eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4.1هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈ #تسبیح_فیروزه_ای #پارت12 نگاه کردم یه خانم و یه آقایی داخل ماشینن رفتم س
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈ وارد اتاق شدم ،دور تا دور اتاق ،عکسای شهدا بود ،انگار یه اتاق معنوی بود نرگس: رها جون ،میرم برات یه دست لباس میارم که راحت باشی - دستت درد نکنه نرگس رفت و منم رفتم سمت قفسه کتابها ،قفسه پر بود از کتابای مذهبی بعد از مدتی نرگس وارد اتاق شد نرگس: بیا عزیزم ،نو هستن ،چند روز پیش تولدم هدیه گرفتم - شرمندتونم به خدا نرگس: دشمنت شرمنده،بعدها حساب میکنم باهات... شنلمو برداشتم نرگس: وایی چقدر خوشگل شدی دختر تو این لباس (لبخندی زدمو ،رفتم کنار آینه ،ایستادم) - کمکم میکنی این گیره هارو از سرم جدا کنم؟ نرگس: بیا رو تخت بشین ،برات درشون بیارم (با هر گرفتن گیره،جیغ میکشیدم) - نرگس جون آرومتر نرگس:رها جون اینقدر سفتن که نمیشه باملایمت باهاش رفتار کرد تازه، به نظرم یه دوش بگیر - نه نمیخواد نرگس: اگه به خاطر رضا میگی که بهت بگم رضا رفته خونه دوستش ای وایی ،ببخشید ،که به خاطر من رفتن نرگس : نه بابا ،اتفاقن ،بهتر شد رفت ،فردا جلسه دارن ،رفت با دوستش برنامه ریزی فردا رو بکنن - اهوم نرگس ،پاشو تمام شد ،یه دوش بگیر، بیا بخواب ،که خستگی از چشمات میباره - خیلی ممنونم رفتم دوش گرفتم و برگشتم توی اتاق لباسای نرگس یه کم برام گشاد بود ولی از هیچی بهتر بود دراز کشیدم گوشیمو روشن کردم یه عالم پیام از طرف نگار و مامان و بابا و نوید پیام نوید و بازش کردم نوید: رها ،آب بشی بری زیر زمین ،دود بشه بری رو هوا، پیدات میکنم تو و اون آدمی که بهت پناه داده رو پیدا میکنم زنده نمیزارمتون ترس وجودمو گرفت! میدونستم هر کاری از دستش برمیاد اینقدر خسته بودم که قدرت فکرکردن نداشتم و خوابیدم... ◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت12 #پسربسیجی_دخترقرتی -مریم بیا بریم ببینم چه خبره مریم - بریم خودمون رو به تابلو رسوندیم ، ق
اگه مریم - پس میشه لطفا منو دوستام رو ثبت نام کنید چه مدارکی لازمه ؟ امیر علی با چشمای به میز دوخته شده و ابروی بالا رفته گفت: بله حتما فقط الان اسم رو ثبت سیستم میکنیم بعد بقیه مدارک رو میگم خدمتتون :مریم بله مریم راستین ، شقایق محمدی و دریا مجد اینبار دو ابروی امیر علی با تعجب بالا پرید نگاه کوتاهی به من انداخت و با یه پوزخند حرص درار اسم مارو نوشت بعد از پرسیدن وقت حرکت و مدارک مورد نیاز از اتاق خارج شدیم . از حرص یکی پس کله مریم زدم : همین رو میخواستی دیگه من با این تیپم بیام دفتر بسیج تا این بچه حذبی برام پوزخند برنه مریم آی دستت بشکنه به من چه تو تیپت پوزخندیه ؟ برای جلوگیری از پس گردنی بعدی تندی ازم جدا شد و گفت : الانم غصه نخور برو ساکت رو ببند که سه روز دیگه رفتنی شدیم ، راستی مدارکتم فردا حتما بیاری یادت نره با حرص گفتم: باشه مگه تو میزاری یادم بره؟ زورگو بابا من نخوام بیام کی رو ببینم ؟ شقایق دندوناش رو نشون داد و گفت من و مریم رو بعد هم خودش و مریم شروع کردن به خندیدن درد بگیرید این حال و روز من خنده هم داره ، حالا هم به جای هرو کر بیاید بریم کلاس حوصله غرغر به استاد دیگه رو ندار تمام سه روز گذشته با غرغر کردنای من به جون مریم و شقایق گذشت اما مرغشون یک پاه داشت که باید حتما منم همراهشون برم آخر هم حرف ، حرف اونا شد کلافه نگاهی به ساعت اندختم دقیقا سه ساعت بود که منتظر رسیدن اتوبوسها بودیم ولی خبری نبود که نبود مریم من ده دقیقه دیگه بیشتر نمیمونم اگه نیان رفتم گفته باشم :مریم - اه باز شروع کردی بابا گفتن تو راهن دارن میان چند ماه به دنیا اومدی تو چند ماهه چیه سه ساعت علاف تو شدم... هنوز حرفم تموم نشده بود که امیر علی به جمع نزدیک شد و گفت: -خانمها آقایون لطفا اینجا جمع بشدید تا گروه بندی کنیم اتوبوسها رسیدن همینطور که زیر لب غر میزدم با مریم و شقایق به جمع پیوستیم دوباره صدای امیر علی بلند شد امیر علی : لطفا اسامی خواهرانی رو که میخونم سوار اتوبوس اول بشن شروع کرد به خوندن اسامی ، منو مریم و شقایق توی گروه اول بودیم و مسعولیت اتوبوس گروه اول با امیر علی بود ، اینم از شانسه منه که باید تو سفرم کنار این ان ولی چه باید کرد وقتی داشتم از کنارش رد میشدم تا سوار اتوبوس بشم آروم صدام زد باشم امیر علی : ببخشید خانم مجد میشه یه لحظه صبر کنید کارتون دارم ؟ ناخودآگاها ابروهام بالا پرید: بله بفرمایید امیر علی اگه میشه صبر کنید بچه ها سوار بشن میگم خدمتتون