می شود یارِ همدلت باشم
گاه گاهی مقابلت باشم
فارغ از گیر و دارِ فاصله ها
شاهدِ آن شمایلت باشم
می شود ای طلوعِ مِهرِ امید
ذرّه ای کنجِ محفلت باشم
هر شب از این زمینِ خشکِ دو چشم
ناظرِ ماهِ کاملت باشم
می شود همچو کودکی مشتاق
تابعِ آن خصایلت باشم
یا که در بحرِ باصفایِ وصال
همچو موجی به ساحلت باشم
می شود شمعِ منزلم بشوی
همچو پروانه مایلت باشم
می شود قدری عاشقت بشوم
بعد از آن عشق، واصلت باشم
می شود ای تمامِ خاطره ها
کمترین خواهشِ دلت باشم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
شادیِ این دلِ غمخوار همانی است که بود
شافیِ این تنِ بیمار همانی است که بود
هر شب از قرصِ خیالش نفسم آرام است
تا سحرگاه پرستار همانی است که بود
روزها نامِ گُلش را به خودم می گویم
بر زبان واژهٔ تکرار همانی است که بود
در خیالم همه جا گِردِ لبش می گردم
نقطهٔ مرکزِ پرگار همانی است که بود
نازِ خود در عوضِ دادنِ جان می بخشد
قیمتش در کفِ بازار همانی است که بود
شُکر گویم که چنین کم، به چنان بیش فروخت
دلخوشم باز خریدار همانی است که بود
رازِ مجنونِ دلم را به خودش خواهم گفت
مَحرمِ لیلیِ اسرار همانی است که بود
گرچه هر روز به شکلی غزلی می سازم
هدف از گفتنِ اشعار همانی است که بود
اثراتِ نَفَسش در سخنم معلوم است
باعثِ این همه آثار همانی است که بود
نازنینم، قدمی بر سَرِ این چشم گذار
جایگاهِ قدمِ یار همانی است که بود.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
جز خیالِ تو به جان نیست خیالت راحت
غیر از عشقِ تو در آن نیست خیالت راحت
تا تو را یافتم ای معجزهٔ روشنِ مِهر
در دلم شک و گمان نیست خیالت راحت
غیر از احساسِ لطیفی که میانِ من و توست
اَحَدی نامه رسان نیست خیالت راحت
این یقینی که وجودم به حضورت دارد
ذرّه ای در نوسان نیست خیالت راحت
گرچه دورم، همه جا نامِ تو را یاد کنم
بیش از این حدِّ توان نیست خیالت راحت
رازِ عاشق زِ پریشانیِ حرفش پیداست
حاجتِ شرح و بیان نیست خیالت راحت
هدفِ اصلی ام از معجزهٔ عشق تویی
گرچه در شعر عیان نیست خیالت راحت
از تو هم غیرِ خودت هیچ تقاضا نکنم
فکرِ دل سود و زیان نیست خیالت راحت
آنچه گفتم همگی باور و ایمانِ دل است
جوششِ یک هیجان نیست خیالت راحت.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
رسیده قافلهٔ دل، به ابتدای محرّم
به غصّه های غریبی، زِ ماجرای محرّم
دوباره داغِ جوانی، شکسته قامتِ بابا
نشسته خونِ جدایی، به لاله های محرّم
دوباره قصّهٔ مَشکی، که می کشید به دندان
همان که بود همیشه، پُر از وفای محرّم
دوباره قصّهٔ تیری، که شعبه شعبهٔ زهرش
بُرید حنجرِ طفلی، به نینوای محرّم
دوباره خواهرِ مضطر، به سر زنان و پریشان
دوان به سوی برادر، در آن عزای محرّم
"بلند مرتبه شاهی"، به خاکِ حادثه غلتید
نشست گَردِ شهادت، بر آن عبای محرّم
دوباره خیمه و آتش، دوباره دخترِ گریان
خمید قامتِ عالم، در آن بلای محرّم
دوباره بند و اسارت، خرابه های پُر از غم
دوباره غنچهٔ پرپر، در آن هوای محرّم
دوباره مجلسِ ماتم، دوباره چوبِ جفاها
دوباره غصّهٔ خواهر، در انتهای محرّم
پیامِ امرِ به خوبی، صدای نهی زِ منکر
نشانه ای است که آمد، زِ محتوای محرّم
کجاست یاورِ ایمان، کجاست حافظِ قرآن
کجاست آن که شتابد، به مقتدای محرّم
دو چشم سوی خدا کن، بایست روی دو پایت
زِ دستِ ظلم رها شو، چو رهنمای محرّم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
فریادِ انبیاست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین
آوازِ اولیاست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین
