eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید عباس دانشگر متولد 72 تاریخ شهادت :95/3/20 شنیده ام تڪفیرے نامرد ماشینتان را باموشک زده اند! بین درو دیوار سوخته ای،😔 شنیدم نارنجک روے فانسقه ات هم منفجر شده و از بدن مطهرت چیزے نمانده!😔 گفته اند از روے انگشترت شناسایے ات ڪرده اند ....😔
زندانی در عالم مکاشفه حضرت استاد می‌فرمایند: در سحر شب یکشنبه ۵ مردادماه ۱۳۴۸ بعد از ادای نافله شب و نافله و فریضه صبح در اربعینی که ذکر جلاله «الله» را هر روز بعد از نماز صبح به عددی خاص داشتم، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتی دست داد و بدن طوری به صدا در آمد و می‌لرزید، آن چنان صدایی که مثلاً تراکتور روی سنگ‌های درشت و جاده ناهموار می‌رود، دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد، ولی در بدنی مثل بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدری بالا رفت. روزی در منزل حضرت استاد (دام عزه) مشرف بودم، سخن از قرآن به میان آوردند که قرآن عهد الله است حضرت استاد در ادامه فرمودند: روزی درب منزل را زدند، در را باز کردم، دیدم جوانی است، گفت: حاج آقا دستورالعملی بفرماییدسه توصیه همیشگی آیت الله محمد تقی آملی/ ماجرای گاز گرفتن دست شیطان در خواب از زبان آیت‌الله جوادی‌آملی آیت الله جوادی آملی از استادشان نقل کردند که «در خواب دیدم دشمن به من حمله کرد و من با آن دشمن درگیر و گلاویز شدم. من برای اینکه از شرّ او نجات پیدا کنم ...
4_5839260454139988561.mp3
1.78M
📝خاطره‌ای از استاد رائفی پور و شهید عباس دانشگر و توصیه استاد به جوانان و نوجوانان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدم با یہ شب دو شب بہ جایی نمیرسہ باید ایمانت دائم باشہ و عملت مداوم. اینکہ یہ شب بری هیئت و کلی گریہ کنی بعدش انتظار داشتہ باشی نفس مسیحایی پیدا کنی اینجوری نیست.. دو روز بعد می‌بینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی ! #ش
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
‌‌•-🕊⃝⃡♡-• 🌿با خـداحـرف‌بزن اون‌تنهاڪسیه‌ڪه همیـشه‌بࢪات‌وقٺ‌دارھ 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌•-🕊⃝⃡♡-• من‌هماݩ‌کبـوټࢪم‌ڪه‌دوشݩبه‌ها میـان‌صحݩ‌بین‌الحسنیـن‌گرفتارمیشود! دسٺـی‌سوێ‌بقیع‌وچشمێ‌سوی‌ڪربلا! سـلام برآقایان‌جوانان‌بهشت!
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
#شهید_همت
دل گیر نباش❢ دلت که گیر باشد رها نمی‌شوی یادت باشد..!↯ ❞خدا بندگانش را با انچه بدان دل بسته اند می‌آزماید❞ :)🕊
•●🌲🥀●• ●|شـھـــ♡ــادتــ زیـــباترین،بـالــــــنده‌ترین، ونـغزتـرین ڪلامــ دࢪتـاریخ‌بشریـت‌اسـت ●| شـھـــ♡ــادتــ‌ـــــ بــھترین‌وࢪوشــن‌تـࢪین‌ مـعنےحـقـیقۍتـوحـیداسـت ☆ و تـاریـخ تـشیـ؏ خـونین‌تـࢪین‌و گـویا تـرین تـابلو نـمایانـگر شـڪوه و عظــــمت شــھید اسـت
‌‌•-🕊⃝⃡♡-• شهیـدهمـت همیشه‌می‌گفت: ڪارخاصێ نیاز نیست بڪنیم، ڪافیه‌ڪارهای‌روزمره‌مون‌روبخاطرخدا‌انجام‌بدیم اگه‌ٺواینڪارزرنگ‌باشی،شڪ‌نڪن‌ شهیـد بعدێ‌تویے.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘یادم مے آید یڪ روز که از دانشگاه آمده بودم، داخݪ اتاقش نشسته بود، صدایم کرد و یک عکس نشانم داد. گفٺ: ببین چقدر قشنگھ!!! عڪس صفحه اوݪ شناسنامه شہید خلیلۍ بود. ⚘بهش گفٺم چه چیزے اش قشنگ است؟ شناسنامھ است دیگࢪ! گفت دقت نڪردی! ببین چه مهرے روۍ صفحه خورده. دقت که کردم دیدم با رنگ قرمز خورده: به فیض شهادت نائل آمد.... لبخند زدم‌‌‌ツ ⚘گفت عاقبت قشنگۍاست به قول آقا رسوݪ: همه رفتنۍ اند، چہ خوب است که آدم زیبا بࢪود ! ✍🏻به روایت خواهر
