✂️ #خواندنی
- نور چراغ قوه رو مستقیم ننداز تو چشم راننده، از پهلو چراغ بزن. مشخصات کارت شناسایی و پلاک ماشین رو که تطبیق دادی، کارت شناسایی رو دوباره برگردون به راننده...
- ببین! یادت باشه علی! بعد از راننده خواهش کن بیاد پایین. صندوق عقب ماشین رو بزن بالا، بازدید کن. اگه چیزی نبود، بفرستش بره.
سر تکان داد و با همان لحن تند و تیز (مازندرانی) ش گفت:« باشه، باشه؛ حتماً»
🚦 کمی نگذشت که یک ماشین نزدیک شد. درست برخلاف سفارش ما، علی مستقیم چراغ قوه را زد به چشم راننده...
راننده ایستاد. علی گفت:«سلام علیکم. کارت ماشین هده (بده)».
☺️ با همین جمله اول خنده مان شروع شد...
کارت ماشین را گرفت. دقیقا جلوی ماشین ایستاد و به کارت و پلاک ماشین نگاه کرد. دقبقا برعکس چیزی که به او گفته بودیم.
کارت را برگرداند به راننده و باسیاست و محکم گفت:« تشیف بیار پایین»!
راننده با تعجب گفت:«کاری دارنی؟»
محکم تر از قبل گفت:« تره گمه تشیف بیار پایین!»
راننده همان طور متعجب پیاده شد. علی گفت: «عذر خامه، صندوق عقب ماشینه بزن بالا».
راننده زل زد به او، بعد شاکی شد و گفت: «داداش! ماشین نیسون هسه (داداش! ماشین نیسان است.)»...
😂 😝 وقتی این حرف را زد، ما تیر برق را بغل کرده بودیم و از زور خنده داشتیم تیر برق را از جا می کندیم. هیچکس دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. علی هم که متوجه اشتباه ش شد، تندتر از همیشه گفت:«عذر خامه، عذر خامه، بفرمی».
📃 #سقف_سفید؛ ص۳۳ و ۳۴؛
📕 سقف سفید، اثر #نویسنده_بابلی، آقای حسن (و حسین) شیردل که نشر #شهید_کاظمی روانه بازار کرده
@pelakkhakii 👈👈🌷🌷