🍃🥀
نمیدانـم حسـرت چهـره ات را بخـورم
یا حسـرت زندگیـت را
یا حسـرت شھـادتـت را...💔
🌷شهیدBMWسوار و پولدار لبنانی🌷
#شهیداحمدمحمدمشلب🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما رهرو راه شهیدانیم آری
ما بر سر این عهد میمانیم آری
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🔥 رمان #فرار_از_جهنم (بر اساس واقعیت)
#قسمت_شصت_و_پنجم
📌ماشاءالله
🍃نمی دونستم چطور باید رفتار کنم ... رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ...
🍃اون اولین خانواده من بود ... کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ... خیلی می ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم ...
🍃بالاخره مراسم شروع شد ... بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن ... چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند ... هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ...
🍃عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد ... .
🍃همه میومدن سمتم ... تبریک می گفتن و مصافحه می کردن ... هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم ... بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ... حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم ... .
🍃دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد ... داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود ... پیشانیم رو بوسید و گفت ... ماشاء الله ...
🍃گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت ... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود ... .
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🔥 رمان #فرار_از_جهنم (بر اساس واقعیت)
#قسمت_شصت_و_ششم
📌تو رحمت خدایی
🍃اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد ... گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت ...
🍃من ایستاده بودم و نگاهش می کردم ... حس داشتن خانواده ... همسری که دوستم داشت ... مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه ... چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود ... .
🍃بهش نگاه می کردم ... رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود ... حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ... بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم ...
🍃من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم ...
🍃صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت ... با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ...
🍃با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه ... اشک از چشمم پایین اومد... بیش از ۳۰ سال از زندگی من می گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم ...
🍃حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد ... استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟ ...
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک ها به اختیار من نبودن ... .
🍃با چشم های خیس بهش نگاه می کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ...
🍃- حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا ...
🍃دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
مـا عشـق تـو را
قـاب کرده ایم و
گـذاشته ایـم
در گوشه ای از قلبـمان...
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۵۲
مسیر برگشت یکی از همین ماموریت ها اصطلاحا از بالا شهر به پایین شهر آمدیم.حامد بین راه شروع کرد به طرح موضوع. از امکانات آدم های مرفه تا سختی های قشر ضعیف جامعه حرف زد.آخرش هم گفت:فردای قیامت اگه ناشکری کرده باشیم، خدا همین بچه های مرفه و بی درد را میبره بهشت،چون تکلیفی نداشتند.من و تو هم باید بمونیم توی صف.کمی با هم حرف زدیم تا به مقر اصلی رسیدیم.وقت ناهار گذشته بود.من و حامد یک سفره کوچک جلوی تلویزیون پهن کردیم و شروع کردیم به ناهار خوردن.برنامه ورزشی در حال پخش بود.قهرمان یکی از رشته های ورزشی را نشان میداد.یکی از بچه ها گفت:این بنده خدا تو رفاه کامل زندگی میکنه ...)به حامد گفتم؛من حاضرم به خاطر این برم تو صف بهشت،بنده خدا از استیلش مشخصه حوصله توی صف بودن را نداره.حامد نگاهی به کرد و گفت:رسول شوخی کردم.همان طور که به صورتش نگاه کردم،خندیدم و گفتم:حامد تنها راهی که نباید توی صف بمونیم و بتونیم سریع رد بشیم،
شهادته،شهادت.💚
همیشه سعی میکردم حرمت رفاقتم را حفظ کنم.در مورد ماموریت های خارج از کشور نه من سوال میکردم و نه حامد توضیح میداد تا اینکه هماهنگی های لازم برای رفتن من همراه با گروه حامد به سوریه انجام شد.کلا ده یا دوازده نفر بودیم و این فرصت حضور و جهاد آن هم در ماه مبارک رمضان،برایم خیلی باارزش بود.نزدیک به شب های قدر بودیم که تاریخ اعزام ما را مشخص کردند.یکی دو روز فرصت داشتم که مقدمات سفر را آماده کنم.فقط بحث مطرح کردن ماموریتم با خانواده می ماند.از طرفی به ما تاکید کرده بودند که در این مورد صحبتی نکنیم،سفرهای قبل، من در خانه نکرده بودم و فقط گفته بودم جایی برای زیارت و کار میروم.از طرفی به خاطر موقعیت قبلی کار روح الله و آشنایی اش با سیستم، این بحث در خانه ما حل شده بود و خانواده خیلی اهل سوال کردن و پیگیری نبودند.گاهی که به جای جواب دادن در مورد کارم سکوت میکردم،مامان به خوبی می دانست که امکان توضیح دادنش را ندارم.با لبخندی می گفت:به سلامتی،ان شاءالله که خیر باشه.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#سلام_امام_زمانم ❣
💚 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ...
🌱چه سست خانه ای است ایمان بدون یاد امام حیّ و حاضر!
🌱سلام بر تو و بر بلندای حضور تو که جز بر آن عمارت، ایمان استوار نمی ایستد.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
تمایلی به شهرت و معروف شدن نداشت!
