🌷بسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم🌷
مجموعه ی ما رو در لینک های زیر دنبال کنید🙏🙏
🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇
http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇
https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
.
🔷کانال استیکر شهدا 👇
https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
.
🔷 بیت الشهدا (ختم قرآن )👇
https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
🔷بیت الشهدا(ختم ذکر)👇
https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
🌷ایدی ما در اینستاگرام:
Instagram.com/ebrahim_navid_delha
💫در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
{~•°🍀💐°•~}
.
خداوند متعال میفرماید:
جوانی کـہ بـہ تقدیـر مـن ایـمان داشتـہ باشـد؛بـہ کتـاب مـن راضـے و بـہ رزق مـن قانـع بـاشـد و بـہ خـاطـر مـن از شـهوت و دلخـواه خـود بگـذرد؛اونـزد مـن همچـون بعضـے فرشـتگان مـن اسـت...
.
(کنز العمال؛جلد ۱۵؛ص۷۸۶)
.
#حدیث🌸
.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{~•°🍃🕊°•~}
🌸ما ریزه خوار سفره اطعام مشهدیم
همچون کبوتران🕊 دور گنبدیم
با ذکر یا امام رئوف خو گرفته ایم
ما با دلی ز شوق و امید سویت آمده ایم🌹
#چهارشنبه_های_امام_رضـایے🍃
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
○•●{❤️✨}●•○
از نظر جسـمے خیلے ضعیـف شده بودم
زیاد پیش مےآمد که باید سرُم مےزدم
من را مےبرد درمانگاه نزدیڪ خانہمان
مےگفتند فقط خانم ها مےتوانند همراه باشـند
درمانگاه سپاه بود و زنانہ و مردانہاش جدا.
راه نمےدادند بیاید داخـل.
ڪَل ڪَل مےکرد،فریـاد راه مےانداخت.
بهـش مےگفتم:حالا اگہ تو بیایے داخـل،سرُم زودتر تموم میشہ؟!
مےگفت:﴿نميتونم یک ساعـت بدون تو سر کنم!﴾🖇💖
#عاشقانه_شهدایی
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
1_441321742.mp3
9.77M
○°●🥀🖇●°○
بر دݪ مانده رؤیایـت،بر ݪب نـام زیبایـت
اربـابم حسێن جان...🌙❤️
#اربعین
#حاج_میثم_مطیعی
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃
عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌
#زیارت_نیابتی😍🕊
شب جمعه ی این هفته در خدمت شهدای شهر چهارمحال و بختیاری هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣
🆔 @Gh1456
تعدادی از شهدای شهر چهارمحال و بختیاری: 🥀
1⃣شهیده رقیه شریفی
2⃣شهید هوشنگ گودرزی
3⃣شهید صادق طهماسبی
4⃣شهید امیر عباس طهماسبی
5⃣ شهید حسنـی
6⃣شهید بهروز اردشیری
7⃣امیرقلی طهماسبی
8⃣رمضانعلی نادری
9⃣شهید فتح الله بامیری
*نکته:نام بردن اسامی شهدا صرفا جهت آشنایی شما عزیزان با شهدای هر استان هست و ملزم بر این نیست که فقط امکان زیارت این شهدا به نیابتتون هست، همه ی شهدای گلزار اون شهر امکان پذیر است.
سپاس از همراهی شما همسنگران عزیز🙏💚
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_سی_نهم 💠کاسه چشمانم از گریه پر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفي دوباره
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_چهلم
💠 کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت.
💠 چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از خون شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید : «مامان جاییت درد می کنه؟»
💠و همه دل نگرانی این مادر، امانت ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد : «این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!»
💠 چشمانم از شرم اینهمه محبت بی منت به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت.
💠 در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش محبت می چکد که بی اراده پیشش درددل کردم : «من باعث شدم.»
💠 طعم تلخ اشکهایم را با نگاهش می چشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید : «سیده سکینه شما رو به من برگردوند!»
