eitaa logo
پلاک ۲۵
365 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
23 فایل
﷽ . لَشــکَرِ عَمَلیاتی ۲۵ کَـربَلا یـٰادآوَرِ عَـزمِ غُرورآفَـرینِ فَـهمیده­ هـٰایِ مَکتَب وَاَنـدیشہ حُسِیــن(ع) اَسٺ ...
مشاهده در ایتا
دانلود
@@پندواندرزهای حکیمانه ازبزرگان دینی@@ ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند ، تمام روزها روزه بود ، در حال اعتکاف ، از خلق‌الله بریده بود ، صبح به صیام و شب به قیام .‌‌ زاری و تضرع به درگاه او . شب ۳۶‌ام ندایی در خود شنید که می‌گفت : ساعت ۶ بعد از ظهر ، بازار مسگران ، دکان فلان مسگر برو خدا را ز یارت خواهی کرد . عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه‌های بازار از پی دکان می‌گشت ... می‌گوید : پیر زنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می‌داد ، قصد فروش آنرا داشت ... به هر مسگری نشان می‌داد ، وزن می‌کرد و می‌گفت : ۴ ریال و ۲۰ شاهی . پیر زن می‌گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟ مسگران می‌گفتند : خیر مادر ، برای ما بیش از این مبلغ نمی‌صرفه . پیر زن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می‌چرخید و همه همین قیمت را می‌دادند . بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود ، مسگر به کار خود مشغول بود ، که پیر زن گفت : این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می‌فروشم ، خرید دارید ؟ *مسگر پرسید چرا به ۶ ریال ؟؟؟* پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت : *پسری مریض دارم ، دکتر نسخه‌ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می‌شود !* *مسگر دیگ را گرفت و گفت : این دیگ سالم و بسیار قیمتی است . حیف است بفروشی ، امّا اگر اصرار داری من آن را به ۲۵ ریال می خرم !!!* پیر زن گفت : مرا مسخره می‌کنی ؟!!! مسگر گفت : ابدا" دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت !!! پیر زن که شدیدا متعجب شده بود ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد . من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود ، در دکان مسگر خزیدم و گفتم : عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند ، آنگاه تو به ۲۵ ریال می‌خری ؟!!! مسگر پیر گفت : *من دیگ نخریدم !!! من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد ، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند ، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد ، من دیگ نخریدم ...* از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند گفت : *با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد !!!* *دست افتاده‌ای را بگیر و بلند کن ، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد !* *گر دست فتاده ای بگیری مردی*
@@پندواندرزهای حکیمانه ازبزرگان دینی@@ سی سال، مرتب ذکر می گفت: استغفر الله مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار میکنی؟ ما که از تو گناهی ندیدیم! جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمداللهِ نابجاست! خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم حجره ی من چه؟ گفتند حجره ی شما نسوخته؛ گفتم: الحمدلله... آن این بود که مال من نسوزد، مال مردم ارتباطی به من ندارد! آن الحمدلله از روی خود خواهی بود نه خدا خواهی (چقدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟!)