eitaa logo
ای نازنین شعری بخوان
292 دنبال‌کننده
4 عکس
0 ویدیو
0 فایل
حسینعلی زارعی @hazv0115
مشاهده در ایتا
دانلود
شنیدم جامِ کوثر را شکستند بلورِ عشقِ حیدر را شکستند دری که بوسه‌گاهِ جبرئیل است گروهی بی‌ادب در را شکستند هنوز آن کوچه از یادم نرفته‌است که سروِ قدِّ مادر را شکستند مگر از بالِ احساسش چه دیدند که با سنگِ ستم، پَر را شکستند گروهی ناامید و بی‌مروّت امیدی را به چشمِ تر را شکستند نه تنها سینه و بازو و پهلو گمانم بی‌سران، سر را شکستند به پیشِ چشمِ شمسِ آفرینش درونِ ماه، اختر را شکستند گروهی بی‌وفا با تازیانه کنارِ شاه، افسر را شکستند نه تنها پایه‌های دین و ایمان که حتّی روحِ باور را شکستند گروهی اَز صفِ انسانیّت دور حریمِ حورپیکر را شکستند کنارِ ساحلِ امنِ ولایت صدف زخمی و گوهر را شکستند دلم سوزد که نزدیکانِ بابا حریمِ امنِ دختر را شکستند به پیشِ چشمِ آن دلدادهٔ پاک دلِ مشتاقِ دلبر را شکستند نه تنها جسمِ آن رهپویِ ایمان که حتّی نامِ رهبر را شکستند نمی‌دانم چگونه پیشِ همسر غرورِ پاکِ شوهر را شکستند نشد در جنگ‌ها شخصی حریفش به خانه، پشتِ صفدر را شکستند. @saredustansalamat
باران که با یادت ببارد دوست دارم هر کس گُلی مثلت بکارد دوست دارم چندان برایم دلنشین هستی که حتّی آن را که بویی از تو دارد دوست دارم... @saredustansalamat
دارد از اطرافِ هستی بویِ کوثر می‌رسد حضرتِ خَیرُالنّسا، با نامِ دختر می‌رسد آیهٔ والایِ "أعطَیناک" را تفسیر کرد "لَیلَةُ الْقَدر" است در واقع، مقدّر می‌رسد نامِ او ریحانه با‌شد، عطرِ نابش از بهشت هدیهٔ نازِ خداوندی، معطّر می‌رسد حوریِ پاکِ بهشتی در لباسِ آدمی سیبِ خوشبویِ ادب، از سویِ داور می‌رسد پیش از آغازِ قیامت، در همین ملکِ زمین جلوه‌ای از پرتوِ خورشیدِ محشر می‌رسد از همان وقتی که آمد در گذرگاهِ وجود دم به دم از لطفِ او، مِهرِ مکرّر می‌رسد ظاهرِ اسلام و ایمان، باطنِ قرآن و دین منبعِ علم و حیا، معنایِ باور می‌رسد ای محمّد، چشم و قلب و خانه‌ات پُر نور باد زُهرهٔ زهرایِ مرضیّه، منوّر می‌رسد پس بخوان اینک نماز و سر بِبُر اینک شتر چون که در راهِ رسالت، یار و یاور می‌رسد ای خدیجه، آفرین و عرضِ تبریکی عظیم چون که در گلزارِ تو، ریحانه‌ای تر می‌رسد هر چه ثروت داشتی بخشیده‌ای در راهِ دوست اینک از گنجینه‌ات، دُردانه گوهر می‌رسد دفترِ هستی پُر از مطلب، ولی عنوان نداشت اینک ای اهلِ جهان، عنوانِ دفتر می‌رسد دل درونِ سینه بود و یارِ دلجویی نداشت مژده ای دلدادگان، حسنای دلبر می‌رسد با وجودش ارزشِ زن تا کجاها رفته است مادرِ چندین امام و یارِ حیدر می‌رسد مادر است و مهربانی در وجودِ مادر است ای زنان، معصومهٔ فرزندپرور می‌رسد هم رشیده، هم سعیده، هم شهیده، هم بتول سرورِ کُلِّ زنان، با چند افسر می‌رسد طاهره، انسیه، عذرا، فاطمه، صدّیقه، نور ساجده، منصوره، زهرا، حور و اختر می‌رسد هر چه دارد این جهان از آبرویِ مادر است ای جهان شادی کن اینک روزِ مادر می‌رسد. @saredustansalamat
