eitaa logo
ساکنین پلاک "8"
213 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
6.8هزار ویدیو
104 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 تمام غصه‌ها تا اولِ الله‌اکبرِ نماز است! 🔻 «تمام غم‌ها و غصه‌ها تا اولِ الله‌اکبرِ است.» [آیت‌الله قاضی] این را گفت و شروع کرد به خواندن نماز. به او نگاه کردم و یاد کلامش افتادم که می‌گفت: «اگر عیاشان و خوش‌گذران‌ها بدانند که در چه مقدار شور و عشق و لذت هست، دست از همه‌ی کارها برمی‌داشتند و به طرف معرفت الهی روی می‌آوردند.» 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 ص ۴۱۴ ✒ نوشته: @pellake8
✳️ برای بازی‌کردن خلق نشده‌ایم! 🔻 در بین استادانم جوانی بود که نام داشت. نزد او بخشی از کتاب رسائل شیخ انصاری را خواندم. یادم نمی‌رود روزی را که به‌دلیل خستگی، در جمع دوستان در حرم مطهر نشسته بودم؛ شیخ محمدتقی را دیدم که به سویم می‌آید. اشاره‌ای کرد تا نزدش بروم. از جا برخاستم و به سویش رفتم. به‌آرامی سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا.» (برای بازی‌کردن خلق نشده‌ایم). این کلام چنان دلم را آتش زد که از آن به بعد متحیر و سرگردان شدم و بر اثر آن، انقلابی مضاعف در وجودم به‌پا شد. 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۴۵۵ و ۴۵۶ ✒ نوشته: @pellake8
✳️ مراقبه حرف اول را می‌زند 🔻 در ابتدا که به خدمتش رسیدم، از او طلب دستور کردم اما در پاسخ فرمود: «این ذکر را بسیار بگو که خود کیمیاست: اللَّهُمَ‏ أَغْنِنِی‏ بِحَلَالِکَ‏ عَنْ‏ حَرَامِکَ‏ وَ بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ.» 🔸 دستورهای او حول و می‌چرخید و بارها تکرار می‌کرد که این اذکار و ادعیه، با شرایطش تأثیر می‌کند و مراقبه حرف اول را می‌زند. اصول و فنون او در تربیت منطبق بر شریعت بود و اجازه نمی‌داد کسی ذره‌ای از آن فاصله بگیرد. همان دوران در میان شاگردانش این جمله‌ی او به شهرت رسید: «اگر کسی را بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند.» 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۴۵۹ و ۴۶۰ ✒ نوشته: @pellake8
✳️ مراقبه حرف اول را می‌زند 🔻 در ابتدا که به خدمتش رسیدم، از او طلب دستور کردم اما در پاسخ فرمود: «این ذکر را بسیار بگو که خود کیمیاست: اللَّهُمَ‏ أَغْنِنِی‏ بِحَلَالِکَ‏ عَنْ‏ حَرَامِکَ‏ وَ بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ.» 🔸 دستورهای او حول و می‌چرخید و بارها تکرار می‌کرد که این اذکار و ادعیه، با شرایطش تأثیر می‌کند و مراقبه حرف اول را می‌زند. اصول و فنون او در تربیت منطبق بر شریعت بود و اجازه نمی‌داد کسی ذره‌ای از آن فاصله بگیرد. همان دوران در میان شاگردانش این جمله‌ی او به شهرت رسید: «اگر کسی را بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند.» 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۴۵۹ و ۴۶۰ ✒ نوشته: 📌 پ.ن: ۸ بهمن، سالروز درگذشت آیت‌الله قاضی طباطبایی @pellake8
✳ گول حالِ ذکرِ بی‌مراقبه را نباید خورد! 🔻 ...تو که هنوز جوارحت را از پاک نکرده‌ای، چگونه منتظری که در شرح احوال قلب، چیزی به تو بنویسم؟! پس بشتاب، بشتاب به‌سوی توبه‌ی راستین؛ سپس بشتاب، بشتاب در کوشش و ... اگر بی‌مراقبت مشغول به ذکر و فکر شوی، بی‌فایده خواهد بود، اگر چه حال هم بیاورد؛ چراکه آن حال، دوام پیدا نخواهد کرد. گول حالی را که ذکر بیاورد، بی‌مراقبه نباید خورد. 📜 بخشی از نامه‌ی به اهل سیر و سلوک 📚 از کتاب 📖 ص ۱۳۵ 👤 #⃣ @pellake8
