🌸🍃🌸
هیئت دو نفری زیاد داشتیم...☺️
برای هم سخنرانی میکردیم چاشنی اش چند
خط روضه می خواندیم بعد از هیئت چای،
نسکافه یا بستنی میخوردیم
میگفت این خوردنیا الان مال هیئته
هروقت چای می ریختم میآوردم میگفت بیا
دو سه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم
عاشقی قیمه بود و از خوردنش لذت می برد 😊
چون قیمه امام حسین(ع)و هیئت را به یادش
می انداخت کیف میکرد🍃
قسمتی از کتاب قصه ی دلبری(به روایت همسر)
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
#قصه_دلبری
گفت :دیدی آخر به دلتون نشستم ؟😍
زبانم بند آمده بود ،من که همیشه حاضر جواب بودم حالا انگار لال شده بودم...
گفت:رفتم مشهد،یه دهه متوسل شدم
گفتم حالا که بله نمیگید امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه
پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم.✨
نشسته بودم گوشه ی رواق که سخنران گفت:اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست،خیر کنن و بهتون بدن.
نظرم عوض شد. دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!☺️
توی دلم حال عجیبی داشتم .حالا فهمیدم الکی نبود که یکدفعه نظرم عوض شد...🍃
انگار دست امام بود و دل من...❤️
به روایت همسر
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
#قصه_دلبری
#شهیدانهـ
@muoud_313