💠 نفهمیدم چه می گوید، نیم رخش به طرف حرم بود و حس می کردم تمام دلش به سمت حرم می تپد که رو به من و به هوای حضرت سکینه که عاشقانه زمزمه کرد : «یک ساله با بچه ها از حرم دفاع می کنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم.»
💠 از شدت تپش قلب، قفسه سینه اش می لرزید و صدایش از سد بغض رد میشد : «وقتی سید حسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین.
💠دستم به هیچ جا نمی رسید، نمیدونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان میخوام.
💠این دختر دست من امانته، من سنی ضمانت این دختر شیعه رو کردم! آبروم رو جلو شیعه هاتون بخر!» و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد، خجالت می کشید اشکهایش را ببینم که کامل به سمت حرم چرخید و همچنان با اشکهایش با حضرت درددل می کرد.
💠 شاید حالا از مصیبت سید حسن می گفت که دوباره ناله اش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش می بارید. نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه می فهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت حضرت سکینه ها بوده است
💠 اما نام ابو جعده را از زبان شان شنیده و دیگر میدانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم : «اونا از رو یه عکس منو شناختن!» و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید : «چه عکسی؟»
💠 وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمی دانستم این عکس همان راز بین مصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم
💠 اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد. به گلویم التماس می کردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمیام در گوشش نپیچد و او برایم جان به لب شده بود که اکثر محله های شهر به دست تکفیری ها افتاده بود
💠 راه ورود و خروج داریا بسته شده و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود. مصطفی چند قدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان نگران او میدیدم.
💠 هنوز نمی دانستم چه عکسی در موبایل آن تکفیری بوده و آنها به خوبی می دانستند که ابوالفضل التماسم می کرد : «زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم!
💠من نذاشتم بری تهران، مجبور شدم ۶ ماه تو داريا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت داریا»
💠و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت که ابوالفضل مرتب تماس می گرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم میچرخید. مادرش همین گوشه صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمی برد.
💠رگبار گلوله همچنان شنیده می شد و فقط دعا می کردیم این صدا از این نزدیک تر نشود که اگر میشد صحن این حرم قتلگاه خانواده هایی می شد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده حضرت سکینه (س) شده بودند.
💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمه های شب، زمزمه کم آبی در حرم بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد می کرد و دلم می خواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Khademalali
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍀🌹🍀
مگھ
غیر از ما ڪیو داره!؟😢🥀
🎬استاد رائفےپور
#مهدویت🌸
#سلام_امام_زمانم✋
.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
•°•°♥️🗝•°•°
آیه‴³²‴سورهانعام
۞و مَاالحَیَٰوةُ الدُّنیٰا إِلّا لَعِبٌ و لَهْوٌ و لَلدَّارُ الّاَخِرَةُ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ۞
•
﴿وزندگےدنیا(بدونایمانوعملصالح)بازےوسرگرمیاستویقیناسراےآخرتبراےآنانکههموارهپرهیزگاریمیکنندبهتراست،آیانمےاندیشید؟!!!﴾
●
همه چیز این دنیا بازی و سرگرمیه
پس ارزش جنگ و دعوا و بحث رو نداره
سعی کن تا هستی از زندگیت لذت ببری ولی از راه درستش(:👌🏼
#تلنگرانه
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
🌸بسمــ ربـــــ الشــهدا والصدیقین🌸
.
طبق قرار هر هفتہ مہمان شهداے یڪ استان هستیم
🌹این شب جمعہ به نیابت از شما بزرگواران مہمان شهدای استان چهارمحال و بختیاری هستیم
.
ممنون از همراهے شما🙏
#زیارت_نیابتے🌸🍃
~•°🥀°•~
آنان که گل سپیده را کاشته اند
مارا ز حضور نور انباشته اند
دیروز چو دانه در دل خاک شدند
امروز چو لاله قد برافراشته اند<
#رفیق_شهیدم🍃
#شهید_صادق_طهماسبی🕊
#زیارت_نیابتی🥀
.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
~•°🥀°•~
مـن کجا و بـا شهیدان زندگی؟
مـن کجا و قـصـهی رزمندگی؟
مـن کجا و دیدن وجه خدا؟
مـن کجا و جمع اعلام الهدی؟
با همه بیچارگی تنهـا شدم!
