🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت27 #پسربسیجی_دخترقرتی حال مرغ سر کنده ای رو داشتم ، عشقم کسی که دیوانه وار دوست داشتم ، داشت بر
#پارت28
#پسربسیجی_دخترقرتی
بعد از چند روز فکر کردن و حسابی بالا پایین کردن موضوع تصمیم گرفتم هم تسبیح رو بهش پس بدم هم حرف دلم رو بزنم
با استرس سمت اتاقش رفتم عرق سردی روی بدنم نشسته بود قلبم توی دهنم می کوبید تا جلوی اتاق چند بار از کارم پشیمون شدم ولی با این فکر که این آخرین فرصته خودم رو
آروم می کردم
با صدای امیر علی که می گفت:
بفرمایید داخل
داخل شدم
-سلام...
با مکثی جوابم رو داد:
سلام بفرمائید ؟
راستش می خواستم اگه میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم آخه کار مهمی
بله فرمایید در خدمتم
دارم
انگار از دفعه های قبل خیلی آرومتر شده بود چون دیگه بیرونم نکرد با استرس تسبیح توی دستم رو فشردم و سمت در رفتم در رو بستم با اینکه تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت روی صندلی نزدیک میزش نشستم استرسم بیشتر شده بود و نمی تونستم حرفی بزنم چند دقیقه که گذشت با صداش به خودم اومدم
خانم مجد مشکلی پیش اومده حالتون خوبه ؟
بله... بله راستش نمیدونم چطور بگم یعنی...
راحت باشید اگه کمکی از دستم ساخته باشه دریغ نمیکنم
- کمک که یعنی.
کلافه پوفی کشیدم و چشمام رو بستم با خودم گفتم چه مرگته دریا؟ یادت رفت این آخرین فرصته جون بکن دیگه
با همون چشمای بسته گفتم :
من دوستت دارم
نفس راحتی کشیدم و چشمام رو باز کردم چشماش از تعجب اندازه توپی باز شده بود از شرم لبم رو گزیدم خیلی بد گفتم ولی چه میشه کرد ؟ دیگه گفته بودم
با صداش به خودم خومدم
نفهمیدم منظورتون چیه ؟
خوب...خوب ... يعنى من ... مدتیه یعنی چند وقته فکر میکنم به شما .... علاقه دارم یعنی چون داشتید میرفتید مجبور شدم بگم یعنی من......
بسه ..بسه خواهش میکنم معلومه چی دارید میگید؟
آره خوب من ..
نمیخواد تکرار کنید خانم اصلا ببینم شما چطور اسم این حس بچه گانه رو علاقه میزارید
با بغض گفتم
ولی حس من بچگانه نیست امیرعلی
داد زد:
خواهش میکنم اصلا با خود فکر کردی چیه ما به هم میخوره که به خودت اجازه دادی این
حرف رو بزنی بین من و شما خیلی تفاوته
-من.... علاقه من به اندازه ای هست که به خاطر تو آدم دیگه ای بشم
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت28 #پسربسیجی_دخترقرتی بعد از چند روز فکر کردن و حسابی بالا پایین کردن موضوع تصمیم گرفتم هم تسبی
#پارت29
#پسربسیجی_دخترقرتی
- مگه میشه آدما عوض بشن گیریم هم که بتونید عوض بشید من دوست دارم با کسی همراه بشم که از اول مثل من باشه نه اینکه به خاطر من بشه یکی دیگه ، ببینید خانم مجد
شما هیچ کدوم از معیارهای من رو ندارید و مطمعن باشید هیچ وقت انتخاب من نیستید بهتره این موضوع رو فراموش کنید هرچند میدونم حس زودگذریه و خیلی زود فراموش میشه
احساس کردم قلبم شکست تیکههای قلبم هرکدوم به طرفی پخش شد مگه من چی کم داشتم ؟ من درسته حجاب کاملی نداشتم ولی دختر بی بند و باری هم نبودم یعنی اینقدر طوی ذهنش منفور بودم که حتی اجازه نمیداد حرفم رو کامل کنم
-ولی امیر...
