این امتیاز اوست
ڪہ بی مرز عاشـق است
دور از وطن حوالی غربت شهید شد
اسارت : ۱۳۹۴/۱۰/۰۱
شهادت : ۱۳۹۵/۱۱/۱۵
رجعت : ۱۳۹۶/۰۳/۱۲
#پاسـدار_مدافع_حــرم
#شهید_فریدون_احمدی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
♨️رمان #فرار_از_جهنم (بر اساس واقعیت)
#قسمت_هفدهم
📌وصیت
🍃داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد ... هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره ...
🍃یه خانم؟ کی هست؟ ...
🍃هیچی مرد ... و با خنده های خاصی ادامه داد ... نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه ... .
🍃پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در ... چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد ... زن حنیف بود ... یه گوشه ایستاده بود ... اولش باور نمی کردم ... .
🍃یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود ... کم کم حواس ها داشت جمع می شد ... با عجله رفتم سمتش ... هنوز توی شوک بودم ...
🍃شما اینجا چه کار می کنید؟ ... .
🍃چشم هاش قرمز بود ... دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم ... بغض سنگینی توی گلوش بود ... آخرین خواسته حنیفه ... خواسته بود اینها رو برسونم به شما ... خیلی گشتم تا پیداتون کردم ...
🍃نفسم به شماره افتاد ... زبونم بند اومده بود ... آخرین ... خواسته ... ؟ دو هفته قبل از اینکه ... .
🍃بغضش ترکید ... میگن رگش رو زده و خودکشی کرده ... حنیف، چنین آدمی نبود ... گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده ...
🍃مغزم داشت می سوخت ... همه صورتم گر گرفته بود ... چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن ... تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ...
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
♨️رمان #فرار_از_جهنم (بر اساس واقعیت)
#قسمت_هجدهم
📌باور نمی کنم
🍃اسلحه به دست رفتم سمت شون ... داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید کثافت ها؟ ... و اسلحه رو آوردم بالا ... نمی فهمیدن چطور فرار می کنن ... .
🍃سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم ... سوار شو ... شوکه شده بود ... با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین ... در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو ... .
🍃مغزم کار نمی کرد ... با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم ... آخرین درخواست حنیف ... آخرین درخواست حنیف؟ ... چند بار اینو زیر لب تکرار کردم ... تمام بدنم می لرزید ... .
🍃با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم ... تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ ... اصلا می فهمی کجا اومدی؟ ... فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟ ... .
🍃پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد ... دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت ... کشیدم کنار و زدم روی ترمز ... .
🍃چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت ... من نمی دونستم اونجا کجاست ... اما شما واقعا دوست حنیفی؟ ... شما چرا اونجا زندگی می کنی؟ ...
🍃گریه ام گرفته بود ... نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم ... استارت زدم و راه افتادم ... توی همون حال گفتم از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم ... .
🍃رسوندمش در خونه ... وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم ... .
🍃دعا؟ ... اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود ... اینو تو دلم گفتم و راه افتادم ...
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهدا
💠آخرین عکس
🔰 «همسرم در ادامه مأموریتهای کاریاش به کازرون منتقل شده بود. خانهای در آنجا اجاره کردیم و ۳ ماه بعدش به مأموریت ارومیه رفت. ۱۵ روز در ارومیه بود و ۱۵ روز در خانه. کمی بعد «ابوذر» از ارومیه زنگ زد که میخواهم به سوریه بروم. گفتم ابوذر جان تو همیشه مأموریت هستی «محدثه» بیتاب تو است. انشاءالله دفعه بعد میروی.
🔰شهید گفت: نه من باید بروم. بعد به خانه آمد و چند روزی در کنار هم بودیم.موقعی که میخواست به سوریه برود گفت که این آخرین مأموریتم است مطمئنم. بعد مرا به عمه سادات قسم داد و گفت، اگر امروز برای دفاع از اسلام نروم دشمن وارد خاک کشورمان میشود. وقتی این صحبتها را شنیدم متوجه شدم که هیچ چیز مانع رفتنش نمیشود.از طرفی هم نمیخواستم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم.
🔰هشت صبح آخرین روزهای پاییز یعنی ۲۶ آذر ماه سال ۱۳۹۴ ابوذر رفت. قبل از رفتن با «محدثه» که غرق در خواب کودکانه بود، عکس گرفت و با من که نمیتوانستم جلوی اشکهایم را برای لحظهای بگیرم، خداحافظی کرد».
✍راوی؛ هـمسر شـهید
#شهید_ابـوذر_داوودی🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #شهادت_امام_کاظم(ع)
🌴با دیدهی گریان و با قلب مضطر
🌴ناله دارم در غم موسی بن جعفر
🎙 #حاج_علی_برادران
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
ای شهـدا ؛
از چشمانـتان ،
از امتداد نگاه روشنتان ،
میتوان یافت ، مسیر "شهادت " را
#فرمانده_جوان_حزبالله
#جهـاد_عماد_مغنیه
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
بزرگی تان
از آنجا شروع شد
که تمام آرزوهایتان را
پشتِ جبهه جا گذاشتید ...
