eitaa logo
پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
2هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
83 فایل
پایگاه خبری پلاک ایران با مدیریت حسین افسر خبرنگار استان قم💁‍♂️ 👈اینجا با اخبار مهم و جامع ایران همراه باشید @pelak_iran ادمین تبلیغات: @pelak_iran
مشاهده در ایتا
دانلود
🏖 ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕 🔍 مه همه جا را گرفته بود چشم‌هایم جایی را به ‌درستی نمی‌دیدند ... دستانم را بی‌هدف در هوا چرخاندم و با تمام وجود فریاد کشیدم : کسی نیست ... آهای کسی نیست... از میان مه غلیظ پیکر مردی را دیدم که به سمتم می‌آمد خوشحال شدم و به طرفش دویدم دستانش را دراز کرد به دستان مردانه‌اش نگاه می‌کردم برایم آشنا بودند اما نمی‌توانستم تشخیص بدهم که دستان چه کسی است. پشت سرم را نگاه کردم هیچ چیزی جز مه نبود رو به مرد گفتم : داشتم از ترس غش می‌کردم ممنون اومدید کی هستید شما ؟ حرفی نزد فقط دست‌هایش را به نشانه‌ی این‌ که دستش را بگیرم حرکت داد هیجان‌ زده دستان لرزانم را به طرفش بردم یک‌صدایی در گوشم فریاد می‌زد دستش را بگیر و خودت را نجات بده و یک ندایی در قلبم می‌گفت او یک غریبه است و نامحرم ، نگاهم به دست‌های لرزان خودم و دستان محکم او خیره بود ... صدای بی‌امان زنگ تلفن از سمتی دور به گوشم رسید مثل مسخ شده‌ها بی‌اختیار به سمت صدا حرکت کردم در حال دور شدن برگشتم تا هیبت مردانه‌اش را برای آخرین‌بار ببینم ، تصویر عجیبی بود مه غلیظ و مردی ناشناس با دست‌هایی که در هوا منتظر بود... دلم می‌خواست برگردم مه را کنار بزنم دست‌هایش را بگیرم... صدای زنگ هشدار تلفن قطع نمی‌شد قدم‌هایم بی‌اختیار مرا به سمت صدا برد. چشم‌هایم را به‌سختی باز و بسته کردم هنوز خواب‌ و بیدار بودم یک‌باره مثل برق گرفته‌ها روی تخت نشستم هراسان زنگ هشدار تلفن را قطع کردم و با دیدن ساعت محکم روی سرم زدم : خااااک تو سرت ده دقیقه دیگه نمازت قضا می‌شه بدبخت تو آدم نمی‌شی ... از تخت شیرجه زدم پایین و به دست‌شویی رفتم به‌ در و دیوار می‌خوردم وضو گرفتم و چادر نمازم را کج‌وکوله سر کردم ، یک مهر از روی میز شلوغ برداشتم: الله‌اکبر... السلام‌علیکم و رحمت‌الله و برکاته ... با یک حرکت از روی تخت گوشیم را قاپیدم و با نگاه به ساعت آهی از سر آسودگی کشیدم حال کسی را داشتم که انتهای مسابقه دو و میدانی از روبان قرمز رد شده لبخندی از سر رضایت زدم که : بععله بالاخره در دقایق آخر نماز رسیده بودم پیروزمندانه همان‌طور که نفس‌نفس می‌زدم به اتاق شلوغ نگاهی انداختم و برنامه امروزم را در ذهنم مرور کردم از هیجان کار امروزم لرزه شیرین بر بدنم نشست ... تا ظهر به کارهای عقب افتاده ام رسیدم و مثل همیشه وقت رفتن فرصتی برای کمک به مادرم نداشتم با شرمندگی به او و ظرف‌های نشسته‌ی نهار نگاه کردم. گوشیم زنگ خورد به تأکیدات آقای رضوی عادت داشتم لب‌ و لوچه ام آویزان بود اما سعی می‌کردم لو نروم پس با لحنی مؤدب گفتم : ... 🔖 مهم ترین ها را در اینجا بخوانید👇🌱 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c0
پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
#رمان‌حضرت‌دلبر #قسمت‌دوم _سلام روزتون بخیر +سلام خانم ابراهیمی دیر نکنی ها _چشم چشم خیالتون راحت
🖋 به نام خداوند مهر آفرین 📕 🔍 ❤️ فایل صوتی رو برای نسرین ارسال کردم برای آخرین‌بار ایتا رو چک کردم و چند پیام را جواب دادم گوشی را در حالت پرواز گذاشتم در آینه ماشین چادرم را مرتب کردم دستی به صورتم کشیدم و پیاده شدم. طبق معمول ماشینم خاکی و گلی بود دستی به کاپوتش زدم و با حالتی شرمنده گفتم: _بالاخره نوبت تو هم می‌رسه و می‌شورمت ممنون که درکم می‌کنی. و با قدم‌های تند به سمت دفتر به راه افتادم . دفتر استاد شبیه همه‌جا بود جز دفتر مشاوره اتاق انتظار یک کتابخانه بزرگ بود با صندلی‌های راحت که ساعت‌ها می‌شد نشست و مطالعه کرد چند تابلویی که هر کدام می‌توانستند تو را در خود غرق کنند با یک خانم منشی