایـم🥀 #تـم_ایـتا #پاسـڊارانبۍپلاڪ
°𖦹 ⃟💔°
بـۍتـوزهــرا🥀
روز مــ ــ ـن شـب نمـیشـھ...
حیـ ــ ــدر بـۍ⇦تـو⇨
دیـگھ حیــدر نمـیشـھ...
ای بـھ فـداۍغـریـبۍات پـدر...
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_هدیه_اجباری 🕦#قسمت_سی_نه سري تكون دادم و به نقشه ي بي نقص خونه آفرين گف
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_هدیه_اجباری
🕦#قسمت_چهل
احسان آخرين چمدون رو هم داخل صندوق عقب ماشين گذاشت. چادر مشكي مدل
حُسنام رو سر كرده بودم و روسري سفيدرنگم رو پوشيده بودم. احسان هم
كت وشلوار مشكي پوشيده بود و پيراهن سفيدرنگي زيرش به تن كرده بود.
مامان: همهچيز رو برداشتين؟
- بله. همه چيز رو برداشتيم.
خاله: ايكاش ميذاشتين تا فرودگاه بيايم دنبالتون.
احسان: نه مامان نيازي نيست. امير مياد كه بعداً ماشين رو بياره. چرا الكي اين همه
راه رو با اين ترافيك بيايد؟! اذيت ميشين.
بابا: حسابي مراقب خودتون باشيد.
- چشم باباجون.
عمو: اگه چيزي نياز داشتين حتماً زنگ بزنين.
- چشم ممنون.
مامان قرآن رو بالا آورد و من و احسان از زير قرآن رد شديم. دست داديم و
روبـ*ـوسي كرديم و سوار ماشين شديم. روي صندلي عقب جا گرفته بودم. احسان و
امير هم جلو نشسته بودن. به عقب برگشتم و با ديدن مامان و بابا، بغض توي گلوم نشست. هنوز هيچي نشده دلم براشون پر ميكشيد.
يه ساعت بعد به فرودگاه رسيديم.
امير از ماشين پياده شد و با احسان روبوسي كرد و به سمت من برگشت و گفت:
- انشاءاالله كه بهتون خوش بگذره! اگه چيزي نياز داشتيد حتماً زنگ بزنيد.
من و احسان تشكر كرديم و چمدون به دست به سمت فرودگاه رفتيم.
خانواده هامون تو اين خيال بودن كه ما به سفر اروپا رفتيم؛ اما الان توي دستمون دوتا
بليط كيش بود و يه دروغ موقع خواستگاري، دروغ بزرگتري برامون در پي داشت.
*
روي صندليهاي داخل فرودگاه نشستيم و چند دقيقهي بعد با اعلام پرواز كيش
به سمت گيت رفتيم و سوار هواپيما شديم.
اولين بار بود كه سوار هواپيما ميشدم و استرس خيلي زيادي داشتم. به تكيهگاه
صندلي تكيه داده بودم و دستهام رو مشت كرده بودم؛ اما احسان خيلي خونسرد به
روبه روش خيره بود.
مهماندار هواپيما شروع به گفتن توصيه ها كرد و من بار ديگه دلم آشوب شد.
رو به احسان گفتم:
- اگه هواپيما سقوط كنه چي ميشه؟
پوزخندي زد و گفت:
- هيچي! ميميريم.
نگاهي بهش انداختم و گفتم:
- چطور ميتوني به اين راحتي بگي؟
- خب چي بگم؟ بگم به حول و قوه ي الهي سوپرمَن از راه ميرسه و نجاتمون ميده؟
حرف زدن باهاش غلط محض بود. سرم رو به سمت پنجره چرخوندم و با اعلام خلبان
كه «تا چند دقيقه ي ديگه هواپيما بر فراز آسمان تهران به مقصد كيش بلند ميشه.»
قلبم شروع به تپيدن كرد.
صداي هواپيما استرسم رو بيشتر كرد. چشمهام رو روي هم گذاشتم و از ترس به
صندلي چسبيدم. فايدهاي نداشت و قلبم با ضربه به سـ*ـينهم ميكوبيد.