در بحث و جدل، زیاده‌گویی نکنید با همدمِ خویش، تندخویی نکنید سرد است هوا، برایِ دلگرم شدن در مصرفِ عشق، صرفه‌جویی نکنید... @saredustansalamat
مُرید امشب دو چشمش بر مراد است رضا از ديدنِ فرزند، شاد است اگر دنبالِ اصلِ عشق هستی شروعِ عاشقی، بابُ الجواد است. @saredustansalamat
دارد از مکّه به اطراف خبر می‌آید صدفِ کعبه گسسته‌است، گهر می‌آید ای بتِ جهل رها کن یقهٔ انسان را این خلیل‌است که با علم و تبر می‌آید آتشِ فتنه برو در کلکِ خویش بمیر شاهِ نور است که با آب و سپر می‌آید آخر و عاقبتِ خیر به مِهرش بسته‌است این قضایی‌است که با نامِ قدر می‌آید ای که دنبالِ تجلّیِ خدا می‌گردی نورِ حقّ است که در حالِ گذر می‌آید دیگر از ظلمت و تنهاییِ پُر غصّه نترس همدمِ باادب و نورِ سحر می‌آید مدّتی مردمِ این شهر، ترشروی شدند تلخی و شوریِ غم رفت، شکر می‌آید ساره و آسیه و مریم و حوّا گفتند: چشمت ای فاطمه روشن که پسر می‌آید نه فقط یک پسر است او که حقیقت پدر است پدرِ شیعه و آقای بشر می‌آید دیگر از جنگ نترسید که با تیغِ دو دَم وسطِ معرکه‌ها، مردِ خطر می‌آید هر چه خوبی و هنر هست، به او منسوب‌است یعنی ای اهلِ هنر، اصلِ هنر می‌آید کُلِّ صاحب‌نظران چشم به راهِ نظرش بهترین منظرهٔ اهلِ نظر می‌آید ما همه کودک و دلباختهٔ باباییم ای خدا شکر که این روزِ پدر می‌آید. @saredustansalamat
قفل است سروده‌ام، کلیدی بفرست از حرفِ دلت، بیتِ جدیدی بفرست لبخندِ تو از هر غزلی روشن‌تر با خندهٔ خود، شعرِ سپیدی بفرست. @saredustansalamat
گاه‌گاهی جمله‌ای زیبا، مشوّق می‌شود حرفی از یک رهگذر با دل مطابق می‌شود وصفی از دانایی‌ات گفتند، مشتاقت شدم آدم از راهِ شنیدن زود عاشق می‌شود فکرِ این‌که گاه‌گاهی یادِ من هم می‌کنی رویِ موجِ غم برایم مثلِ قایق می‌شود معذرت می‌خواهم از مصراعِ قبلی، ای عزیز لطفِ تو هر لحظه با حالم موافق می‌شود خنده‌هایت، آفتابِ صبحِ آرامش شدند چون که از مِهرِ صدایت، خانه مشرق می‌شود از سخن‌هایِ قشنگت باز هم حرفی بزن تک‌تکِ هر واژه‌ات عمرِ دقایق می‌شود نورِ مِهرت از گُلِ خورشید هم خورشیدتر خوش به حالِ ذرّه‌ای که باز لایق می‌شود یادِ خود را تا همیشه از دل و جانم نگیر چون که قلبم با حضورت قلبِ سابق می‌شود. @saredustansalamat
زیباییِ عالم همه تمثالِ حسین است این دایره یک گوشهٔ اجمالِ حسین است فردا که حساب است و کتاب است و شفاعت منظورِ حق از آن همه، اجلالِ حسین است هر جا که سلامی است، به عرضش برسانند فُطرُس به زمین آمده، نقّالِ حسین است مانندِ محرّم که فقط وقفِ حسین است شعبان، همهٔ روز و شبش مالِ حسین است در سوّمِ این ماه درخشید چو خورشید آغازگرِ واقعه اقبالِ حسین است در چارمِ آن، یک قمرِ تازه رسیده‌است ماهی که به هر حادثه دنبالِ حسین است در پنجمِ آن، سجده‌ترین آیه درخشید مجموعهٔ اخلاص که آمالِ حسین است در یازدهم، ماهِ علی بود که تابید آن نور که در معرکه‌ها بالِ حسین است در نیمهٔ آن، معنیِ اسلام درخشید آن مقصدِ پُر نور که اکمالِ حسین است شادابیِ این ماه فقط کرب‌و‌بلایی است شعبان، همه‌اش جلوهٔ امثالِ حسین است هر نیکی و خوبی که در این دایره پیداست از دستِ پُر از عاطفهٔ آلِ حسین است پُر سودترین کار در این ماه بگو چیست؟ رفتار به آن فعل که افعالِ حسین است مجذوب‌ترین فکر در این وقت بگو چيست؟ اندیشه در آن حرف که اقوالِ حسین است از اَحسنِ احوال سخن گفت که فهمید محبوب‌ترین حالتِ دل، حالِ حسین است ما روزیِ یک عمرِ خود از عشق گرفتیم این لقمه‌ای از سفرهٔ هر سالِ حسین است تابیده به هر تارِ دلم پودِ امیدش آرامشِ ما یک نخی از شالِ حسین است گفتند که بالاتر از آن رنگ نداریم آن رنگِ سیاه است که در خالِ حسین است گفتند: بگو عاقبتِ خیر که دارد؟ هر کس که به هر جامعه، فعّالِ حسین است پرسید که میزانِ عمل چیست که گفتند: آن سنجهٔ میزان شده، اعمالِ حسین است در غصّهٔ او، غم‌زده، در شادیِ او، شاد هر حالتِ ما بسته به احوالِ حسین است. @saredustansalamat
آنها که در کرامت و اخلاص سرورند قلبِ سیاه و لک‌زده را نیز می‌خرند اصلاً به فکرِ رفتن و رنجِ سفر نباش ما را به میهمانیِ آن عشق می‌برند. @saredustansalamat
عید آمده بر مردمِ دیندار مبارک این واقعه بر عاشق و دلدار مبارک مقصودِ خدا بود که در خواب نمانیم بر هر که سحرها شده بیدار مبارک بر آن که از اخلاص و ادب ظرفِ وجودش با روزه گرفتن شده سرشار مبارک بر آن که قبول است مناجات و دعایش در محضرِ بخشندهٔ دادار مبارک بر آن که تمامِ هدفش یادِ خدا بود از وقتِ سحر تا خودِ افطار مبارک بر هر که پذیرفته شده روزه و ذکرش خود نیز شده لایقِ دیدار مبارک تقدیرِ خدا بود کمی قدر بگیریم این قدرِ مقدّر شده از یار مبارک بر هر که از این روزه و احیا و اطاعت بر قلب و دلش حک شده آثار مبارک عید است بر آن کس که نمازش شده معراج بر آن که چنین است سزاوار مبارک سرپیچی و لجبازی و انکار در او نیست بر آن که به عهد است وفادار مبارک بر آن که به هر داد و ستد در شب و در روز مشغولِ خدا بود به بازار مبارک هر لحظه گناهی نکنی، لحظهٔ عید است این عید به هر آدمِ خوددار مبارک بر آن که به فرمانِ خدا فطریه‌اش را پرداخته با حالتِ ایثار مبارک ماهِ رمضان مثلِ حرم، ما همه زائر این خاطره بر تک‌تکِ زوّار مبارک بر آن که خدایی شد و در راهِ خدا ماند تنها نه به یک بار که صد بار مبارک. @saredustansalamat
امشب بیا از خاطراتِ خود بگوییم ظرفِ غبارآلودهٔ دل را بشوییم امشب بیا از دارِ دنیا دور باشیم در عاشقی یک راهِ دیگر را بپوییم جوینده‌ها در عاقبت، یابنده باشند امشب بیا در قلبِ هم، راهی بجوییم گُل‌های باغِ آشنایی، بی‌نظیرند امشب بیا تا خوب آنها را ببوییم شاید که دیگر بعد از این وقتی نباشد امشب بیا در باغِ همدیگر بروییم حرفی بزن تا از لبت گوهر ببارد اکنون که با لطفِ غزل در گفت‌وگوییم از تنگنایِ قافیه باید گذر کرد زیرا که ما دور از صدا و های‌وهوییم فرقی نباشد در دعایت با دعایم چون هر دومان دلبستهٔ یک آرزوییم نیّت کن و با قصدِ قربت آرزو کن حالا که از آبِ ارادت با وضوییم دستم به دستِ نازِ تو، چشمم به چشمت دل را به راهِ دل بده چون روبه‌روییم گاهی فقط با چشمِ خود بیتی بفرما ما پاسبانِ جعبهٔ رازِ مگوییم لب‌هایمان از دوریِ احساس خشکید ما هر دومان محتاجِ آبِ یک سبوییم غیر از کنارِ یکدگر جایی نداریم در برکهٔ این زندگی مثلِ دو قوییم نسبت به هم ما مثلِ پوشاکی تمیزیم هم باعثِ آرامش و هم آبروییم اصلاً رها کن هر چه غیر از شادمانی است امشب بیا از خاطراتِ خوش بگوییم. @saredustansalamat
ممنون که این اندازه من را دوست داری من کمتر از صفرم، تو بیش از صدهزاری شرمنده‌ام از این همه لطف و صفایت انگار غیر از فکرِ من کاری نداری تو عاشقم هستی و من چیزی ندارم غیر از بیانِ معذرت از این نداری خیلی به بودن یا نبودن فکر کردم بی تو ندارم هیچ جا، هیچ اعتباری تو منتظر بودی، جوابت را نگفتم! شرمنده‌ام، شرمندهٔ چشم‌انتظاری نامِ مرا گفتی و من در خواب بودم فریاد از این ساعاتِ خواب و بدبیاری من بی‌توجّه بودم امّا صبر کردی تا کِی مدارا می‌کنی با بردباری؟! وقتی چنین عرضِ محبّت می‌نمایی مانندِ یخ وامی‌روم از شرمساری می‌سوزم از آن لحظه‌هایِ بی تو بودن غیر از تو در فکرم نباشد رستگاری تو یادِ من هستی ولی من بی‌خیالم ای وای از این بی‌عرضگی، بی‌بندوباری دارم خجالت می‌کشم از کار و بارم من معذرت می‌خواهم از اسراف‌کاری با یادت ای آرامِ جان، اشکم روان شد خوشحالم از این گریهٔ بی‌اختیاری خیلی بد و بی‌جنبه‌ام، امّا تو خوبی من مانده‌ام در این همه لطفی که داری هر ذرّه از من بویی از مِهرِ تو دارد هم بی‌نهایت مخفی و هم آشکاری تنها و تنها من فقط مالِ تو هستم خوشحالم از این هست و بودِ انحصاری. @saredustansalamat
صبح است و هوای عاشقی دارم من باران زده، حرفِ منطقی دارم من از رنگ و دورنگیِ جهان دور شدم زیرا که رفیقِ صادقی دارم من. @saredustansalamat
مدّتی هست که از حالِ دلم بی‌خبری نه پيامی، نه سلامی، نه سراغی، نه سری دوری‌ات نظمِ پریشانِ مرا ریخت به هم شاعرِ خاطره‌ها بی تو ندارد هنری اشکِ هر صبح و غروبم به هوایِ تو چکید شاید این گریهٔ هر روزه نماید اثری ذرّه‌هایِ سخنم یک‌سره خورشید شوند اگر از مِهرِ تو تابد به وجودم نظری ای که در دشتِ دلت رودِ اجابت جاری‌است مرحمت کن به بیابانِ دلم کن گذری خونِ احساس به رگ‌هایِ دلم لخته شده‌است بی مددکاری‌ات ای دوست ندارم جگری آنچه رفته‌است که رفته‌است، ولی زود بیا شاید از عمرِ به جا مانده ببینم ثمری اگر از بخششِ تو انجمنی شاد شوند مطمئن باش که این کار ندارد ضرری شربتِ زندگی‌ام تلخ شد از زهرِ سکوت با سخن‌هایِ پُر از شور بیفشان شکری وقتِ تکبیرِ اذان، چشمِ طلب باز کنم تا که در باغِ نگاهت بزنم بال و پَری هر زمان، قصد کنی پا به رکابت هستم دمِ صبحی، سرِ ظهری، سرِ شب یا سحری لحظه‌ای در نظرِ خاطره‌ها ساکن شو ای که هر لحظه به ابیاتِ دلم در سفری. @saredustansalamat
ممنون که این اندازه خوب و مهربانی آبی‌تر از آرامشِ هفت آسمانی لبخندِ سبزت تازه‌تر اَز هر بهشت است اصلاً بهارِ بی تو، سرمایِ خزانی از سرخیِ افکارِ تو قرمزتری نیست برّان‌ترین شمشیرِ گفتار و بیانی پیشِ سپیدِ خنده‌ات، شادی سیاه است رنگی ندارد بی تو رویِ شادمانی از مشکیِ شب‌هایِ تو، مُشک آفریدند بویِ سحرهایِ تو باشد جاودانی در زردیِ خورشیدِ عِلمت پَر کشیده‌است آن مرغِ دانایی که دارد آشیانی نارنجیِ نارنجِ رفتارت عجیب است هم بی‌نهایت پُر بها هم رایگانی رنگِ بنفشِ خاطره اَز دوریِ توست مردابِ هجران را نمی‌باشد روانی هر صورتی شادابی‌اش را از تو دارد هم رنگِ پیری اَز تو باشد هم جوانی عنّابیِ خشمِ تو هم اَز رویِ مِهر است سرخِ ادب پُر رنگ شد، شد ارغوانی فیروزه‌ای هم رنگِ مخصوصِ حضورت در عرصهٔ عالی‌ترین بودن، عیانی از نقره‌ای‌هایِ فراقت، نقره‌داغ است هر کس ندارد از تو در دستش نشانی از سرمه‌ای‌هایِ جدایی، دیده تار است شخصی که پودِ عشقِ او شد آب و نانی یشمی‌تر از باغِ نگاهت، سبزه‌ای نیست غیر از نظرهایت ندارم باغبانی در گندمین صحرایِ لطفت خوشه‌چینم در ظهرِ تنهایی برایم سایه‌بانی از چشمِ پُر نورِ تو پنهان، خردلی نیست معنا ندارد پیشِ چشمانت، نهانی سقفِ بلندِ اشتیاقت، لاجوردی است آبی بر آتش‌هایِ شوقِ دلبرانی ترسیده‌‌ام اَز قهوه‌ای‌هایِ نگاهت در خود نمی‌بینم توانِ امتحانی با شیریِ آرامشت، شیرین‌ترم کن تلخیِ این شوریده را کن بایگانی از رنگ‌ها گفتم ولی کلّاً غلط بود بالاتری اَز رنگ‌های این جهانی از عکسِ لبخندِ تو دنیا غرقِ رنگ است دنیا چنین باشد، تو هستی آن‌چنانی بیزارم از بی‌رنگی و رنگ و دو رنگی همرنگِ خود گردان مرا تا می‌توانی. @saredustansalamat
آدمی هنگامِ رفتن، مهربان‌تر می‌شود شاخصِ مِهر و صفایش حدِّ اکثر می‌شود باغِ احساساتِ او یکبارگی گُل می‌کند غنچه‌هایِ خنده‌اش، شاد و معطّر می‌شود با گذشتِ روزگاران، پختگی آید به دست سنگ، بعد از سال‌ها یک قطعه گوهر می‌شود هر که در داوِ صداقت، مُهره‌ها را خوب چید بعد از آن نوبت، خودش استاد و داور می‌شود سطر سطرِ حرف‌هایش، جمله‌های زندگی‌است او که با گفتارِ خود، عنوانِ دفتر می‌شود در نظامِ بندگی، سرباز و سرلشکر یکی است آن که اخلاصش فراوان، زود افسر می‌شود چون تمامِ همّتش رفعِ نواقص بوده‌است ناشدن‌ها با وجودِ او میسّر می‌شود بس که لطف و مهربانی‌های او در یاد هست با مرورِ خاطراتش، چشم‌ها تر می‌شود. @saredustansalamat
