دور از تو سراغ از گُل و گلزار نگیرم
با عشقِ تو هر حادثه ای را بپذیرم
یک چیز پسندیده ام از "سختیِ" دنیا
خواهم که تو را "سخت" در آغوش بگیرم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
بِدان ای دلبرِ پنهان که خیلی دوستت دارم
یقین کن از دل و از جان که خیلی دوستت دارم
دلم خشکیده بود امّا تو باریدی بر این صحرا
قسم بر قطرهٔ باران که خیلی دوستت دارم
پس از عمری سکوتِ شک، کنون قلبم یقین دارد
زنم فریادِ اطمینان که خیلی دوستت دارم
اگر ممکن نشد رسماً بگویم عشقِ پنهان را
کنم در شعرِ خود اذعان که خیلی دوستت دارم
هر آن چیزی که در دل هست روزی بر زبان آید
غزل شد اوّلین برهان که خیلی دوستت دارم
چو شوری در زمین باشد، شود آتشفشان فعّال
دلم شد از همین جوشان که خیلی دوستت دارم
دل و جان هایمان با هم، الهی بعد از این دوری
شود تن هایمان اَقران که خیلی دوستت دارم
در آغازِ سخن گفتم که خیلی دوستت دارم
کنم تکرار در پایان که خیلی دوستت دارم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
مطمئن باش که این عشق اثر خواهد کرد
جانِ محنت زده را زیر و زبر خواهد کرد
قاصدِ وصلِ تو از راهِ وفا باز آید
قلبِ پُر خاطره را باز خبر خواهد کرد
ابرِ چشمانِ تو آن ناب ترین چشمهٔ مِهر
بر منِ سوخته این بار نظر خواهد کرد
اگر از لالهٔ آغوشِ تو بویی برسد
عقلِ عاشق شده را شیفته تر خواهد کرد
بوسه ای از لبِ شیرینِ تو گر دست دهد
تلخیِ جانِ مرا قند و شکر خواهد کرد
آن زبانِ تو اگر رأیِ محبّت بدهد
قاضیِ فاصله تجدیدِ نظر خواهد کرد
دارم امّید که دستانِ شفابخشِ گُلَت
بر سر و صورتِ مجروح گذر خواهد کرد
یک فروغ از رُخِ مهتابِ تو ای ماهِ حضور
شامِ تاریکِ مرا باز سحر خواهد کرد
مشتری هستم و دانم که در این دکّهٔ مِهر
هر که را عشق ندادند ضرر خواهد کرد.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
زیباتر از دو چشمِ تو، باران ندیده ام
رنگین تر از دو دستِ تو، گلدان ندیده ام
هر چار فصلِ صورتِ نازت، فقط بهار
خوشبوتر از دو زلفِ تو، ریحان ندیده ام
هر جنبشی به اصلِ خودش باز می رود
جز در میانِ دستِ تو، پایان ندیده ام
بعد از خدا که نیست جز او واجب الوجود
غیر از اراده های تو، امکان ندیده ام
فرشی زِ تارهای نگاهم گشوده ام
جز چشمِ پاک، لایقِ مهمان ندیده ام
خورشیدِ مِهر، از رُخِ نازِ تو سر زند
جز کوی مشرقِ تو، خراسان ندیده ام
هر دلبری که عرضه نمودم به قلبِ خویش
جز از وصالِ پاکِ تو، خواهان ندیده ام
چسبیده اند مردمِ دنیا به خاکِ غم
جز بوسه بر لبانِ تو، چسبان ندیده ام
جز قرصِ رویِ ماهِ تو ای بهترين طبیب
بر دردهای خاطره، درمان ندیده ام
حوّای من، بهشتِ نگاهت همیشه سبز
جز آدمِ دو چشمِ تو، انسان ندیده ام
آغوشِ خویش باز کن ای مرجعِ حضور
جز جانِ جان فزای تو، جانان ندیده ام.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
صبح است دلم چشمِ غزل می خواهد
رقصیدنِ لب های عسل می خواهد
آغوشِ وفا باز کن ای مِهرِ امید
بدجور دلم بوس و بغل می خواهد.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
