eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.7هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7.6هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــ بهتری بابا ـــ الان بهترم ــــ خداروشڪر خدا خیلی دوست داشت ڪه پسر آقای مهدوی رو سر راهت گذاشت خدا خیرش بده پسر رعناییه ــــ اهوم ـــ تازه با آقای مهدوی تلفنی صحبت کردم مثل اینکه آقا پسرشون بهوش اومده فردا منو مادرت می خواستیم بریم عیادتش تو میای مهیا سرش را پایین انداخت ــــ نمیدونم فڪ نڪنم احمد آقا از جایش بلند شد بوسه ای بر روی موهای دخترش کاشت ـــ شبت بخیر دخترم ـــ شب تو هم بخیر قبل از اینکه احمد آقا در اتاق را ببندد مهیا صدایش کرد ـــ بابا ـــ جانم ــ منم میام احمد آقا لبخندی زد و سرش را تکان داد ــ باشه دخترم پس بخواب تا فردا سرحال باشی مهیا سری تکان داد و زیر پتو رفت آشفته بود نمی دانست فردا قراره چه اتفاقی بیفتد شهاب چطو ر با او رفتار می کند ــــ مهیا زودتر الان آژانس میرسه ــــ اومدم شالش را روی سرش گذاشت کیفش را برداشت و به سمت بیرون رفت @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
پدرش دم در منتظرش بود با رسیدن مهیا سه تایی سوار ماشین شدن سر راه دست گلی خریدن با رسیدن به بیمارستان نگاهی به اطراف انداخت دیشب ڪه اینجا آمده بود اصلا حواسش نبود که کجا اومده بود به سمت ایستگاه پرستاری رفت ـــ سلام خسته نباشید ـــ سلام عزیزم خیلی ممنون ـــ اتاق آقای مهدوی ، شهاب مهدوی پرستار چیزی رو تایپ کرد ـــ اتاق ۱31 ـــ خیلی ممنون به طرف اتاق رفتن دم در نفس عمیقی کشید در رازدن و وارد شدن مهیا با دیدن افراد داخل اتاق شالش رو جلو اورد ـــ اوه اوه اوضاع خیطه جلو رفتن و سلام علیک کردن با همه شهاب هم با خوش رویی جواب سلام واحوالپرسی احمد آقا و مهلا خانمو داد و در جواب سرتکان دادن مهیا آن هم سرش را تکان داد مهیا و مادرش در گوشه ای کنار بقیه خانم ها رفتن احمد آقا هم کنار بقیه مردا ایستاد مهیا تو جمع همه خانم و دخترای چادری غریبگی می کرد برای همین ترجیح داد گوشه ای ساڪت بایستد ـــ مریم معرفی نمی ڪنی؟؟ مهیا به دختر چادری که قیافه بانمک و مهربانی داشت چشم دوخت مریم به طرف مهیا آمد و دستش را روی شانه مهیا گذاشت ـــ ایشون مهیا خانمه گله تازه پیداش ڪردم دوست خوبے میتونہ باشہ درست میگم دیگه مهیا لبخندی زد ــــ خوشبختم مهیا جان من سارا دختر خالہ ی مریم هستم به دختری که با اخم نظاره گرشان بوداشاره کرد @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
🌱 وقت نزول رحمت حق از سحاب شد 🌿 یعنی که جام دیده ی ما پُر شراب شد 🌱 زهراترین ستاره ی زهرا طلوع کرد 🌿 نوری دمید و قبلگه آفتاب شد 🌺ولادت حضرت زینب (س) مبارک باد. #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باورش سخت است که تو که اینگونه اندامت را در فضای مجازی چشم به چشم میچرانی... میراث دار همان بانویی باشی که آخرین #لبخندش را نثار #تابوتی کرد که قرار بود #حجم_بدنش را #بپوشاند... #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
⚜ڪوبہ‌های درب های قدیمی برای تشخیص زن و مرد ☝️ 🌺پیامبر گرامےﷺ 🌱 و قرين يڪديگرند؛ اگر يكے از ميان برود، ديگرى هم مےرود. @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اثرات خودارضایی 😔😔 [استاد دانشمند] #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
ـــ این همه نرجس دختر عمه مریم ـــ خوشبختم گلم ـــ چند سالته مهیا ؟چی می خونی؟؟ ـــ من ۲۲سالمه گرافیڪ میخونم سارا با ذوق گفت ــــ وای مریم بدو بیا مریم جعبه کیکو کنار گذاشت ـــ چی شده دختر ـــ یکی پیدا کردم طرح های مراسم محرم و برامون بزنه مریم ذوق زده گفت ـــ واقعا کی هست؟ ـــ مهیا خانم گل .گرافیک میخونه ـــ جدی مهیا ــــ آره ــــ حاج آقا با صدای مریم حاج آقایی که کنار شهاب ایستاده بود سنش تقریبا سی و خورده ای بودسرش را بلند کرد ـــ بله خانم مهدوی ـــ من یکی رو پیدا کردم که طرح های پوستر و بنرارو برامون بزنه ـــ جدی ڪی ـــ مهیا خانم به مهیا اشاره کرد مهیا شوڪه بود همه به او نگاه می کردند مخالفتی نکرد @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
دوست داشت این کارو انجام بدهد براش جالب بود مهیا لبخندی زد ـــ زحمت میشه براشون مهیا با لبخند گفت ـــ نه این چه حرفیه فقط نوشته ها رو برام بفرستید براتون آماده می کنم حاج آقا دستی روی شونه های شهاب گذاشت ـــ بفرما سید این همه نگران طرح ها بودی مهیا آروم روبه مریم گفت ــــ برا چی این همه نگران بود ??خب می داد یکی درست می کرد دیگه ـــ اخه شهاب همیشه عادت داره خودش بنر و پوسترارو طراحی کنه ـــ آها در زده شد و دوستای مسجدی و بسیجی شهاب وارد شدند مهیا چسبید به دیوار ــــ یا اکثر امام زاده ها چقدر بسیجی همه مشغول صحبت بودند که دوباره باز شد و دوتا ماموری که دیشب هم امده بودند وارد شدن مهیا اخمی روی پیشونیش نشست بعد از سلام و احوالپرسی با اقای مهدوی روبه همه گفت ـــ سلام علیکم .بی زحمت خواهرا برادرا بفرماییدبیرون بایستید ما چند تا سوال از آقای مهدوی بپرسیم بعد میتونید بیاید داخل همه از اتاق خارج شدند مهیا تا به در رسید مامور صدایش کرد ــــ خانم رضایی شما بمونید مهیا چشمانش را بست و زیر لب غرید @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
🔹کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی می‌کرد ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بکوب تا در به رویت وا کنم 🔹وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم! هر چه بود باز بود 🔹گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟ ندا آمد: این را گفتم که بیایی وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم! 🔹کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک "مهربان خدایم دوستت دارم" #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 مثل یهودی ها توبه کن... خدا جبران میکند سخنان دلنشین استاد پناهیان" @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
#تلنگر ⚠️ اثر چت با نامحرم مثل بعضی تصادفهاست😣 همان موقع ما را نمیکشد..! اما بعد از مدتی ،به یکباره، حتی با یک ضربه کوچک همه چیزهایمان را میگیرد❗️ مراقب داشته هایمان باشیم... #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)