از ذرّه های خاک بگیرید تا به عرش
پیچیده در فضاست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین
معنای کعبه و حرم و مسجد الحرام
هم زمزم و صفاست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین
ذکرِ خلیل و آدم و نوح و کلیمِ حق
هم ذکرِ مصطفاست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین
مانندِ آیه های مقدّس شفا دهد
کامل ترین دواست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین
آن پرچمش سعادتِ جان را ضمانت است
چون سایهٔ هماست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین
در بحرِ روزگار، خودت را به او سپار
مانندِ ناخداست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین
از لحظهٔ طلوعِ جهان تا غروبِ آن
آغاز و انتهاست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین
هر جا و هر زمان و به هر شکل و حالتی
زیباترین ثناست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین
بعد از اذان و گفتنِ ذکرِ اقامه هم
از واجباتِ ماست: سَلامٌ عَلَی الْحُسَین.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
دل ناگهان شکست زِ تصویرِ کربلا
جان گوشه ها شنید زِ تحریرِ کربلا
آوازِ آن امام به گوشِ جهان رسید
چندین حدیث خواند به تفسیرِ کربلا
گفتا پناه می برم از "کربِ و البلاء"
بر آن که راضی است به تقدیرِ کربلا
این سرزمین به خونِ شما غرق می شود
چون کشته می شوید به شمشیرِ کربلا
هر کس برای مُلک به اینجا روان شده است
عازم شود که نیست به تدبیرِ کربلا
هر کس که مانْد، جور و جفاها به او رسد
زیرا که آن بلاست فراگیرِ کربلا
یک عدّه ای زِ قافلهٔ حق جدا شدند
زیرا که خوش نبود تصاویرِ کربلا
امّا فداییانِ خدا چیزِ دیگرند
آنها شدند جمله مشاهیرِ کربلا
آن کس که راهِ پاکِ خدا را به قلب دید
یک لحظه شک نکرد به تغییرِ کربلا
چون کیمیایِ نور و وفا را گرفته بود
خاکِ دلش سپرد به اکسیرِ کربلا
جان را به راهِ نابِ امامت فدا نمود
تا پاک شد به آیهٔ تطهیرِ کربلا
خلقِ جهان به یاری مولای منتظَر
بیدار می شوند به تکبیرِ کربلا
دارم امید تا که در آن حال بشنوم
زیبا صدای عشق زِ تقریرِ کربلا
یا رب کمینه بندهٔ خود را شهید کن
یا حالتی ببخش زِ تأثیرِ کربلا.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
کودکِ دل، حرفِ "یک" را با کمی لبخند گفت؛
هر چه می گفتم بگو:"دو"، او فقط می گفت: " تو "...
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
ای صاحب و سرمایهٔ دین آجَرَکَ الله
مصداق ترین حَبلِ متین آجَرَکَ الله
تفسیرِ شهادت به صفِ کرب و بلا شد
روشنگرِ قرآنِ مبین آجَرَکَ الله
انگار پیمبر به دلِ جنگ روان بود
ای قائمِ آیینِ امین آجَرَکَ الله
در دشتِ پُر از حادثه ها یک قمر افتاد
ای کوکبهٔ ماه جبین آجَرَکَ الله
یک طفل زِ آغوشِ پدر، خون به هوا برد
دل خستهٔ روزِ دهمین آجَرَکَ الله
شاهی به بلندای دو عالم به زمین خورد
ای شمسهٔ افلاک نشین آجَرَکَ الله
فرزندِ علی، خاتم و انگشت عطا کرد
ای نامِ گُلَت نقشِ نگین آجَرَکَ الله
هر چند نبودی، همه را خوب تو دیدی
غایب شدهٔ حادثه بین آجَرَکَ الله
در صبح همه زنده و در عصر شهیدند
ای هر شب و هر صبح حزین آجَرَکَ الله
همراهِ شهیدان و اسیران شده چشمت
ای خون شده با اشک قرین آجَرَکَ الله
زینب همه را گفت که زیباییِ محض است
دیگر نتوان دید چنین آجَرَکَ الله
در سجدهٔ هر روزِ خودت یاد زِ ما کن
ای از غمِ سجّاد، غمین آجَرَکَ الله
از بس که مصیبت به سماوات عظیم است
چیزی نتوان گفت جز این آجَرَکَ الله.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