مـن سفیـر بهترین یـاران شدم
گ
#رفیق_شهیدم🍃
#شهید_فتح الله_بامیری🕊
#شهید_حمدالله_بامیری🕊
!#زیارت_نیابتی🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
~•°🥀°•~
سفیر عشق شهید است و ارباب عشق حسین (ع) و وادی عشاق کربلا
جایی که ارباب عشق سر به باد میدهد تا اسرار عشاق را بازگو کند که برای عشاق راهی جز از کربلا گذشتن نیست
#رفیق_شهیدم🍃
#شهید_رمضان_نادری🕊
#زیارت_نیابتی🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
~•°🥀°•~
چه زیبا ملائک شدند زیستند
همان ها که هستند ولی نیستند !
کسانی که در جمع ما بوده اند
ولی حیف نفهمیده ایم کیستند.🥀
#رفیق_ شهیدم🍃
#شهید_هوشنگ_گودرزی🕊
#زیارت_نیابتی
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
~•°🥀°•~
شهیدان عاشقان نور نابند
شهیدان شاهدان انقلابند
کتاب عشق را کاتب حسین است
شهیدان برگه های این کتابند
.
#رفیق_شهیدم🍃
#شهید_امیرعباس_طهماسبی🕊
#زیارت نیابتی🥀
.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
~•°🥀°•~
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه میدهند
ما هنوز شهادتی بی درد میطلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمیدهند
#رفیق_شهیدم🍃
#شهیده_رقیه_شریفی🕊
#زیارت_نیابتی🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
~•°🥀°•~
با بال خونین دعا رفتند
یاران عاشق تا خدا رفتند
آن غنچه ها با یک سبد لبخند
با کاروان لاله ها رفتند.
#رفیق_شهیدم🍃
#شهید_امیرقلی_طهماسبی🕊
#زیارت_نیابتی🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🥀🍂🥀🍂🥀
هر شب_جمعہ بہ پا بزم عزا در ڪربلاسٺ
روضہ خوانش زینب و نوحہ سرایے مےڪند
هر شب جمعہ رسد زهرا بہ دشٺ ڪربلا
بر حسیـن بےڪفن ماتم سرائے مےڪند
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین😔✋
#اربعین🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_چهلم 💠 کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_چهل_یکم
💠چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی می خواند که خواب سبکی چشمان خسته ام را در آغوش کشید تا لحظه ای که از آوای اذان حرم پلکم گشوده شد.
💠 هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم نماز می خواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.
💠خواست به سمتم بچرخد و نمی خواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بی خبر از بیداری ام با پلکهایم نجوا کرد : «هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمیتونم تحمل کنم...»
💠 پشت همین پلک های بسته، زیر سرانگشت عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و میترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد : «خواهرم!»
💠نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با مهربانی صدایم زد : «خواهرم، نمازه!»
💠مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
💠 از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را می دیدم و این خلوت حالش را به هم ریخته بود که آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
💠تا وضوخانه دنبال مان آمد، با چشمانش دورم می گشت مبدا غریبه ای تعقیبم کند و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف می کشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
💠 آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله ای که تن و بدن مردم را می لرزاند مصطفی لحظه ای نمی نشست
💠 هر لحظه تا در حرم میرفت و دوباره برمی گشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، رد پای اشک را روی صدایش دیدم : «زينب جان! نمیترسی که؟»
💠 و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم می شنیدم هر کسی را به اتهام تشیع یا حمایت از دولت سر می برند و سر بریده سید حسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده ها تمام شد.
💠دست مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به داريا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بی معطلی از داريا خارج شویم که می دانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داريا را به باد خواهد داد.