به جانم بذرِ مِهرت را بکارم
بر آن از ابرِ احساسم ببارم
وَرای قیدهای این جهانی
تو را خیلی و خیلی دوست دارم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
عاشق شده ام به نازنینی که تویی
دلبسته شدم به دلنشینی که تویی
از حلقهٔ این جهان رها بود دلم
وابسته شدم به آن نگینی که تویی
آبانِ فراق، جان و دل سرد نمود
پُر مِهر شدم به آذرینی که تویی
خرّم شده باغِ فکرم از رویشِ عشق
سرسبز شده است سرزمینی که تویی
غیر از تو کمک نخواهم از هیچ کسی
آرام شدم به "نَستَعینی" که تویی
تلخ است به غیر از تو امیدی به جهان
شیرین شده ام به انگبینی که تویی
از کفرِ جداییِ رُخَت سیر شدم
مؤمن شده ام به تازه دینی که تویی
خشکیده به چار فصلِ دنیا گُلِ مِهر
شاداب شدم به پنجمینی که تویی
در مکتبِ عشق دل سپردم به یکی
آن دلبرِ ناز و واپسینی که تویی
پروانهٔ جان به بهترین میل کند
مشتاق شدم به بهترینی که تویی.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
مدّتی هست خبر از تو ندارم، خوبی؟
قدِّ یک نقطه، اثر از تو ندارم، خوبی؟
کوچهٔ تنگِ دلم بی قَدَمت دلگیر است
در شبِ هجر، سحر از تو ندارم، خوبی؟
شاخهٔ عشق فقط سیبِ تو را می خواهد
روی این شاخه، ثمر از تو ندارم، خوبی؟
با عصایِ غمِ تو سنگِ دلم خوب شکست
غیر از این چشمهٔ تر از تو ندارم، خوبی؟
اشتیاقم به لبانِ شکرین است هنوز
بر لبِ شوق، شکر از تو ندارم، خوبی؟
لشکرِ یأس به جنگِ دل و دین آمده است
در صفِ رزم، سپر از تو ندارم، خوبی؟
شاعرِ خاطره ها، مثنویِ وصل بگو
جز غزل چیزِ دگر از تو ندارم، خوبی؟
تا نفس هست، امید است به جانم هر چند
غیرِ امّا و اگر از تو ندارم، خوبی؟
یک پیام از سَرِ احساس و محبّت بفرست
مدّتی هست خبر از تو ندارم، خوبی؟
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
صبح است کمی آب برايم بفرست
از مِهرِ رُخَت تاب برايم بفرست
بازارِ دلم پُر شده از کاهشِ تو
یک بوسهٔ نایاب برايم بفرست.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
در خیالم حجِّ عشقت را به جا می آورم
عیدِ قربان است، قربانِ دو چشمت نازنین...
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
دوباره چشمِ ضریحت هوایی ام کرده
به سویِ صحنِ دلت رهنمایی ام کرده
دوباره گنبدِ پلکت درخششی فرمود
به کیمیایِ محبّت، طلایی ام کرده
امامِ مِهرِ تو آمد، مرا گرفت از من
برید رشتهٔ غم را، خدایی ام کرده
صفایِ صورتت ای سبزه زارِ سودایی
زلال و پاک چنان روستایی ام کرده
دبیرِ عشق فقط یک ضمیر را آموخت
زِ بس که حرفِ "تو" را زد، شمایی ام کرده
خیالِ خویش فرستاده ام به آغوشت
حرارتِ نفست، استوایی ام کرده
در ابتدا هدفم سنّتِ ارادت بود
ولی طراوتِ لب، نوگرایی ام کرده
پس از تبسّمِ نازت به رویِ غنچهٔ سرخ
به بوسه بر گُلِ رویت هوایی ام کرده.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
دلم زِ دوری ات ای عشق غرقِ اندوه است
تمامِ حجمِ کلامم زِ غصّه انبوه است
برای عرضِ ارادت نوشته ام بیتی
اگرچه در شبِ جمعه سرود مکروه است.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat