eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4.1هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈ #تسبیح_فیروزه_ای #پارت13 وارد اتاق شدم ،دور تا دور اتاق ،عکسای شهدا بود ،
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈ با صدای اطرافم بیدار شدم  نگاه کردم نرگسه داره دنبال چیزی میگرده - سلام نرگس: سلام,آخ ببخشید بیدارت کردم ،دارم دنبال نوشته های رضا میگردم ،اومده دنبالشون باید بره پایگاه - صبر کن الان میرم بیرون ،بهش بگو بیاد خودش برداره  نرگس: وایی شرمندم رهاجون، معلوم نیست این پسره ،وسیله هاشو کجا میزاره - دشمنت شرمنده  روسریمو سرم کردم رفتم سمت سرویس ،دست و صورتمو شستم و اومدم بیرون  عزیز جون تو حیاط نشسته بود  رفتم سمت بیرون - سلام عزیز جون: سلام دخترم،خوب خوابیدی؟ - بله  عزیز جون: بیا بشین کنارم - چشم  رفتم کناره عزیز جون روی تخت که نزدی حوض بود نشستم  عزیز جون: میتونم یه سوال بپرسم ؟ - بله  عزیز جون: فکراتو کردی که این تصمیمو گرفتی ؟ - ( فهمیدم نرگس همه چی رو گفته) نمیدونم ،تو شرایطی که الان هستم فک کنم بهترین تصمیمو گرفتم  عزیز جون: انشاءالله که خدا بهت کمک میکنه - امید وارم  صدای یا الله اومد ، اقا رضا بود  بلند شدم از جام - سلام  آقا رضا: عیلک سلام -آقا رضا ،میتونین امشب برگردین خونه ،من امروز میرم از اینجا  نرگس اومد بیرون: کجا میخوای بری؟ میخوام برم خونه یکی از دوستام  نرگس: خوب ادرسشو شوهرت نداره،؟ ( عصبانی شدم): نرگس جون نوید شوهرم نیست ،پسر عمومه نرگس: ببخشید ،حالا این پسر عموت ،آدرس این دوستت و میدونه کجاست؟ - نه کسی نمیدونه  نرگس: خوب دوستت ،خونش کجاست؟ آقا رضا: نرگس جان اصول دین میپرسی ؟ نرگس: عع داداشی... - خونشون جنوبه ،آدرسشو برام فرستاد ،امروزم میرم  نرگس : عع چه خوب: ما هم چند روز دیگه میخوایم بریم سمت جنوب،صبر کن همراه ما بیا ( نگاهی به آقا رضا کردم، انگار تمایلی نداره ) - نه عزیزم ،به اندازه کافی مزاحمتون شدم ،امروز میرم  عزیز جون: مزاحم چیه دخترم! تو هم مثل نرگس من ،صبر کن همراه بچه ها برو - چشم اقا رضا: فعلن با اجازه  عزیز جون: در پناه خدا  نرگس: موفق باشی داداش گلم... ◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت13 #پسربسیجی_دخترقرتی اگه مریم - پس میشه لطفا منو دوستام رو ثبت نام کنید چه مدارکی لازمه ؟ امی
باشه منتظرم امیر علی ممنون کولم رو به مریم که کمی اونطرف تر منتظرم بود دادم تا سوار اتوبوس بشه خودم هم همونجا چشم به امیر علی دوختم ، داشت برای دوستاش که هر کدوم مسئول یک ماشین بودن موضوعی رو توضیح میداد. برای اولین بار به تیپ و قیافش توجه کردم ، موهای قهوی تیره که به زحمت تارهای بور بینشون دیده میشد ، چشمهای درشت عسلی روشن ، صورتی گندوم گون که با ریشهای مرتب پوشیده شده بود و لب و دهنی متناسب نگاهم رو از صورتش به هیکلش دادم قدی حدود یک و هشتاد و پنج نه لاغر بود نه چاق در یک کلام میشه گفت جذاب بود با تکرار کردن دوباره کلمه جذاب در ذهنم متوجه افکارم شدم چطور شد؟ که من به یه پسر ریشو با لباسهای ساده لقب جذاب دادم؟ همیشه در ذهن من پسرانی جذاب بودن که مطابق با مد روز لباس بپوشن نه امیر علی که یک پیراهن مردانه ساده به رنگ آبی آسمانی و یک شلوار پارچهای سیاه پوشیده بود ، نه نه این تریپ پسرا اصلا برای من جذاب نیستن یا حداقل میشه گفت برای من دوست داشتنی نیستن حتی اگر جذاب باشن نمیدونم چند دقیقه در افکار خودم غرق بودم که متوجه شدم امیر علی داره بهم نزدیک میشه ببخشید خانم مجد معطل شدید خواهش میکنم بفرمائید؟ احساس کردم دستپاچه شد ، داشت تلاش میکرد که عادی به نظر برسه ولی زیاد موفق نبود همینطور که مثل همیشه به زمین زل زده بود با منمن گفت امیر علی:ببینید خانم مجد نمیدونم چطور بگم ولی من مسئول این سفر هستم و موظفم بعضی چیزا رو به بچه ها گوشزد کنم ، حقیقتش این سفری که داریم میریم یه سفر مذهبیه و خوب مقدس میدونید حرفش رو قطع کرد و کلافه پوفی کشید دوباره شروع کرد به صحبت: -میدونید ....شما .... یعنی نوع لباس پوشیدن شما اصلا مناسب این مکان نیست... چشمام از تعجب باز موند ،یعنی چی این الان به من چی گفت یه نگاه به خودم انداختم به شلوار جین آبی مانتوی سفید تا روی زانوم که به نظر خودم خیلی هم بلند بود . با حرص دندونی به هم سابیدم : ببخشید مگه لباس من چشه؟ اصلا شما چکار به لباس من داری ؟ من علاوه بر مسئول بودن سفر وظیفم امر به معروفه و . ولم کن بابا امر به معروف من همیشه همینطوری لباس می پوشم هرجا هم بخوام با همین لباسم میرم و به شما هم مربـ مربوط نمیشه ، شما هم اگه راس میگی خودت رو ارشاد کن که چشمت به دختره مردمه تا بینی لباس چی پوشیده ولی خانم مجد. دوباره حرفش رو قطع کردم گفتم : حرفت رو زدی دیگه نمیخوام چیزی بشنوم عصبی به سمت اتوبوس حرکت کردم پسره بیشعور فضول اه اه پرو پرو به من میگه لباست مناسب نیست به توچه آخه ؟ شیطونه میگه همینجا ول کنم برم من حوصله این بچه حذبیا رو ندارم ، نه اصلا چرا برم حالا که اینطور شد از لج اینم شده میرم تا چشمش کور بشه بچه بسیجیه رودار سوار اتوبوس شدم و کنار مریم نشستم از صورت سرخ شدم فهمید عصبیم :