💠 حرم حضرت سکینه (س) و پیکر سید حسن در داريا بود که با هر قدم، مصطفی جان می داد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی می کردم تا کمتر زجرش دهم.
💠با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه می دیدیم کوچه های داريا مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند
💠در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود. مصطفی خیابان ها را به سرعت طی می کرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم مظلوم داریا را ببینیم
💠 و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا می زد. دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری می کردند.
💠آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا زینبيه فقط گریه کردیم.
💠 مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم حضرت زینب (س) رفت.
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
سلام علیکم🌹
💠امشب راس ساعت ۲۱ ⏰ در ڪانال #با_ابراهیم_و_نوید_دلها_تا_ظهور هیئت مجازے داریم منتظر حضور گرمتون هستیم 😊👇
🔹️@ebrahim_navid_delha
💠با موضوع:#سیری در صحیفه سجادیه امام زین العابدین (ع)
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊
📦#صندوق_کمکهای_مردمی💌
🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩
📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگو گسترده هست
🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️
💳 6037997291276690 💌
❣#خداخیرتون_بده. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
❤️🌺🌸💕⚜✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~•°🌺°•~
📝 تاثیر دعا در ظهور منجی...
🎥استاد رائفی پور
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
#سلام_امام_زمانم✋
#مهدویت🌸
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
@shahed_sticker۱۰۲۱.attheme
307.5K
• #تم_شهدایی 📲
• #تم
تم های جذّاب ایتا😍👇
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
مداحی آنلاین - غفلت از شیطان - حجت الاسلام عالی.mp3
3.79M
😈غفلت از شیطان
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام عالی
.
#سخن بزرگان🍃
.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
~•°🥀💔°•~
آقا جان
قرار نبود اربعینت ایران باشیم(:
قرار نبود تو هیئت بشینیم مداحی گوش بدیم(:
رسمش نبود آبرومون جلو همه بره که امسالم کربلایی نشدیم(:💔
بهحسینازطرفوصلهیناجورسلام✋🏼
#اربعین
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_چهل_یکم 💠چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_چهل_دوم
💠به خیابانی در نزدیکی حرم حضرت زینب کا رفت. ابوالفضل مقابل در خانه ای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پرپر میزد که تا از ماشین پیاده شدم
💠 مثل اینکه گمشده اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید. در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریه هایم را گم می کردم تا مصطفی و مادرش نبینند
💠 و به خوبی می دیدند که مصطفی از شرم قدمی عقب تر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست : «این چند روز خیلی ضعیف شده، میخواید ببریمش دکتر؟»
💠 و ابوالفضل از حرارت پیشانی ام تب تنهایی ام را حس می کرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه !»
💠خانه ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و می دانست چه بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین زبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس!
💠تا شما برید تو، من می برمش حرم رو ببینه قلبش آروم شه!» و نمی دانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته ام تا بام آمد.
💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی دمشق طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس می کردم گنبد حرم به رویم میخندد و حضرت زینب نگاهم می کند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم.
💠 از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت می کردم و به خدا حرفهایم را میشنید، اشکهایم را می خرید و ابوالفضل حال دیدنی دلم را می دید که آهسته زمزمه کرد
💠 «آروم شدی زینب جان؟» به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند
💠«این سه روز فقط حضرت زینب خدا میدونه من چی کشیدم!» و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر برد : «اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده.
💠همونجا عکست رو گرفتن.محو نگاه سنگینش مانده بودم و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان می داد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!»
💠 و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بی غیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد : «از همون روزدنبالته.
💠 نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتما اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی.
💠 حالا می خوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.» گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت می کرد
💠«همون روز تو فرودگاه بچه ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از تهران! ظاهرا آدمای تهران - شون فعال تر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!»
💠از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت : «البته رد تو رو فقط از دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داريا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن ترین جا برات همون داریاست.»
💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد : «همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن.
💠منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر می کردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمی گردیم ایران، ولی نشد.»
💠و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست وصدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داريا شناسایی ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!»
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