💢 #شهید عباس امانی ( #آمل) #شهادت : ۲۵ #شهریور ۱۳۶۵_جزیره مینو __فرزند آخر #خانواده بود.سر کوره کار میکرد.هفده #سالگی رفت #جبهه.#نوزده سالگی هم #بشهادت رسید.تو وصیتنامه ش نوشت :
.
📩 خدایا مرا بسوزان؛ همراه سوختن گناهان من را هم بسوزان.خدایا چه بگویم که از بار گناهانم باخبری و میدانی در خلوت چقدر معصیت کردم.خدایا توبه کردم...قبول دارم عهد شکنم، قبول دارم بند عاصی و گنه کارم،خدایا دستم به دامان توست ، اول پاکم کن و بعد خاکم کن.خدایا در جوانی آمدم و در جوانی خودم را به تو سپردم...خدایا مرا ببخش که محتاج عفو و بخشش تو هستم.
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
@حماسه های مردان جهادی مازندران و گلستان درعملیات کربلای چهار @
(قسمت سوم)
#صبح تاظهر روز چهارم دی ماه، یگانهای آماده ارتش بعث عراق، پاتک ها(ضدحمله) راشروع نموده وبیشترین آتش ها رابرروی جزایرروانه میکردند.
#توپخانه ها، خمپاره انداز ها، موشک های کوتاه برد، تانگها ونفربرها، کالیبرهای مختلف و......
همه وهمه بااخرین نواخت تیرهای خود، رزمندگان اسلام را هدف قرارگرفته بودند.
#شرایط جابجایی وانتقال شهدا، مجروحین، رزمندگان اسلام به ساحل خودی بسیار سخت شده بود.
هواپیماهای بمب افکن وشکاری، هلی کوپتر های دشمن همه جا را بمباران وگلوله باران میکردند.
#ظهر رو زچهارم دی ماه، آخرین زمان هایی بود که عقب نشینی ازجزایر ام الرصاص صورت گرفت.
اما تلخ ترین لحظات نبرد بود.
عده ای مجروح درجزابر فوق جاماندند.
عده ای درنبرد با دشمنان اسیرشدند.
پیکرهای زیادی از شهدا درنیزارها چولان ها، نهرها، رودخانه اروند و..... جاماندند.
خیلی شرایط تلخ بود.
شهدا، اسرا، مجروحین، و..........!!!!!
دراین نبرد تقریبا ٢۴ساعته لشگر ویژه ٢۵کربلا حدود ٣۵٠شهید تقدیم کرده بود.
چشم انتظاران زیادی درساحل خودی به داخل اب های روان اروند می نگریستند تاشاید بتوانند پیکرهای شناور درآن را بیابند.
#دشمنان درشادی موفقیت هایشان جشن وپیروزی راه انداختند.
حکومت بعثی عراق، درسرتاسرکشورش جشن پیروزی رقم زده بود.
@صدام حسین رئیس جمهور عراق، اعلام کرد که دیگر ایرانیها قادربه عملیات تایکسال آینده نخواهند بود.
نیروها ویگان هایش ازمنطقه ترخیص شده وفرماندهان به استراحت و مرخصی هارفتند.
#جبهه خودی نگران ازناکامی ها وشکست درعملیات کربلای چهار بودیم.
#تجزیه و تحلیل های ذهنی زیادی بین رزمندگان و فرماندهان انجام میگرفت.
###تااینکه دستور دیگری صادر شد.
##نشاط، روحیه، انگیزه ویژه ای بر روح و روان و جسم رزمندگان اسلام دمیده شد.
ادامه دارد
سرتیپ دوم پاسدارحمید رضا رستمیان ازفرماندهان جبهه مقاومت
@بیاد حماسه سازان کربلای خان طومان ٩۵ه ش @
(قسمت پانزدهم )
# با شکست هجوم دوم دشمنان تکفیری درسی ویکم فروردین درجبهه خان طومان، کارمان سخت و دشوار ترشد.
#میدانستیم که نبردهای سنگین تری درپیش داریم.
دشمنان واربابانشان بدنبال انتقام شکست های پی درپی قبلی شان بودند.
#رزمندگان بدون مرز جبهه مقاومت اسلامی خودشان را برای نبردهای روز های آتی آماده میکردند.
#تقویت جبهه پدافندی، ازنظرنیرویی، تجهیزات، امکانات، و....... مرتب انجام میگرفت.
#دشمنان شکست خورده با حیله و خدعه برقراری آتش بس وارد میدان سیاسی شدندتا نفسی چاق کنند.
درگوشه کنار ها از آتش بس صحبت میشد ولی جبهه خان طومان وسایر جبهه ها آمادگی ها را برای مقابله حفظ کرده بودند.
# تکفیری ها (صهیون های امریکایی، فرانسوی، ترکیه ای، عربستانی، اردنی، و......) بدنبال امتیاز گرفتن میدانی وتحمیل اراده های باطل شان بودند.
#خیانت های آنان شروع شد
تمرکز قوا وحمله به جبهه های مناطق یکی پس ازدیگری رقم می خورد.
#جبهه خان طومان هم منتظر حمله تکفیری هابود.
##ازسی ویکم فروردین تا شانزدهم اردیبهشت ٩۵ه ش، هر شب وهرروز منتظر هجوم دشمنان بودیم.
#رجز خوانی های طرفین وجود داشت
شکست های سخت و تلخ دشمنان، آنان رابرای انتقام جسورتر کرده بود.
#جنگهای روانی، فرهنگی، اعتقادی،اطلاعاتی، نظامی همزمان اجرامیشد.
باتوجه به شرایط کشور سوریه ومحاصره منطقه، کمبودهای شدیدی درموضوعات :
مهمات، سوخت، تجهیزات، و.... وجود داشت.
شبانه روز های دهه های اول و دوم اردیبهشت سپری شد و..........
ادامه دارد
(انصار الولایه)
🍃 #شهیدی که #بورسیه #هند مانع عزیمتش به #جبهه نشد.🌷شهید محمدرضا وطنی▪️#ولادت:۲۶آبان۱۳۳۴/سیدمحله،#قائمشهر▪️#شهادت: ۷مرداد۱۳۶۱/منطقه #كوشك،عملیات #رمضان ...
⚽️ نام «شهید وطنی» برای اهالی فوتبال نامی آشناست، از آنرو که «شهید وطنی» نام ورزشگاهی است که میعادگاه هواداران عاشق #نساجی مازندران است.«فوتبالیست شهید محمدرضا وطنی» با وجود پذيرش در دانشگاه هندوستان به جای انتخاب ميدان علمی، ميدان مهمتر و واجبتر، یعنی ميدان جنگ را انتخاب كرد. او در واقع بورسیهی دانشگاه امام خمینی(ره) شده بود. خواهر شهيد وطنی میگوید: در مراسم برادرم از چندین روستا آمده بودند، تعجب کردم، پرسوجو کردم و آنان در حال گريه از تلاش محمدرضا و دوستانش براي ساخت خانه و كمك در زمان برداشت محصول كشاورزی برای خانوادههای مستضعف گفتند.
🚩 همچنین برادر کوچکتر #شهید محمدرضا «#شهید حاج عیسی وطنی» نیز در ۴ #خرداد ۱۳۶۷ در #شلمچه به برادر #شهیدش پیوست.
https://eitaa.com/pelakk25
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد #جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز# شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم #عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
#عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات)
شادی روح پاک #شهدا صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹
😔فقط بدونیم کیا رفتن وجان دادن غریبانه تا با آرامش ما نفس بکشیم وامنیت داشته باشیم🌟😔