هرچند رفته است زِ داغش هزاره ای
فریاد و آه می شنوم هر کناره ای
اِحیا نمود مسجدِ اسلام را زِ نو
رفتارِ اوست منبر و خونش مناره ای
تا شربتِ محبّتِ حق جاودان شود
آورد از تمامِ وجودش عصاره ای
شامِ فساد کُلِّ جهان را گرفته بود
روشن نمود واقعه با ماه پاره ای
تا باز روزگار ببیند رسول را
ارسال کرد جانبِ میدان، سواره ای
آورده تا که خلق شناسند راهِ حق
از آسمانِ صافِ برادر، ستاره ای
تا آن که حجّتِ سخنش را کند تمام
بر دستِ خویش کرده عیان شیرخواره ای
طبعش کریم بود و به اخلاقِ او نبود
"در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره ای"
همچون پدر که خاتمِ خود را عطا کند
اعطا نمود دخترِ او گوشواره ای
امّا سپاهِ کینه در آن قحط سالِ مِهر
می زد به خیمه های حریمش شراره ای
سرشارِ نکته هاست تمامِ مصیبتش
هرچند گفته اند از آنها اشاره ای
یا رب به حقِّ آن که فقط مقصدش تو بود
بگشای بر تمامیِ ما راهِ چاره ای.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
کاش می شد تو فقط مالِ خودِ من باشی
روز و شب در همه جا همدمِ این تن باشی
عشق بازی کند این جان و دلم با دلِ تو
من شوم بلبلِ عاشق، تو چو گلشن باشی
گرچه آدابِ محبّت همه را می دانی
از خدا خواسته ام ماهرِ این فن باشی
دارم امّید که چون خصلتِ پروانهٔ مِهر
به وفاداریِ این عشق مُزَیَّن باشی
حاجتم هست که در ظلمتِ شب های فراق
همچو مهتابِ شبِ خاطره روشن باشی
کاش وقتی که خدا قسمت و تقدیر نوشت
تو برای دلِ من حقِّ مُعَیَّن باشی
بهترین هستی و محبوب ترین، می دانم
آرزویم همه آن است که احسن باشی
مرغِ احساسِ مرا در بغلِ خویش بگير
تا برای دلِ ویران شده میهن باشی
آن قَدَر حرف زدم، حرفِ دلم یادم رفت
کاش می شد تو فقط مالِ خودِ من باشی.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
وقتی که در آن روزِ عمل وقتِ علی شد
چون شمس به پیشِ پدرِ خویش جلی شد
از محضرِ آقای حرم، اذن طلب کرد
با گوشِ ادب منتظرِ امرِ ولی شد
دستور رسید ای همهٔ عشق بفرما
کاین حادثه محتوم به حکمِ ازلی شد
امّا قدمی راه برو پیشِ دو چشمم
زیرا که وجودت زِ محمّد بدلی شد
آمد که به دستورِ خداوند بجنگد
نامردی از آن قافله فکرِ دغلی شد
گفتا که امان دادم اگر سوی من آیی
دانیم که پیکارِ تو نامحتملی شد
فریاد بر آورد که خاموش شو ای پَست
با دافعه، مشغول به جنگ و جدلی شد
آن گاه به سوی پدرِ خویش چو برگشت
از خاتمِ او سیر به حدِّاقلی شد
باز آمد و چون شیر پراکند خسان را
در داخلِ آن معرکه جنگِ جملی شد
یک باره گرفتند همه دور و برش را
بینِ پسر و باب به ناگه گسلی شد
تقطیع شد آن شعرِ پُر از معنیِ اخلاص
هر قطعه ای از مثنویِ او غزلی شد
فرمود: "سلام ای پدر، اینجاست پیمبر"
هر قول که دادی همه یک جا عملی شد
آمد پدرش گفت که "اُف باد به دنیا"
این گفتهٔ پُر بار به هر جا مثلی شد
از بس که پدر بر سرِ جسمِ پسرش مانْد
گفتند که این داغ برایش اجلی شد
امّا پدر آن نیست که این گونه بمیرد
تابید و چو خورشید به برجِ حملی شد
فرمود : "جوانانِ حرم، زود بیایید"
کز دوریِ این ماه به جسمم خللی شد
قدری که گذشت آن شهِ ابرار به پا خاست
در صحنهٔ آن واقعه مانندِ یلی شد
رفتارِ حسین ابن علی، جمله نماز است
هر گوشهٔ آن مظهرِ خیرالعملی شد
آثارِ جهان، ناقص و محدود گذشتند
تنها اثرِ اوست که بین المللی شد.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
درونِ باغِ دلم، بذرِ عشق می کارم
بر آن زِ ابرِ محبّت، هماره می بارم
یقین بدان که فقط مِهرِ توست در دل و جان
اگر چه صاف نگفتم که دوستت دارم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat