eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم. پارت میقولین؟🌝
‹ ﷽ › 🤍 🤌🏻 نویسنده: فاطمه مولایی🌱✍🏻 زینب به دنبال برادرش دوید. صدای قهقهه هایشان زیبا تزیین چیزی بود که می‌شد در آن لحظات شنید. زینب شانه برادرش را گرفت و از پایین او را قلقلک داد و شلنگ را قاپید و سر تا پای ایلیا را خیس کرد. قطره های آب از موهای ایلیا چکه می‌کردند. مهدیا چادرش را روی طناب پهن کرد و رو به مادرش گفت: +«ماشاالله به بچه های ته‌تغاریت!» و سپس خندید... همگی در حال آماده شدن بودن. ایلیا به حمام رفته بود تا دوش بگیرد. حیدر به کمک مادرش رفته بود. و مهدیا و زینب نیز ساک ها را آماده می‌کردند. پدر برای طول مسیر خوراکی خریده بود.. هرکس سرش مشغول کاری بود که حیدر به خیال خودش خیلی آرام از آشپزخانه خارج شد. چشم مادر او را تعقیب می‌کرد.. مادرش حواسش به امیر حیدر بود. پسرش داشت چیزی را از درون کیف پولش بیرون آورد و آن را پاره کرد و درون سطل انداخت. از اتاقش بیرون آمد که سینه به سینه مادرش شد. سرش را پایین انداخت و خیلی سریع رفت‌. مادرش مانده بود و هزار فکر. وارد اتاق شد. سطل زباله را نگاه انداخت. عکس پاره شده ای را دید. عکس یادگاری امیر حیدر و نگاره.. ❌کپی و نشر به هر شکل حرام است❌
ٖؒ﷽‌ شُـــروع؋ـعالیت ¹²⁸🦋
بـــــــۍ شَـڪٰ دَࢪد اِمـࢪوز؛ قُدࢪٹِ فَـࢪدآســـٹ ! 🦋💎 ¹²⁸ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
نمےدونـم‌چرا: وقت‌نداریـم‌نمـاز‌بخونیم! وقت‌نداریـم‌قــرآن‌بخونیم! وقت‌نداریـم‌بـا‌خـدا‌حرف‌بزنیم! وقت‌نداریـم‌بـا‌امام‌زما‌ن‌حرف‌بزنیم! امـا۲۴ساعـتہ‌این‌گوشۍ‌دستمونہ..! -حقیقتا‌به‌خودمون‌بیایم❤️‍🩹! ‌ ¹²⁸ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
بی تو دگر جان ندارم در تن.... || | ¹²⁸ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
⪬زندگی تکرار لبخندهاست. تو همونقدری که در زندگی خندیدی، همونقدر میتونی بگی زندگی کردی:)🤍☘⪭ ¹²⁸ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
پایاט؋ـعالیت¹²⁸ ♡🦋