پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرتدلبر 🔍 #قسمتشصتوچهارم 😔 عمه جان برام خیلی سخته ..
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتشصتوپنجم
🔵 امیر که از طریق پدرش از موضوع
مطلع شده بود آخر یکی از آن اون شبها
درب خانه ما رو زد اول با مامان معصومه
صحبت کرد و بعد مفصل با من ،
پیشنهاد داشت ، گفت که تمام دین پدرم
رو تصفیه میکنه همونجا هم به من
ابراز علاقه کرد .😐
🔴 عمه با کمی غیض پرسید :
به این شرط کمک کرد که زنش بشی؟؟؟
+ نه باور کنید اصلا به زبون نیاورد اما
خب مشخص بود دیگه قصدش چیه ...
🟤 یک هفته هر روز اومد و رفت ...
یک هفته هر روز مردم و زنده شدم...
از طرفی آبروی پدرم،معصومه خانوم و
بچهها... از طرفی هم مرتضی ...
برای اینکه خودمو نجات بدهم تصمیم
گرفتم که حقیقتو به امیر بگم
🌸 عمه فاطمه اشکهایش را آرام پاک
میکرد و به حرفهایم گوش میداد .
✔️ فکر میکردم اگر حقیقتو به امیر بگم دست از سرم برمیداره و بعدش هم برای حل مشکل مالی خب خدا بزرگه، نمیدونستم سرنوشت برای زندگی من برنامه دیگهای داره.
🔴 تو اون جلسه سرنوشتساز
به امیر گفتم:
از اینکه به فکر ما هستید ممنونم اما
مرد دیگهای تو زندگیه منه... با وجود اون
نمیتونم به کسی فکر کنم ...
_میدونم...
مرتضاس...
🔵 حدس میزدم که این مطلب رو به
روم بیاره راستش یکبار داخل باغ پنهانی
شاهد ابراز علاقه مرتضی به من بود
بهش گفتم:
+ اینموضوع به خودم مربوطه برای شما
همین پاسخ باید کافی باشه...
قسمت شصت و پنجم.m4a
حجم:
3.35M
#داستانحضرتدلبر
#قسمتشصتوپنجم
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍ صالحه کشاورز معتمدی
🌿مهم ترین ها را اینجا بخوانید #پلاکایران
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c00