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #شهادت_امام_کاظم(ع)
🌴با دیدهی گریان و با قلب مضطر
🌴ناله دارم در غم موسی بن جعفر
🎙 #حاج_علی_برادران
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
دیدار به قیامت
یعنی همین لحظه ...
شهید حسین مسافر
در حال بوسه زدن بر پیشانی
شهید مهدی ابراهیمی
سه راهی شهادت؛ سال ۱۳۶۵
عملیات کربلای پنج
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۲۷
شنبه با اینکه روز اول هفته است،اما من همیشه دوست دارم یکی دو روز دیرتر شنبه شود،جمعه مثل یک قطره سرب داغ که بیفتد وسط یک ظرف پراز یخ زود دست و پای خودش را جمع میکند و تمام میشود.اما وای از شنبه،مثل آدامسی که چسبیده کف کفش،کش میآید. کلا من شنبه ها از سر صبح خسته هستم.
به موقع رسیدم مدرسه.روز شلوغی بود ،معلم ها تا یکی دوروز پیش به خاطر ماه رمضان رعایت حال بچه ها را میکردند،امروز کلی درس دادند.برنامه امتحانات راهم مشخص کردند.چشمم به ساعت بود تا زنگ آخر بخورد .با فرید قرار گذاشته بودیم.
مدرسه که تعطیل شد، از فلافل فروشی معراج دو تا ساندویچ فلافل خریدم.
فرید زودتر از من رسیده بود. با اینکه با شال گردن حسابی صورت خودش را پوشانده بود اما نوک بینی و گونه هایش حسابی قرمز شده بود. گفت:رسول، میشه یک بار سروقت بیایی؟یخ زدم.
جدی نگاهش کردم و گفتم:بذار یکم فکر کنم.
باخنده گفتم ؛فکرهامو کردم ،نه نمیشه
فرید یک گلوله برف زد بهم گفت:باشه.
فرید آدرس یک مغازه را گرفته بود که وسایل و مواد اولیه آزمایش های خاصمان را بخریم.
باژست شاگردهای ممتاز وارد مغازه شدیم،پیرمرد فروشنده نگاهی به ما کرد و گفت؛چه میخواهید.؟
لیست وسایلی که لازم داشتیم را به او دادیم.اینارو براچی میخواید؟
_برای درس آزمایشگاه مدرسه.
پیرمرد از پشت پیشخوان مغازه اش بلند شد. پرسید:مدرسه شما مگه میدون جنگه؟
بعدش در مغازه و باز کرد و بااحترام گفت: بیاید برید بیرون،یک دوز کوچیک اگه اینا رو اشتباهی باهم قاتی کنید،امکان داره یه انفجار اتفاق بیفته.
من و فرید سریع از مغازه بیرون آمدیم.به محض فاصله گرفتن از مغازه زدیم زیر خنده.
تا جلوی در خانه اتابک خندیدیم.بعداز اینکه درب باز شد،رفتیم سمت زیرزمین.البته زیرزمین که نه باید گفت:آزمایشگاه من و فرید.جزوه ها را گذاشتیم وسط،شروع کردیم به خواندن مطالب و چک کردن عکس ها.
سر کلاس کار با سلاح وقتی من و فرید سریع و درست به همه سوالها جواب دادیم توانستیم در کمترین زمان سلاح را باز و بسته کنیم.تحسین آقا مرتضی بهترین و شیرین ترین نتیجه ای بود که از کارو تلاشمان گرفته بودیم.
شب بعداز مسجد که رسیدم خانه،نشستم انشاء خودم را با موضوع (شرح حال یا زندگی نامه) نوشتم.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#فرازے_از_وصیت_نامہ
امروز روز آزمایش الهی است، روزی است که گروهی اندک به ندای مولایشان لبیک میگویند و گروهی کثیر به بهانههای مختلف نه تنها لبیک نمیگویند بلکه در مقابل امام و مولای خود موضع میگیرند
و امام را مردی عادی میدانند و من زمانی که شنیدم رهبرم و امامم فرمود "سوریه باید حفظ شود" وظیفه خود دانستم بعنوان سربازی کوچک در این جهاد شرکت کرده و حرف امامم را زمین نگذارم.
انشاالله که مورد رضایت حضرت تعالی و امام زمان(عج) و رهبرم قرار بگیرد
#شـهید_احمد_رضایی🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ زیبای شهیدان
یاد شهدا با ذکر صلوات🌹
مدیون شهدائیم✨
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
توی یک روز سرد زمستانی در روستایی از توابع فدیشه نیشابور که در محاصره برف بوده، یک خانم باردار موقع وضع حمل دچار مشکل میشه، و اگر زود رسیدگی نمی شد، هم مادر و هم بچه از دست می رفتن، وقتی که این خبر رو به فرمانداری میدن، اونها هم جلسه تشکیل میدن، ولی نه می شد ماشین فرستاد به روستا و نه هلیکوپتر و...