و باورش بر این اصل بود که اگه کاری را
با خلوص نیت برای خدا انجام دهی؛
او تو را عزیز می کند...
آری ...
هر که میخواهد عزیز شود
باید الهی شود و امیر نیز الهی شد
تا خداوند عزیزش کرد.
و تنها خدا میداند بین او و خدایش
چه گذشته که عکسِ لحظه شهادتش
سال هاست نماد مظلومیت و آرامش
پس از عروج شده است ...
#شهید_امیر_حاج_امینی🕊
#بیسیمچی_گردان_انصار
#لشکر۲۷_حضرترسول
#شهادت_۱۰_۱۲_۶۵_شلمچه
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷#شهید_محمد_ابراهیم_همت🌷
ولادت:۱۳۳۴/۰۱/۱۲ (شهرضا)
شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۱۷ (جزیره مجنون)
طول مدت حيات:28 سال
مزار :گلزار شهداي شهرضا
🌾به روز 12 فروردین 1334 هجری شمسی در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد.
او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلّی و زیارت قبر سالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمد ابراهیم درسایه محبّت های پدر ومادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش و استعداد فوق العادهای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای میكرد. او با شور و نشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.
پدرش از دوران كودكی او چنین مي گوید: « هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برميگشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگي ها و مرارت ها را از وجودم پاك ميكرد و اگر شبی او را نمي دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث ميشد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سورهها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سوره ای كوچك را نیز حفظ كند.
🌼ویژگي های برجسته شهید:
او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوهای برای دیگران بود كه جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و كسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش ميكرد و سختترین و مشكلترین مسؤولیت های نظامی را با كمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر مي پذیرفت.
او بسان شمع مي سوخت و چونان چشمهساران درحال جوشش بود و یك آن از تحرك باز نمیایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران ميبخشید و با همان كم، قانع بود و درپاسخ كسانی كه ميپرسیدند چرا لباس خود را كه به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ ميگفت: « من پنج سال است كه یك اوركت دارم و هنوز قابل استفاده است! »
او فرماندهی مدیر و مدبّر بود. قدرت عجیبی در مدیریت داشت. آن هم یك مدیریت سالم در اداره كارها و نیروها. با وجود آنكه به مسائل عاطفی و نیز اصول مدیریت احترام ميگذاشت و عمل ميكرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه ميكرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. كسی را كه در انجام دستورات كوتاهی مینمود بازخواست ميكرد و كسی را كه خوب عمل ميكرد تشویق مینمود.
بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار ميرفت. به مسائل لبنان و فلسطین و سایر كشورهای اسلامی بسیار میاندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول ص درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت. از ویژگيهای اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیحیان جان بركف بود. به بسیجیان عشق ميورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی ميكرد. « من خاك پای بسیجيها هم نميشوم. ای كاش من یك بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نميشدم.»
وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت ميآوردند سؤال ميكرد: آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرها همین غذا را ميخورند یا خیر؟ و تا مطمئن نميشد دست به غذا نميزد.
شهید همت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأكید و توصیه داشت. او كه از روحیه ایثار و استقامت كمنظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقیاش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه ميگفت، عمل ميكرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه ميگرفت. برای شهید همت مطرح نبود كه چكاره است، فرمانده است یا نه. همت یك رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.
🕊نحوه شهادت
شهید همت در جریانعملیات خیبر به برادران گفته بود:«باید مقاومت كرده ومانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده،توسط دشمن شد.یا همه اینجاشهید ميشویم ویا جزیره مجنون را نگه ميداریم.»رزمندگان لشكرنیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند.حاجی جلو رفته بودتا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند،كه گلوله توپ در نزدیكیاش اصابت ميكندو این سردار دلاور به همراه معاونش،شهید اكبر زجاجی،دعوت حق را لبیك گفتندو سرانجام در17 اسفندسال 1362در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند🕊
🍀فرازی از وصیت نامه شهید همت:
🔅میخواهيد خدا عاشق شما شود:
قلم میزنید برای خدا باشد
گام برمی دارید برای خدا باشد
سخن میگویید برای خدا باشد
همه چی وهمه چی برای خداباشد
🔅جوانان چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخيزيد و اسلام را و خود را دريابيد نظير انقلاب اسلامی ما در هيچ کجا پيدا نميشود نه شرقی،نه غربی،ای کاش ملتهاي تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير به خود می آمدند و آنها نيز پوزه استکبار را بر خاک می ماليدند.
من زندگي را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم عليوار زيستن و علیوار شهيد شدن، حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم شهادت در قاموس اسلام كاریترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرك و الحاد می زندو خواهد زد.
🔅ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نمایدو در این تلاش پیگیر،مسلما نصر خدا،شامل حال مومنین است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج همت از زبان حاج قاسم.
شهیدان را شهیدان می شناسند.
🌷۱۷ اسفند #سالروز_شهادت
شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده دلاور لشکر۲۷محمدرسول الله(صل الله علیه و آله) گرامی باد🌷
☀️توصیف حاج قاسم از این مرد، خیلی زیباست حتما ببینید✅