eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
- سال‌جدیدمیلادی‌مبارک2025🍁 -
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
- سال‌جدیدمیلادی‌مبارک2025🍁 -
حضرت‌مسیح: از مسلمانانی که کریسمس(سال‌نومیلادی) به آنها هیچ ارتباطی ندارد ولی برای کلاس گذاشتن درخت کریسمس میگذارند و با آن عکس میگیرند بسیار سپاسگزارم 😂🦦 اجرتان با آقااباعبدالله
•🦋🩵• ◞بِسـمِ الࢪَّحیمِ الذۍ لایُخَیِّبُ الࢪَّجاء◜ بہ نام مھࢪبانۍ ڪہ امیدها ࢪا ناامید نمۍڪند
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
- سبز🩵🌨❄️... .  .. ."
"وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلْهَوَىٰٓ" و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید🌨❄️ | ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄‌
سخنی بھ آنهایی که قلبمان را شکستند زخم‌های شما ما را خشک‌نکرد بلکه سبز تر از همیشہ جوانھ زدیم : )))💘 🌱 ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄‌
-پس‌زخم‌هایمان‌چه‌میشود!؟ +امتحانات‌ترم‌ازمیان‌آنهاواردمی‌شود😂🗿
بریم؟
‏أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى ..✨ ‏آدما فکر می‌کنند خدا رهاشون کرده؟!
↰. 「💗🎨 ⿻!- 」 سختیِ‌زندگی‌تورو‌نمیکُشه.. | کپی‌نشه
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈ #تسبیح_فیروزه_ای #پارت34 بابا یه نگاهی به چشمای اشک بارم کردم ،با دستاش ا
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈ اول رفتیم سر مزار بابای رضا ،یه فاتحه ای خوندیم بعد رفتیم سمت گلزار  روی سنگ قبر ها رو میخوندم ،نوشته بود شهید ،شهید ،شهید گمنام ،شهید مدافع حرم  تا زمانی که رضا ایستاد  نشست کنار قبر شهید گمنام  شروع کرد به حرف زدن  رضا: سلام دوست من ،با رها خانم اومدم ،دستت درد نکنه که کمکم کردی بهش برسم  رها جان ،این دوست شهیدمه  خیلی وقته که با هم دوستیم  اولین باری که تو رو دیدم هیچ حسی بهت نداشتم ،تو رو مثل نرگس میدیدم  تا وقتی که تو شلمچه روی خاک نشسته بودی و گریه میکردی ،نمیدونستم چی میخواستی از شهدا  ولی وقتی دیدمت ،فهمیدم که نمیتونم تو رو مثل نرگس ببینم  هر روز که گذشت قلبم بیشتر میتپید برای بدست آوردنت... نمیدونستم تو قبول میکنی با من ازدواج کنی یا نه،از دوست شهیدم خواستم که کمکم کن تو مال من بشی (رفتم روبه روش نشستم ، اشک از چشمام جاری شد، با دستای قشنگش اشکامو پاک میکرد) رضا: دیگه نبینم چشمای خانومم گریون باشه هااا - چشم  رضا: چشمت بی بلا... بعد مدتی یه کم دور زدیم تو خیابونا بعد رفتیم سمت خونه عزیز جون ◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