لحظه‌های عمرِ ما، می‌شود تک‌تک شمار آدم است و زندگی، آدم است و روزگار منتظر هستم هنوز، تا ببینم چهره‌اش آدم است و آرزو، آدم است و انتظار یادِ بودن با خودش، هوشم از سر می‌برد آدم است و عاشقی، آدم است و یادِ یار با قرارِ دیدنش، قلبِ من خوش می‌شود آدم است و دل‌خوشی، آدم است و یک قرار از صمیمِ قلبِ خود، تا ابد می‌خواهمش آدم است و خواستن، آدم است و اختیار دور از آن چشمانِ او، گاه‌گاهی خسته‌ام آدم است و ناخوشی، آدم است و اضطرار پودِ احساسِ مرا، تارِ رفتارش تنید آدم است و فرشِ عشق، آدم است و پود و تار تارِ هر گفتارِ او، می‌زند چنگی به دل آدم است و زمزمه، آدم است و چنگ و تار با تمامِ سعیِ خود، می‌روم دنبالِ او آدم است و یک هدف، آدم است و پشتکار هر چه می‌خواهد خدا، رویِ چشمم می‌نهم آدم است و بندگی، آدم است و کردگار. @saredustansalamat
باید که به حالِ خویش، دقّت بکنم یا آن که سریع، رفعِ زحمت بکنم هر کار که می‌کنی قبول است، فقط نگذار به دوریِ تو عادت بکنم. @saredustansalamat
دانی چرا آیینِ شیعه، دلپذیر است؟ زیرا علی ابن ابیطالب، امیر است دارد صدایِ خطبه می‌آید به گوشم دنیا، تمامِ وسعتش صحنِ غدیر است. @saredustansalamat
عاشق شدن در راهِ حق، خیرِ کثیر است الآن بگو: "من عاشقم"، آینده دیر است حیفت نمی‌آید که بی‌احساس باشی وقتی علی ابن ابیطالب، امیر است. @saredustansalamat
راهِ محمّد با علی در یک مسیر است سلطانِ دین شد مصطفی، حیدر وزیر است این قوم را سالم به منزل می‌رساند زیرا علی ابن ابیطالب، امیر است. @saredustansalamat
هر کس که در بندش نباشد، یک اسیر است هر کس گدایِ او نشد، حتماً فقیر است باید به او این نکته را یادآوری کرد بی مایهٔ مِهرِ علی، عشقش فطیر است. @saredustansalamat
امروز، روزِ نعمت و عیدِ غدیر است خورشيدِ دین کامل شد و ماهش منیر است حاجت اگر داری بخوان "نادِ علی" را چون بخشش و احسانِ حیدر، بی‌نظیر است. @saredustansalamat
صبح است و هوای زندگی شد مطبوع یک‌باره درخشید به دل یک موضوع: برخیز و بخند و شادمان باش، فقط در محضرِ عشق، ناسپاسی ممنوع! @saredustansalamat
دوباره روضه به پا شد به ابتدایِ محرّم دو رودِ دیده روان شد به ماجرایِ محرّم شنیدم از خودِ شاهد که این مصایبِ دنیا یک از هزار نباشد از آن بلایِ محرّم اگر کسی سخنِ عاشقی به حنجره دارد بگو که زود بیاید به کربلایِ محرّم همان گروه که دنبالِ کشفِ آینه بودند نظر کنند دقیقاً به محتوایِ محرّم شنیده‌ام که نگاهت، مسیر را نشناسد دو چشمِ خویش دوا کن، به توتیایِ محرّم بیا به روضه و بعدش بگیر سهمِ خودت را هزار روزنه وا شد، به یک غذایِ محرّم اگرچه غرقِ نیازم، چگونه شُکر بگویم که در میانِ فقیران، شدم گدایِ محرّم پزشکِ عارفی از مکتبِ فلاسفه می‌گفت‌: دوا، دوایِ محرّم، شِفا، شِفایِ محرّم خوشا به حالِ کسانی که در طریقِ حقیقت نفس‌زنان بشتابند در هوایِ محرّم کلیدِ گنجِ سعادت به دستِ او بسپارند که سایه بر سرش افتاده از همایِ محرّم مسیرِ تنگِ گلویت دوباره باز نمایند اگر نَفَس بکشی باز در فضایِ محرّم ملاک پاکِ عمل را به یک معادله دیدم: ببین که جایِ دلت هست در کجایِ محرّم؟ اگر برای رسیدن به خیر، دغدغه داری رضا، رضایِ حسین و دعا، دعایِ محرّم اگرچه قدرِ محرّم به وسعِ خود نشناسیم امید هست ببخشد همان خدایِ محرّم جهان قصیدهٔ رحمت برای او بسراید کسی که هست در این قطعه آشنایِ محرّم. @saredustansalamat