دست احسانرو كه روي پاهاش گذاشته بود، توي مشتم گرفتم و فشردم. هواپيما ديگه تو حالت
ساكني قرار گرفته بود. كمكم چشمهام و بعد مشتم رو باز كردم. با ديدن مچ دست
احسان كه به شدت قرمز شده بود تازه فهميدم كه چقدر مچش رو فشار داده بودم،
جاي ناخن هام روي دستش مونده بود. توي اون لحظه اصلاً متوجه نبودم كه دارم
چيكار ميكنم. حتي به اين فكر نكرده بودم كه ما تازه به هم محرم شديم و اگه توي
لحظه ي ديگه اي بود عمراً اگه اين كار رو ميكردم. فوراً دستش رو رها كردم و
خجالت زده سرم رو پايين انداختم و گفتم:
- ايواي ببخشيد! شرمنده! من اصلاً حواسم نبود. خيلي ترسيده بودم.
سري تكون داد و گفت:
- مگه هواپيما هم ترس داره؟!
چيزي نگفتم و به آسمون آبي خيره شدم.
*
احسان
با پرادوي مشكي رنگي كه كرايه كرده بودم تا اين چند روزي كه اينجاييم راحت
باشيم، به سمت سوئيتي كه آريا توي كيش داشت و كليدش رو بهمون داده بود
نویسنده : مهسا عبدالله زاده
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
●﴿انَّ ناشئة الَیل هی اشد وطئا و اقوم قیلاً﴾
مسلما ⇽نـمـاز و عـبـادت⇾
شـبـانـھ پـابـرجـاتـر و بـا استـقامـت تـراسـت.🌱
(سورهمزمل/۶)
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
●﴿انَّ ناشئة الَیل هی اشد وطئا و اقوم قیلاً﴾ مسلما ⇽نـمـاز و عـبـادت⇾ شـبـانـھ پـابـرجـاتـر و بـا
°〇 ⃟📿°
اگـر میخواهۍدنـیـاࢪاشـناختـھ
و گـرفتـاࢪش نشوۍ
⇽راهـش "نمـازشـب" اسـت☝️🏻
آیتاللهجوادیآملی🌱
#سخـڹبزرگـاڹ
#نمـاز_شـب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↬❥(:⚘
یـاراݪـۍزهـ ــ ـرا
بـرو اۍزهـراۍزخـمۍبـھ خـداسپـردمـت🥀
#فاطمیـہ
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
•-🕊⃝⃡♡-•
⸾در اجتما؏ ما
ڪسۍ بـھ فڪر
رعایتحـجاب و اخـلاق نیست☝️🏻
ولۍ
شـمـا بـھ وفڪرباشـید و زینـبۍ
بـرخورد ڪنیـد ジ🌱⸾
(شهیـداحمـدمشلـب)
#چادرانـھ
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❥○ ⃟💌
【ذڪاۅت
این اســـتڪہ ...ツ】
#مرد_میدان
#استوری
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
❥○ ⃟💌 【ذڪاۅت این اســـتڪہ ...ツ】 #مرد_میدان #استوری
୫💔୫
حـالـخۅش بود↯
ڪِناࢪ شُہدا آھ دریـــغ
بَعد یارانـ شَہیدحالخوشےدَسـتنداد...🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°𖦹 ⃟♥️°
دَࢪ اِنتِظارِ تــــۅ
چَشمَمـ
سِپید گَشتۅغمےنیست...ˇˇ!'
#امام_زمان
#استوری
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°𖦹 ⃟♥️° دَࢪ اِنتِظارِ تــــۅ چَشمَمـ سِپید گَشتۅغمےنیست...ˇˇ!' #امام_زمان #استوری
↬❥(:⚘
جـــ♡ــان بِہدیدار تۅ
یِڪ روز فَدا خۅاهم ڪَرد
تا دِگَر بَر نَکُنَم دیدھ بہهر دیـــدارے💔`
سَعدۍ-