اما یک نفر مستقیماً دستور میده که فوراً دو تا تانک با تجهیزات کامل به روستا اعزام بشه، این کار باعث شد که مادر و بچه که اسمش رو فاطمه زهرا گذاشتن، زنده بمونن...
واین شخص کسی نبود جز:
#رزمنده_دیروز_مدافع_امروز
#سردارشهید_محسن_قاجاریان🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
ای شهید؛
گـذر زمــان ،
همه چیز را با خود میبرد
جز ردّ نگاه تــو را . . .
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#ڪلام_شهید
امیـدوارم ...
حضرت زهرا (س) عنایتی ڪند
تا به هـدفی ڪہ از ورود به سپاه
داشتهام آن هم تنها خواستنِ شهادت
از خـداوند بود ، نائل آیم .
#پاسدار_مدافع_حــرم
#شهید_سعید_علیزاده🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🔻فرازی از وصیت شهید مدافع حرم
بر روی سنگ مزارش :
سربازی رهـبری . . .
سربازی امام زمان(عج) را در پی دارد
این راه عشـق من بـود
و عشـق جگـر می خواهد ...
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
آهسته ...
به پـرواز بیندیش ،
تا باد پریشان نڪند
بال و پرت را ...
ولادت : ۶۲/۰۶/۳۱ اسفراین
شهادت: ۹۴/۱۱/۱۲ سوریه
عملیات آزادسازی نبل و الزهرا
#پاسـدار_مدافـع_حـرم
#شهید_محمدابراهیم_توفیقیان🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
♨️رمان #فرار_از_جهنم (بر اساس واقعیت)
#قسمت_نوزدهم
📌فاصله ای به وسعت ابد.
🍃بین راه توقف کردم ... کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود ... خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم ... .
🍃قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود ... آخر قرآن نوشته بود ... خواب بهشت دیده ام ... إن شاء الله خیر است ... این قرآن برسد به دست استنلی ... .
🍃یه برگ لای قرآن گذاشته بود ... دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم ... امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد ... تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد ... تو مثل برادر من بودی ... و برادرها از هم ارث می برند ... این قرآن، هدیه من به توست ... دوست و برادرت، حنیف ...
🍃دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود ... ضجه می زدم ... اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند ... اصلا برام مهم نبود ... من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم ... و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی .... به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد ... دوستم داشت ... بهم احترام میذاشت ... تنها دوستم بود ... دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد ... فاصله ای به وسعت ابد ... .
🍃له شده بودم ... داغون شده بودم ... از داخل می سوختم ... لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ..
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
♨️رمان #فرار_از_جهنم (بر اساس واقعیت)
#قسمت_بیستم
📌 انتخاب
🍃برگشتم ... اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم ... .
🍃گوشی رو به ریکوردر وصل کردم ... صدای حنیف بود ... برام قرآن خونده بود ...
🍃از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید ... توی هر شرایطی ... کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد ... اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد ... .
🍃اگر با قرآن، شراب می خوردم بلافاصله استفراغ می کردم ... اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم ... اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم ... اگر ...
🍃اصلا نمی فهمیدم یعنی چی ... اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم ... دیگه توهم و خیال نبود ... تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم ... .
🍃من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم ... تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد ... ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم ... .
🍃از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد ... خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم ... ما رو از هم جدا کردن ... سرم داد می زد ...
🍃- تو معلومه چه مرگت شده؟ ... هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره ... می دونی چقدر ضرر زدی؟ ... اگر ... .
🍃خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم ... اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم:
-من دیگه نیستم ...
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
ای که مرا خـوانـده ای
راه نـشـانـم بـده !
در شـب ظـلـمـانی ام ،
مـاه نـشـانـم بـده ...
ولادت : ۶۴/۰۷/۰۱ دزفول
شهادت: ۹۴/۱۱/۱۳ شمال حلب
#بسیجی_دیدهبان_مدافع_حـرم
#شهید_علیرضا_حاجیوند_قیاسی🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
از دیار خویش
هجرت ڪرد و رفت
امر رهـبر را ...
اجـابت ڪرد و رفت
از حرم تا که ڪند حجـت دفاع
او بہ خون ، غسلِ شهادت کرد و رفت
ولادت : ۶۴/۰۳/۰۱
شهادت: ۹۴/۱۱/۱۳
روستای حردتین شمالحلب
عملیات آزادسازی نبُل و الزهرا
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_حجت_باقری🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
خنده هـايت . . .
آنچنان جادو ڪند جانِ مرا
هر چه غـم آيد سـرم
هرگز نبينم آفتى !
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_حسین_پورجعفری 🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند..اطرافیان همیشه اعتراض میکردند و به من میگفتند که شما چگونه تحمل میکنید بچهها یک دل سیر پدرشان را ندیدند.یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمیخواهی استراحت کنی؟؟
گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است...
#شهید_رحیم_کابلی🌷
#شهدای_خان_طومان
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa