🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈ #تسبیح_فیروزه_ای #پارت11 گوشی و برداشتم بلند شدم - ساناز جون من میرم پایی
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت12
نگاه کردم یه خانم و یه آقایی داخل ماشینن
رفتم سمت خانم - تو رو خدا کمکم کنین😭
از پشت پسرا رسیدن
آقاهه از ماشین پیاده شد
اصلا بهم نگاه نکرد
رفت سمت پسرا
آقا: چیزی شده؟
بچه ها بریم ،تا شر درست نشده
کنار ماشین نشستم و گریه میکردم
خانومه از ماشین پیاده شد
یه خانم محجبه ،که صورت مهربونی داشت عزیزم اسم من نرگسه،اینجا چیکار میکنی ؟
پریدم تو بغلش و گریه میکردم ،انگار چند ساله که میشناختمش - تو رو خدا کمکم کنین 😭
نرگس: خوب عزیزم ما که نمیدونیم مشکلت چیه ،چه جوری کمکت کنیم ،اصلا تو الان باید تو مجلس عروسیت باشی ،اینجا چیکار میکنی ؟ ( ماجرا رو براش تعریف کردم)
نرگس: الان میخوای چیکار کنی، جایی رو داری بری؟
- میخوام برم جنوب پیش دوستم ،اگه میشه کمکم کنین، یه لباس میخوام که برم ترمینال
نرگس : بلند شو ،الان این نصف شبی ،ماشین پیدا نمیشه ،بریم خونه ما ،صبح یه فکری میکنیم،سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
شنلمو جلوی صورتم کشیدم و شروع کردم به گریه کردن
نرگس : عزیزم رسیدیم پیاده شو
- از ماشین پیاده شدیم و رفتم داخل خونه
یه خونه قدیمی که وسط حیاط یه حوض کوچیک داشت
نفهمیدم که چقدر راحت بهشون اعتماد کردم
یه دفعه یه صدایی اومد
یه خانم میانسال در ورودی و باز کرد
نرگس: سلام عزیز جون
( با دیدنم شوکه شد)
سلام مادر ،این دختر کیه؟
نرگس: داستانش مفصله عزیز جون،بعدن بهتون میگم
عزیز جون: بفرما دخترم ،خوش اومدی
وارد خونه شدیم
نرگس رو کرد یه اون اقا
نرگس: داداش رضا اجازه میدی ،امشب دوستم تو اتاقت بخوابه ( فهمیدم که داداششه ،آقا رضا یه سکوتی کرد و گفت): باشه اشکالی نداره
نرگس: خوب ،عزیزم من اسمت و نمیدونم
- رها
نرگس : رها جون بریم ،تو اتاق داداش رضا استراحت کنی
- به آقا رضا نگاه کردم: شرمندم که مزاحمتون شدم
آقا رضا(همونجور که سرش پایین بود): دشمنتون شرمنده اشکالی نداره...
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت11 #پسربسیجی_دخترقرتی اون ساعت به دلیل نیومدن استاد کلاس کنسل شد و چون اون روز همون یک کلاس رو
#پارت12
#پسربسیجی_دخترقرتی
-مریم بیا بریم ببینم چه خبره
مریم - بریم
خودمون رو به تابلو رسوندیم ، قرار بود اردوی راهیان نور ثبت نام کنن
پووووف این به ما نمیخوره بیا بریم
مریم چرااا ؟ منکه بدم نمیاد برم
چی شوخی نکن یعنی میخوای بری بین کلی خاک و شن جنوبی که چی بشه ؟ ول کن بابا مریم دریا یعنی واقعا به نظر تو همچین جای مقدسی که چندیدن نفر به خاطر آرامش الان ما خونشون ریخته فقط خاک و شن به نظر میاد ؟
-وای بیخیال این چیزا مریم جون خودت ، اگه دلت مسافرت میخواد بیا با خودم بریم کیش
بترکونیم
مريم- ولی من دوس دارم حتی برای یکبارم شده به زیارت این منطقه مقدس برم برام خیلی با
ارزشه
پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
ایپپپیش برو بابا اصلا من چکار تو دارم برو خوش باشی با این بسیجیا
مریم یه کم منمن کرد و گفت:
-میگم تو هم بیا من تنها بدون هیچ دوستی چطور برم؟
با چشمای باز شده از تعجب گفتم
چی من بیام؟ عمرا من اصلا اینجور جاها با این آدما بهم خوش نمیگذره خودت اگه میخوای
برو
-دریا تورو خدا به خاطر من همین یه بار مگه چی میشه ؟
وای مریم بیخیال من ، من نمیام اصلا حرفشم نزن
دريا جون خواهش ، خواهش
اصلا نمیشه
مشغول بحث بودیم که شقایق هم به ما
پیوست:
چی شده دخترا
من هیچی این دیونه میگه بیا بریم شلمچه
شقایق جدی ؟ مریم میخوای بری ؟ منم میام
مریم واقعا چه خوب جمعمونم که جور شد ، دریا تو هم باید بیای
جون خودتون بیخیال من بشید من یکی نمیام ، مریم تو می خواستی تنها نباشی اینم همراه با
شقایق میری
دیگه
:مریم خیلی بدی دریا من دلم میخواد تو هم باشی
شقایق دریا تو هم بیا من چندبار رفتم خیلی حس خوبی داره
-بابا شما دیوانه اید یعنی واقعا چندبار رفتی ؟ مگه چی داره که بازم بخوای بری ؟ ، من نیستم
شقایق تو بیا میفهمی چه حسی داره
خلاصه از اونا اصرار از من انکار آخرش هم اونا موفق شدن من رو برای رفتن به این سفر راضی کنن ، برای ثبت نام باید به دفتر بسیج می رفتیم
به محض رسیدن به دفتر بسیج و دیدن امیر علی فراهانی به عنوان مسئول بازم پشیمون شدم ولی کار از کار گذشته بود و مریم و شقایق داشتن از امیر علی سوال می پرسیدن
مریم ببخشید آقای فراهانی برای کاروان راهیان نور بازم ظرفیت هست ثبت نام کنیم؟ امیر علی بله در خدمت هستم