دستور به ابرها برای کنار رفتن فرزند ایشان نقل می‌کنند: «شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه نخودک در خارج از شهر مشهد ساکن بودیم. پدرم فرمودند من به بالای بام بروم و استهلال کنم. چون ابر، دامن افق مغرب را پوشانده بود، چیزی ندیدم و فرود آمدم و گفتم: رؤیت هلال با این ابرها هرگز ممکن نیست. با عتاب فرمودند: «چرا فرمان ندادی که ابرها کنار روند؟» گفتم: پدرجان من کی هستم که به ابر دستور دهم؟ فرمودند: «بازگرد و با انگشت سبابه اشاره کن که ابرها از افق کنار روند.» ناچار به بام شدم، با انگشت اشاره کردم و چنانکه دستور داده بودند گفتم: «ابرها متفرق شوید» لحظه‌هایی نگذشته بود که افق را بدون ابر یافتم و هلال ماه شوال را آشکارا دیدم و پدرم را از رؤیت ماه آگاه کردم.» ادامه در پست بعدی👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیخ نخودکی دو ماه قبل از رحلتش، اطرافیان را از روز مرگ خود آگاه کرد و حتی یک بار قبل از تاریخ فوت، روحش از بدن خارج شد اما با توسل به امام علی بن موسی الرضا(ع) برای انجام برخی وصایا، دوباره حیات ظاهر یافت. طیّ الارض فرزند ایشان نقل می‌کنند: «هنگامی که ارتش روسیه خراسان را در اشغال خود داشت، ما در خارج شهر مشهد « نخودک» خانه داشتیم و مرحوم پدرم هفته‌ای دو روز برای انجام حوائج مردم و امور دیگر به شهر می‌آمدند. یک روز عصر که از شهر خارج می‌شدیم، احساس ناامنی کردم و به پدرم عرض کردم: چرا با وجود این هرج و مرج، تا نزدیک غروب در شهر مانده‌اید؟ فرمودند: «برای اصلاح کار علویه‌ای اجباراً توقف کردم.» گفتم: راه خطرناک است و سه کیلومتر راه ما در میان کوچه باغهای خلوت، امنیتی ندارد و اراذل و اوباش شبها در اینگونه طرق، مزاحم مردم می‌شوند. پدرم در آن اواخر، بر اثر کهولت بر الاغی سوار می‌شدند و رفت و آمد می‌کردند. آنروز هم بر مرکب خود سوار بودند، در جواب من فرمودند: «تو هم ردیف من بر الاغ سوار شو.» عرض کردم: پدر جان این الاغ ضعیف است و شما را هم به زحمت حمل می‌کند وانگهی شخصی نیز لازم است که دائماً آن را از دنبال براند. فرمودند: «تو سوار شو من دستور می‌دهم تند برود.» اطاعت کردم. وارد کوچه باغها شدیم که مؤذن تکبیر می‌گفت. در این وقت از من پرسیدند: «فلان کس را ملاقات کردی؟» گفتم: آری. ناگهان و با حیرت دیدم که سر الاغ به در منزل مسکونی ما رسیده و مؤذن مشغول گفتن تکبیر است. در صورتی که برای رسیدن به خانه، لازم بود از پیچ چند کوچه باغ می‌گذشتیم و پس از عبور از دهی که سر راهمان قرار داشت، به قلعه نخـودک که در آنجا خانه داشتیم، می‌رسیدیم، با شگفتی پرسیدم: پدرجان چگونه شد که ما ظرف چند لحظه به اینجا رسیدیم؟ فرمودند: کاری نداشته باش، تو دوست داشتی زودتر به خانه مراجعت کنیم و مقصودت حاصل شد. باز متعجبم که پس از ورود به خانه چه شد که حادثه را بکلی فراموش کردم تا آنکه پس از فوت آن مرحوم، به خاطرم آمد.»
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨با‌ماایتایۍ‌متفاوت ࢪاتجربہ‌ڪنید✨ 📱