امشب نوای دیگری دارد رقیّه گُل‌واژه‌های دیگری دارد رقیّه در گوشهٔ ویران‌سرا منزل نموده امشب سرای دیگری دارد رقیّه با دیدنِ رویِ پدر رنگش عوض شد امشب جلای دیگری دارد رقیّه دستِ ادب بر سینهٔ زخمی نهاده امشب نمای دیگری دارد رقیّه بابا چرا سیمایِ تو از خون خضاب است؟ امشب چرای دیگری دارد رقیّه انگشتِ خود را بر سرِ بابا کشیده امشب حنای دیگری دارد رقیّه بابا چه کس من را یتیمِ این زمان کرد؟ امشب عزای دیگری دارد رقیّه با چادرِ خاکی صدا می‌زد: پدر جان امشب عبای دیگری دارد رقیّه اصلاً به فکرِ خواب و نان و تشنگی نیست امشب بنای دیگری دارد رقیّه بابا بیا من را ببر پیشِ عمو جان امشب دعای دیگری دارد رقیّه از غصّه‌اش بیگانگان هم گریه کردند چون ماجرای دیگری دارد رقیّه با موجِ خون از کربلا تا شامِ غم رفت چون ناخدای دیگری دارد رقیّه در شامِ دنیا کعبه‌ای دیگر بنا کرد جغرافیای دیگری دارد رقیّه در هر مکانی سفرهٔ نذرش به راه است زائرسرای دیگری دارد رقیّه مانندِ بابایش جهان را منقلب کرد چون مقتدای دیگری دارد رقیّه هر فردِ بیماری به سویش می‌شتابد زیرا دوای دیگری دارد رقیّه ذکرِ مصیبت‌های او خیلی عظیم است چون کربلای دیگری دارد رقیّه جاری شده با نامِ او، اشکِ محبّان حال و هوای دیگری دارد رقیّه. @saredustansalamat
سلام و عرضِ ارادت به محضرت ای حر چه عاقلانه رسیدی به رهبرت ای حر ملاکِ ارزشِ کارت، ادب به زهرا بود سلام بر پدر و هم به مادرت ای حر بیا و از ادب و توبه‌ات به ما بچشان سلامِ ما به روانِ مطهّرت ای حر شبیهِ اسمِ قشنگت همیشه آزادی درود بر شرف و دین و باورت ای حر سلام بر رجز و حمله‌های پی در پی به جنگجویی و شخصِ دلاورت ای حر خوشا به حالِ تو، بالا بگیر صورتِ خود که دستِ پاکِ حسین است بر سرت ای حر تمامِ پادشَهان غبطه می‌خورند به تو که تار و پودِ حسینی است افسرت ای حر مسیرِ روشنِ دین را چه خوب فهمیدی سلامِ حق به روان و به پیکرت ای حر تمامِ آنچه تو داری، نتیجهٔ ادب است درودِ جملهٔ عالم به گوهرت ای حر. @saredustansalamat
بنیانِ هیئت بر بنایِ حفظِ قرآن است در روضه‌ها و نوحه جایِ حفظِ قرآن است شور و مصیبت ابتدایِ حفظِ قرآن است جانِ عزاداران فدایِ حفظِ قرآن است اصلاً عزاداری برایِ حفظِ قرآن است جانم فدایِ آیه‌هایِ روشنِ قرآن ماهِ محرّم جلوه‌ای از شورِ قرآن است اِحیایِ دل در گریه‌ها منظورِ قرآن است صاحب عزایِ واقعی مسرورِ قرآن است تنها مسیرِ زندگی دستورِ قرآن است دنیایِ خوبی‌ها فقط یک نورِ قرآن است جانم فدایِ انفطار و فاطر و فرقان راهِ سعادت تا قیامت راهِ قرآن است پیروزِ میدان هر کسی همراهِ قرآن است خورشيدِ دانش پرتوی از ماهِ قرآن است داناترین شد هر کسی آگاهِ قرآن است تنها گذرگاهِ عمل، درگاهِ قرآن است جانم فدایِ مرسلات و غافر و لقمان زیباترین