✳️ می‌خواهم مثل حسن باشم! 🔻 فرزند می‌گوید: یکی از شاگردان پدرم برایم تعریف کرد وقتی من به دنیا آمده‌ام، پدر را در صحن علیه‌السلام دیده که در سجده در حال گفتنِ «حسن، حسن» است. دلیلش را از او پرسیده بود. گفته بود خداوند فرزندی به من داده که نام او را حسن گذاشته‌ام و هرچه ما اراده کنیم، او به همان شکل از ما می‌کند: اگر بخواهیم بخوابد، می‌خوابد؛ اگر بخواهیم بنشیند، می‌نشیند؛ اگر به راست و چپ بگردانیمش، اطاعت می‌کند. من از خداوند در سجده طلب می‌کردم که مثل حسن باشم. 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 ص ۳۳۶ 💬 راوی: فرزند آیت الله قاضی 👤 نوشته: @pellake8
✳ مهم‌ترین شرط سلوک 🔻 آن‌چه این ضعیف از عقل و نقل استفاده نموده‌ام، این است که اهمّ اشیا از برای طالب قرب، جدّ و سعی تمام در است. تا این خدمت را انجام ندهی، نه ذکرت و نه فکرت، به حال قلبت فایده‌ای نخواهد بخشید؛ چرا که پیشکش و خدمت کردن کسی که با سلطان در مقام عصیان و انکار است، بی‌فایده خواهد بود. نمی‌دانم کدام سلطان، اعظم از این سلطان عظیم الشأن است و کدام نقار (نزاع و جدال) اقبح است از نقار با او. 📜 بخشی از نامه به اهل سیر و سلوک 📚 برگرفته از کتاب 📖 صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴ 👤 @pellake8
✳️ من هم بناست بمیرم... 🔻 شروع به تکاندن عبای خاکی‌اش کرد، من که از حرف‌زدن با او لذت می‌بردم، پرسیدم: «کجا بودی که عبایت این‌قدر خاکی است؟» - وادی السلام. - آن‌جا مُرده داری؟ - نه. - بی‌کاری؟ - نه. - برای چه رفته بودی؟ کمی مکث کرد و گفت: «استادم در تبریز، دستور داده است که دست‌کم هفته‌ای یک بار به مقبره‌ها بروم.» - که چه شود؟ - که یادم بیاید من هم بناست بمیرم. 📚 از کتاب 📖 صفحات ۴۰ و ۴۱ 👤 @pellake8ُُُُ
✳ خدایا دیر آمدم اما... 🔻 دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» 🔸... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صص ۳۸۳ تا ۳۸۵ 👤 نوشته: @pellake8
تمام غصه‌ها تا اولِ الله‌اکبرِ نماز است! 🔻 «تمام غم‌ها و غصه‌ها تا اولِ الله‌اکبرِ است.» [آیت‌الله قاضی] این را گفت و شروع کرد به خواندن نماز. به او نگاه کردم و یاد کلامش افتادم که می‌گفت: «اگر عیاشان و خوش‌گذران‌ها بدانند که در چه مقدار شور و عشق و لذت هست، دست از همه‌ی کارها برمی‌داشتند و به طرف معرفت الهی روی می‌آوردند.» 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 ص ۴۱۴ ✒ نوشته: @pellake8
گول حالِ ذکرِ بی‌مراقبه را نباید خورد! 🔻 ...تو که هنوز جوارحت را از «معاصی» پاک نکرده‌ای، چگونه منتظری که در شرح احوال قلب، چیزی به تو بنویسم؟! پس بشتاب، بشتاب به‌سوی توبه‌ی راستین؛ سپس بشتاب، بشتاب در کوشش و «مراقبت»... اگر بی‌مراقبت مشغول به ذکر و فکر شوی، بی‌فایده خواهد بود، اگر چه حال هم بیاورد؛ چراکه آن حال، دوام پیدا نخواهد کرد. گول حالی را که ذکر بیاورد، بی‌مراقبه نباید خورد. 📜 بخشی از نامه‌ی به اهل سیر و سلوک 📚 از کتاب 📖 ص ۱۳۵ 👤 #⃣ @pellake8
✳️ برای بازی‌کردن خلق نشده‌ایم! 🔻 در بین استادانم جوانی بود که «شیخ محمدتقی بهجت» نام داشت. نزد او بخشی از کتاب رسائل شیخ انصاری را خواندم. یادم نمی‌رود روزی را که به‌دلیل خستگی، در جمع دوستان در حرم مطهر نشسته بودم؛ شیخ محمدتقی را دیدم که به سویم می‌آید. اشاره‌ای کرد تا نزدش بروم. از جا برخاستم و به سویش رفتم. به‌آرامی سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا.» (برای بازی‌کردن خلق نشده‌ایم). این کلام چنان دلم را آتش زد که از آن به بعد متحیر و سرگردان شدم و بر اثر آن، انقلابی مضاعف در وجودم به‌پا شد. 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۴۵۵ و ۴۵۶ ✒ نوشته: