eitaa logo
ساکنین پلاک "8"
145 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
6هزار ویدیو
100 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ حواستان هست؟! 🔻 سفر شانزدهم را راه افتاد شاید برای آن‌که به همه بگوید که: حواستان هست هست و است و شما در پی‌اش نیستید تا در پی باشید...؟! 🔸 ...مردم همه بودند اما این خوبیِ اندک بود که کار همه‌ی امامان را به سختی انداخت و به شهادت. همه باید بشوند تا مثل نشان خاص و عام بر آن‌ها داده شود. 📚 برگرفته از کتاب | داستان شیدایی علی‌بن‌مهزیار اهوازی 📖 صص ۶۲-۶۱ 👤 #⃣ 🤲 @pellake8
✳️ امام، همه‌ی زندگی‌ات شده است؟! 🔻 [علی‌بن‌مهزیار] چشمان اشکبارش را با آستین پاک کرد و با دستان لرزان، نامه‌ای را که به خطِ خودِ علیه السلام برای عموعلی فرستاده شده بود، در آغوش کشید و جمله‌ی طلایی‌اش را زمزمه کرد: - اگر بگویم مانند تو را ندیدم، امیدوارم راستگو باشم... و دلش می‌خواست مثل عمویش باشد برای امامش و نبود...! علی تو چرا مثل عمو نیستی برای امام زمانت؟ چرا کمی؟ چرا کمی؟ چرا کمی؟ و چه خون دلی خورد از دست خودش...! 🔸 که به قول علیه السلام: - امام ابر بارنده‌ی زندگی‌اش بود و باران تند و پیوسته چون رگباری و آفتاب نورافشان و آسمان سایه‌افکن و زمین گسترده و چشمه‌ی جوشان و پرآب و گلستان پر گل! ❗️امام را داشت و از او غفلت می‌کرد؛ جز گاهی در لحظه‌ی احتیاجی. امام، همه‌ی زندگی‌اش نشده بود! 📚 برگرفته از کتاب | داستان شیدایی علی‌بن‌مهزیار اهوازی 📖 ص ۵۲ 👤 #⃣ 🙏 @pellake8
🔆 کار برای خدا 🔻 عدس‌ها را پاک کرد. آرد را خمیر کرد. تنور را روشن کرد. نان را پخت. جارو هم کرد. سفره که انداخت، لقمه گرفت برای بچه‌ها... آب از چاه کشید و... ⁉️ کارهای خانه را چه کسی باید انجام دهد؟ 🔺 کار برای باشد، هر کس بگیرد برنده است. هر زمان که می‌شد، در خانه کمک‌کار زهرایش می‌شد. کارِ خدا می‌خواهد انجامش... 📚 برگرفته از کتاب 📖 ص ۳۱ 👤 #⃣ @pellake8
✳️ حسین راه افتاد برای حفظ اسلام... 🔻 هر کس رسید نصیحت کرد؛ کوفه نرو! اما هر کس رسید نگفت؛ جان، تو مایی و ما توییم! حسین که راه افتاد نصیحت کردند؛ کوفه نرو! اما نگفتند؛ حسین جان، برایت بمیرم که ملعونی چون یزید چون تویی را تهدید به کشتن کرده است... یاری‌ات می‌کنیم برای حفظ اسلام! مظلومانه لب زد: - کار این امت درست نخواهد شد مگر با من و خانواده‌ام! خدا می‌خواهد من را ببیند و آن‌ها را ... حسین راه افتاد برای حفظ ... جا نمانی! 📚 برگرفته از کتاب 📖 صص ۷۱-۷۰ 👤 🖤 @pellake8
✳️ ناکام از دنیا نروی! 🔻 مدت عمر من و شما طولانی نیست. در همین زمان کوتاه ثبت‌نام می‌کنند برای یاری حجت‌بن‌الحسن (عج) و بر دوش هر کس کاری می‌گذارند. بارِ دنیایت را از دوشت بگذار پایین تا بتوانی کار و بار حضرت را به دوش بکشی. ناکام از دنیا نروی! ⚠️ ناکامان، جوان‌مُرده‌ها نیستند؛ بی‌نصیبان از یاری امام‌‌اند. شیطان‌های بزرگ و کوچک آمده‌اند برای ناکام کردن من و شما از نعمتی که پیش‌درآمد ظهور است. ✅ چون پاره‌های آهن باش و تا پای جان، پای امام بمان! 📚 از کتاب 👤 🤲