تصویرها، تصویرِ قرآن است کامل‌ترین تدبیرها، تدبیرِ قرآن است برّان‌ترین تیغِ سخن، شمشیرِ قرآن است اسرارِ هستی‌بخش، در تفسیرِ قرآنِ است معجونِ انسان‌سازِ حق، اکسیرِ قرآن است جانم فدایِ انشقاق و کوثر و انسان درمانِ دردِ آدمی در دستِ قرآن است آزادی و آزادگی در رستِ قرآن است آزاده‌تر شد هر کسی پابستِ قرآن است خوشبختیِ هر آدمی پیوستِ قرآن است اصلاً وجودِ آدمی از هستِ قرآن است جانم فدایِ آلِ عمران، یوسف و رحمان محکم‌ترین شالوده‌ها، بنیانِ قرآن است ایمن‌ترین پایانه‌ها، پایانِ قرآن است روح و روانِ زندگی از جانِ قرآن است هر خیر و خوبی می‌رسد، احسانِ قرآن است مصداقِ رحمت در جهان، بارانِ قرآن است جانم فدایِ نور و ذکر و رحمت و تبیان خیر و سعادت جمله در خیراتِ قرآن است آبادی و سازندگی در ذاتِ قرآن است روشنگرِ این زندگی آیاتِ قرآن است آرامشی بی‌وقفه در ساعاتِ قرآن است شیرین‌ترین احساس در لذّات قرآن است جانم فدایِ محکمات و حکمت و ایمان باقی‌ترین آثارها، آثارِ قرآن است واقع‌ترین اخطارها، اخطارِ قرآن است اصلِ خبر در صفحهٔ اخبارِ قرآن است سودِ حقیقی در صفِ بازارِ قرآن است شادابیِ جان و بدن دیدارِ قرآن است جانم فدایِ تک‌تکِ الفاظِ این قرآن. @saredustansalamat
وقتی بنا بر جنگ شد، سلطانِ مظلومان آمد به سویِ معرکه با چهره‌ای تابان آغاز شد گفتارِ او با آیهٔ قرآن گفتا پناهی می‌برم بر خالقِ داور ای مردم اینک بشنوید از من کلامم را تا آن‌که روشن سازم اهدافِ قیامم را انصاف اگر دارید می‌دانید نامم را هستم حسین ابن علی و زادهٔ کوثر بعد از ثنای حق بگویم از نسب‌هایم جدّم رسول و زادهٔ دامانِ زهرایم فرزندِ پاکِ مرتضی، از نسلِ طاهایم باشد عمویم حمزه و از ماست آن جعفر فرموده پیغمبر به آنها که کلان هستند هم این حسین و هم حسن اهلِ جِنان هستند آقا و سیّد در بهشتِ جاودان هستند آیا نباشد این سخن بر پاکی‌ام رهبر؟ هر کس ندارد باور این گفتارِ پیغمبر حتماً بپرسد از بزرگانِ خودِ لشکر هستند در بینِ شما افرادی از آن سر در ذهنشان باشد سخن‌هایی از آن گوهر حتّی اگر شکّی به آن نقل و سخن دارید آیا به جز من پورِ زهرا در وطن دارید؟! در مشرق و مغرب امامی غیرِ من دارید؟ هستم کنون تنها پسر از دختِ پیغمبر آیا کسی را از شما من کشته‌ام اینجا؟ یا مالی از اموالتان را برده‌ام یغما؟ یا آن‌که زخمی خورده‌اید از من در این دنیا؟ هستم امامی عادل و بیزارم از کافر حالا چه شد آن نامه‌هایی که فرستادید؟ حالا چه شد آن وعده‌هایی که به من دادید؟ من را اگر یاری کنید این لحظه آزادید دارم دلی بخشنده و یک روحِ پهناور امّا به زیرِ بارِ ذلّت‌ها نخواهم رفت مانندِ ترسوها به غربت‌ها نخواهم رفت می‌جنگم و در زیرِ منّت‌ها نخواهم رفت فرزندِ زهرا هستم و فرزندِ آن صفدر دانم چرا حرفِ مرا اصلاً نمی‌فهمید زیرا شکم‌ها پُر شده از شبهه و تردید وقتی حرام آمد رها شد جبههٔ توحید یا رب پناهم دِه از این مردانِ بی‌باور. @saredustansalamat