همیشه ساکت و صبور. دفتر استاد دفتر همه دانشجوهایش بود ما قرارهایمان را آن‌جا می‌گذاشتیم ، آن‌جا مهمانی می‌گرفتیم خلاصه دفتر کوچک اما پربرکت و سراسر انرژی مثبتی بود. _ سلام خدا قوت + سلام خوش‌اومدید _ با استاد قرار دارم +می‌دونم خانم ابراهیمی جان استاد منتظرتون هستن فقط می‌دونید دیگه... نگذاشتم حرفش را تمام کند : _بععله بله سر ساعت تموم می‌کنم قول می‌دم این یک ماه سر ساعت بیام و برم تا برنامه شما و استاد به‌هم نریزه. لبخندی زد و با دست مشایعت کرد ، در زدم و وارد اتاق شدم . یک میز و صندلی ساده و دو تا مبل راحتی و باز هم کتاب و کتاب و کتاب ، کل دفتر بوی کتاب می‌داد ،بوی تفکر ... مثل همیشه همه‌جا از تمیزی برق می‌زد استاد با چادر مرتب و روسری صاف و تمیز با صورتی که همیشه لبخند روی آن هک‌ شده به استقبال آمد. _ سلام +سلام به روی ماهتون آغوشش را برایم باز کرد محکم بغلش کردم این روزها آغوش او برایم امن‌ترین جای دنیاست همین‌طور که صورت استاد را می‌بوسیدم تندوتند حرف می‌زدم: _ الهی دورتون بگردم خوبید شما چقدر منتظر این روز بودم + ممنون نازنینم شما خوبی؟ _ هی ... الحمدالله الحمدللهی گفتم که از صد تا حالم بد بدتر بود. مثل همیشه متین لبخندی زد و گفت : + بنشین ببینم باز چی شده دختر خوب با مادر یا... _نه استاد به خدا با مادرم اوکی ام ، ایشون خیییلی با من حال نمی‌کنه خودتونم میدونید اما من همون جوری که شما گفتید باهاش خوبم اما خب نمی‌ذاره که تازگی‌ها ناخن‌هاش رو عوض کرده این دفعه ناخن‌های بلند با نگین‌هایی که از شش‌متری برق می‌زنه ، 🌿 مهم ترین ها را اینجا بخوانید👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c0
پلاک ایران | غیرمحرمانه قم
🖋 به نام خداوند مهر آفرین 📕 #داستان‌حضرت‌دلبر 🔍 #قسمت‌‌سوم ❤️ #شروع‌خاطره فایل صوتی رو برای نسری
مژه‌هایی که کاشته‌ از دفعه قبلی بلندتر و پرتر هست آخه من با چه رویی... اخم ریزی زد فهمیدم که نباید ادامه بدهم + نازنین جان مادر مادره، مادر اگر اهل نماز شب باشه یا نه در مادر بودنش فرقی نمیکنه هم باید حرمتش حفظ بشه و هم اطاعتش واجبه مادر شما فقط ظاهرش با تو متفاوته که با هم ریشه‌یابی کردیم و می‌دونی دلیلش چیه شما فقط به فکر انجام وظایفت باش همین، نگران بعد هم نباش خدایی که تو رو تا این‌جا آورده بلده بقیه راه هم ببره فقط کافیه که کارتو سفت‌وسخت به خودش بسپاری و به سمت هدف پیش بری. بعد با کمی چاشنی شیطنت ادامه داد: +نکنه یادت رفته تا همین چند وقت پیش خودت هم مثل ایشون بودی ؟!! خودمو لوس کردم و گفتم : یاااادمه فقط نگرانم نکنه ... +نگرانی چون توکلت کمه نازنین جان اون خدائی که هزاران‌هزار سال از ازل تا ابد خداست میلیاردها میلیارد بنده مثل تو داشته و خواهد داشت پس او خدایی بلده تازه‌کار نیست که عزیزم وقتی خدا رو داری باید بهت بر بخوره که الکی فکر و خیال باطل کنی پس بسپار به خودش فقط باید مراقب باشی که خودت اشتباه نکنی و راه رو درست بری. مثل همیشه حرف‌هایش آرام آرامم کرد با کلی عشق در صدا گفتم : _شما ژلوفن منید اصلن حرف که می‌زنید جادو می‌شم. خندید و گفت : + فعلا لطفاً جادو نشو که کلی کار داریم . انگار تازه یادم افتاد که برای چی آمدم دست‌پاچه وسایلم را از کیف خالی کردم. _ وای ببخشید استاد حواسم نبود آقای رضوی گفتند همه‌چیز باید ضبط بشه... این رکورد ... اینم سیم... استاد با قیافه‌ای کاملاً جدی گفت: + قرارمون سر جاشه دیگه ... _ بله بله حتما حتما + یک‌بار دیگه تکرار کن لطفا _ تمام خاطرات شما با نام و نشان مستعار نوشته می‌شه در تمام مراحل هم بازنویسی‌ها زیر نظر خودتون انجام می‌شه . لبخندی ازسر رضایت زد و گفت: + احسنت به تو دختر خوب و دقیق حالا از کجا شروع کنیم؟ _ من که دلم می‌خواد برم سر اصل ماجرا اما آقای رضوی گفتند حتما از کودکی شما شروع بشه + باشه من برات می‌گم بعداً با هم مرتبش می‌کنیم 🌿 مهم ترین ها را اینجا بخوانید👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3161522520Cbf492e41c0