خواهش میکنم ادامه نده راه من و تو از هم جداست الانم پاشو از اینجا برو تا کسی د نرسیده نمیخوام کسی بفهمه خواهش میکنم
سر
یعنی از اینکه حتی با من دیده بشه خجالت میکشید و من ساده فکر می کردم عشقم رو می پذیره واقعا که ساده بودم
با قلبی شکسته و غروری نابود شده به صورتش نگاه کردم یک لحظه نگاهش توی نگاهم نشست. کلافه دستی به موهاش کشید و نگاهش رو ازم گرفت
خواهش میکنم برو این کار درستی نیست که بیای و بی پروا به یه پسر بگی دوسش داری -من از سر ناچاری اومدم از سر اینکه می دونستم داری از کشور میری وگرنه اینقد خودم رو کوچیک نمی کردم
باشه ...باشه ولی فرقی در اصل موضوع نداره خواهش میکنم برو
باشه..
دوباره نگاهش کردم اینبار نگاهم نکرد تسبیح رو دوباره بین انگشتام فشردم این میتونه تنها
یادگارت برای من باشه پس بهت برش نمیگردونم توی دلم زمزمه کردم:
خدا حافظ عشق من برای همیشه
با گریه از دانشگاه خارج شدم به شدت بارون می بارید و من پیاده خیابونها رو می گشتم
نمیدونم چقد گذشته بود که با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
الو دریا کجای ؟
-گیتی... من...نمیدونم کجام
چی میگی دریا مامانت داره دیونه میشه چرا گوشیت رو جواب ندادی میدونی چند بار بهت
زنگ زدیم
نمیدونم متوجه نشدم
الان کجای با ماشینی یا پیاده
پیاده ...نمیدونم بزار بپرسم
از خانمی که از کنارم رد میشد پرسیدم و آدرس رو به گیتی دادم خودم هم همونجا زیر بارون منتظر موندم تا برسه تقریبا یک ساعت طول کشید تا رسید
وای دریا اینجا چرا موندی؟ این چه حالیه داری؟ بیا بیا سوار ماشین شو
تمام بدم از سرما بی حس شده بود نه از سرمای بارون بلکه از سرمای سردی امیرعلی ، از سرمای شکست غرورم ، از سرمای دل شکستم ، سرمای که هنوزم بعد از سالها وقتی به اون لحظه فکر میکنم تمام وجودم رو در بر می گیره
با کمک گیتی سوار ماشین شدم و به طرف خونه رفتیم مامان بیچاره از دیدن حالم رو به سکته بود منم که قدرت حرف زدن نداشتم
یک هفته تمام توی تب می سوختم و مامان و گیتی از من پرستاری می کردن وقتی حالم بهتر شد تمام ماجرا رو برای گیتی و مامان که حالا به لطف گیتی از همه چی باخبر شده بود توضیح دادم
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت29 #پسربسیجی_دخترقرتی - مگه میشه آدما عوض بشن گیریم هم که بتونید عوض بشید من دوست دارم با کسی ه
#پارت30
#پسربسیجی_دخترقرتی
دیگه همه چی تموم شده بود فصل جدید و عاشقانه زندگیم به همین راحتی به پایان رسید بعد
از اون روز فقط یکبار دیگه امیرعلی رو دیدم اونم روز امتحان که البته مثل همیشه اون
اصلا من رو ندید
زندیگم وارد یه فصل دیگه شده بود از دریای همیشه شاد شیطون دیگه خبری نبود تنها دلخوشیم توی دانشگاه دوستی با مریم و شقایق و سحر بود که هیچ وقت تنهام نذاشتن و تمام تلاششون رو به کار گرفته بودن تا حالم رو خوب کنن ولی هیچ وقت موفق نشدن قلب زخم خوردم رو آروم کنن تنها جای دانشکاه که آرامش داشتم دفتر بسیج بود ساعتها توی اتاق سحر به اتاق امیر علی که الان اتاق شخصی دیگه ای بود زل میزدم
روزها می گذشت و من داشتم پوست می انداختم ، با مفاهایم دینی زیادی آشنا شده بودم با سحر به جلسه های مذهبی زیادی می رفتم و سفر راهیان نور رو هرساله با عشق می رفتم سحر فارق التحصیل شد و من جای اون سرپرست بسیج خواهران شدم حالا یه دختر بسیجی چادری بودم یکی مثل همونهای که روزی تحقیر میکردم و خودم رو از اونا بالاتر می دیدم ولی فهمیدم که خیلی از من بالاتر بودن و چه اهداف بزرگی داشتن
دختر ایدال خیلیها بودم و خواستگارهای زیادی داشتم ولی علارغم تلاش مادر و عزیز منم راه گیتی رو در پیش گرفتم و تصمیم نداشتم بدون عشق ازدواج کنم یا حداقل تا زمانی که این عشق رو در قلبم دارم نمی خواستم ازدواج کنم
والان اینجا بعد از هفت سال رو به روی حرم نشستم
کنم هر شب دعای کز دلم بیرون رود مهرت
ولی آهسته میگویم خدایا بی اثر باشد
که عمر من بعد از تو چه حاصل چه ثمر باشد...
*******
زمان حال
با صدای تقههای که به دره خورد به خودم اومدم ، نگاهم رو از گنبد طلای گرفتم و سمت
درب اتاق رفتم
بله بفرمائید ؟
ببخشید خانم فرموده بودید غذا رو توی اتاق میل می کنید ناهار رو آوردم
اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم، از جلوی در کنار رفتم
بفرمایید روی میز بچینید ممنونم
بعد از خوردن ناهار برای نماز به حرم رفتم دوباره و دوباره از آقا آرامش خواستم همونجا با خودم عهد کردم تا برای همیشه این عشق رو کنار بزارم حداقل به خاطر مادرم
تمام این هفته رو با راز و نیاز با خدا و امام رضا گذشت انرژی تازه ای گرفته بودم باید به زندگیم سرو سامون می دادم
خدارو شکر طرحم رو گذرونده بودم و حالا از بیمارستان سپاه پاسداران ازم دعوت به همکاری شده بود البته به لطف سالهای که سرپرست بسیج دانشگاه علوم پزشکی بودم
سرحال از یه سفر که تاثیر مثبتی هم توی روحیم داشت به خونه برگشتم البته دیگه خونه باغ عزیز نرفتم رفتم تا غمهای این چند ساله رو از دل مادر بیچارم پاک کنم
مامان بادیدنم حسابی خوشحال شد
وای دریا عزیز دلم رسیدن بخیر ، باورم نمیشه دوباره به خونه برگشتی
شرمنده تر شدم از اینکه مادر رو تنها گذاشته بودم بوسیدمش و
و گفتم
سلام به روی ماهت عاطی گلی دلم برات تنگ شده بود عشقم
از اینکه میدید بازم مثل قبل باهاش شوخی میکنم شوکه شده بود ولی سعی می کرد به روی
من نیاره
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
ز کدام رَه رسیدی ز کدام دَر گذشتی که ندیده دیده ناگَه به درون دل فتادی؟💕 #یهنمهشاعری
درد آمد سوختم اما نگفتم ك بمان؛
من تو را با زور نه! با دل فقط میخواستم🥲💘
#یهنمهشاعری
مدرسه ما به دلیل تعمیر شوفاژ غیر حضوری شد والانم زنگ تفریحی منم روزه هستم از این فرصت استفاده کردم و نماز خوندم💓🖇
#روزمرگی
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
دلت میخواست الان با کی اینجا باشی؟🫀🫂 #امامرضایِقلبم ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شد شد نشد میرم به امام رضا میگم....!🫂🥲
#امامرضایِقلبم
ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
چرا همیشه سردرد داری؟! چون همیشه سکوت میکنم و تو ذهنم حرف میزنم🚶♀️🤌 #دلنویس
مهم قلبه..
وگرنه چشم هر روز یکی بهترشو میبینه:)👀
#دلی
10.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا عشق را میگویی یا رنج را؟
پ.ن:برایچندروزپیشه🚶♀🥲
#روزمرگی