✳️ دستانِ کریمِ سقا... 🔻 سقا! دیروز مردی صحرانشین آمده بود درب خانه‌ات. نمی‌دانست خانه، عباس ندارد. در را که کوبید، توقعش بود که تو در را باز کنی. غیر تو را که دید، پا پس کشید. می‌گفت: - آقای خانه را می‌خواهم. نخواستیم قصۀ تو را بشنود و دل‌فگار شود. گفتیم: - حاجتت را بگو ای مرد. ما در خدمتیم. نپذیرفت. چشمش جز تو کسی را نمی‌دید و گوش‌هایش هم در اختیار دیدگانش بود. فقط یک کلام را خوب می‌دانست؛ نام تو را. آخرالامر گفتیم که آقای خانه، بهشت را بر زمین برگزیده، که کاش نگفته بودیم. به آنی چون مجانین شد در طلب تو عباسم. تا آرامَش کنیم و حاجتش را پاسخ بدهیم، بدحالی کرد. تازه دانستم که رزق سالش را از دستان تو می‌گرفته است. دیگر نگفتمش کسی را دیده‌ای با دستان کریم، مورد تعرض قرار بگیرد و دستان کریم را از تن جدا کنند؟ 📚 از کتاب #⃣ https://eitaa.com/pellake8
قرار است شبیه خدا شویم 🔻 درهای نجات خدا، از کفر، از آلودگی، از پستیِ دنیا به روی همه باز است. آسیه در قلب فرعونیت، مسلمان شد؛ همسر نوح نبی در قلب توحید، کافر شد؛ امکان ندارد خدا، وسایل و اسباب عالم را به نفع انسان و در جهت رشد و کمالش نچیده باشد، و امکان ندارد من و شما را از این امکانات نصیبی ندهد. اما؛ بسیار امکان دارد که من و شما خودمان نخواهیم. خودمان پس بزنیم، خودمان دچار غرور و تکبر بشویم، خودمان چشم ببندیم و نخواهیم که ببینیم. خودمان بمانیم غرق در لذت‌های ناچیز مادی و شهوانی دنیا! خدا آورده ما را که بزرگمان کند، شبیه خود کند و بی‌نهایت‌مان...؛ خدا چیده دنیا را که ببینیم و نخواهیم و دل نبندیم و برویم دنبال او، نه دنیا! 📚 از کتاب 📖 ص ۱۵
✳️ دستانِ کریمِ سقا... 🔻 سقا! دیروز مردی صحرانشین آمده بود درب خانه‌ات. نمی‌دانست خانه، عباس ندارد. در را که کوبید، توقعش بود که تو در را باز کنی. غیر تو را که دید، پا پس کشید. می‌گفت: - آقای خانه را می‌خواهم. نخواستیم قصۀ تو را بشنود و دل‌فگار شود. گفتیم: - حاجتت را بگو ای مرد. ما در خدمتیم. نپذیرفت. چشمش جز تو کسی را نمی‌دید و گوش‌هایش هم در اختیار دیدگانش بود. فقط یک کلام را خوب می‌دانست؛ نام تو را. آخرالامر گفتیم که آقای خانه، بهشت را بر زمین برگزیده، که کاش نگفته بودیم. به آنی چون مجانین شد در طلب تو عباسم. تا آرامَش کنیم و حاجتش را پاسخ بدهیم، بدحالی کرد. تازه دانستم که رزق سالش را از دستان تو می‌گرفته است. دیگر نگفتمش کسی را دیده‌ای با دستان کریم، مورد تعرض قرار بگیرد و دستان کریم را از تن جدا کنند؟ 📚 از کتاب #⃣