#روز_موعود
#ادمین_رویا
پارت اول
با صدای زنگ در بیدار شدم
اروم اروم از پله ها پایین اومدم و از روی ایفون به بیرون نگاه کردم؛
کسی نبود. منتظر موندم تا کسی توی ایفون معلوم بده اما کسی رو ندیدم
بعد موبایلم زنگ خورد
اتنا بود؛ بلند گفت: دختر کجایی در رو باز نمیکنی
گفتم خواب بودم و گفت: زود حاضر شو میخوایم بریم سر مزار شهدای گمنام..
دو هفته بود نرفته بودم
فرش انداختیم و نشستیم چایی خوردیم
صحبت از کاروانی بود که قراره هفته ی بعد بره کربلا..
بعد از مزار بلند شدیم و رفتیم قبرستون سر خاک مادرم..
اونجوری که اتنا میگفت سه نفر دیگه برا کاروان هست.
منم با نیش خند گفتم:هه فکر کردی نصیبمون میشه
شب رفتم خونه و انقدر خوابم میومد که با همون لباسا و چادرم خوابم برد
خواب دیدم شهید گمنامی با پلاک خونی بهم گفت:.....
ادامه دارد
https://eitaa.com/chadorane87
#روز_موعود
#ادمین_رویا
پارت اول
با صدای زنگ در بیدار شدم
اروم اروم از پله ها پایین اومدم و از روی ایفون به بیرون نگاه کردم؛
کسی نبود. منتظر موندم تا کسی توی ایفون معلوم بده اما کسی رو ندیدم
بعد موبایلم زنگ خورد
اتنا بود؛ بلند گفت: دختر کجایی در رو باز نمیکنی
گفتم خواب بودم و گفت: زود حاضر شو میخوایم بریم سر مزار شهدای گمنام..
دو هفته بود نرفته بودم
فرش انداختیم و نشستیم چایی خوردیم
صحبت از کاروانی بود که قراره هفته ی بعد بره کربلا..
بعد از مزار بلند شدیم و رفتیم قبرستون سر خاک مادرم..
اونجوری که اتنا میگفت سه نفر دیگه برا کاروان هست.
منم با نیش خند گفتم:هه فکر کردی نصیبمون میشه
شب رفتم خونه و انقدر خوابم میومد که با همون لباسا و چادرم خوابم برد
خواب دیدم شهید گمنامی با پلاک خونی بهم گفت:.....
ادامه دارد
https://eitaa.com/chadorane87