eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
و چون شب فرا می‌رسد،خداوند ندا میدهد: آیا کسی هست از من چیزی بخواهد تا اجابت کنم..؟!👀
درس با طعم چای و بارون☂☺️✨.
هوا بارونی بود و چایی میچسبید😂♥️
چون تولد رفیقمه😌💓
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت27 #پسربسیجی_دخترقرتی حال مرغ سر کنده ای رو داشتم ، عشقم کسی که دیوانه وار دوست داشتم ، داشت بر
بعد از چند روز فکر کردن و حسابی بالا پایین کردن موضوع تصمیم گرفتم هم تسبیح رو بهش پس بدم هم حرف دلم رو بزنم با استرس سمت اتاقش رفتم عرق سردی روی بدنم نشسته بود قلبم توی دهنم می کوبید تا جلوی اتاق چند بار از کارم پشیمون شدم ولی با این فکر که این آخرین فرصته خودم رو آروم می کردم با صدای امیر علی که می گفت: بفرمایید داخل داخل شدم -سلام... با مکثی جوابم رو داد: سلام بفرمائید ؟ راستش می خواستم اگه میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم آخه کار مهمی بله فرمایید در خدمتم دارم انگار از دفعه های قبل خیلی آرومتر شده بود چون دیگه بیرونم نکرد با استرس تسبیح توی دستم رو فشردم و سمت در رفتم در رو بستم با اینکه تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت روی صندلی نزدیک میزش نشستم استرسم بیشتر شده بود و نمی تونستم حرفی بزنم چند دقیقه که گذشت با صداش به خودم اومدم خانم مجد مشکلی پیش اومده حالتون خوبه ؟ بله... بله راستش نمیدونم چطور بگم یعنی... راحت باشید اگه کمکی از دستم ساخته باشه دریغ نمیکنم - کمک که یعنی. کلافه پوفی کشیدم و چشمام رو بستم با خودم گفتم چه مرگته دریا؟ یادت رفت این آخرین فرصته جون بکن دیگه با همون چشمای بسته گفتم : من دوستت دارم نفس راحتی کشیدم و چشمام رو باز کردم چشماش از تعجب اندازه توپی باز شده بود از شرم لبم رو گزیدم خیلی بد گفتم ولی چه میشه کرد ؟ دیگه گفته بودم با صداش به خودم خومدم نفهمیدم منظورتون چیه ؟ خوب...خوب ... يعنى من ... مدتیه یعنی چند وقته فکر میکنم به شما .... علاقه دارم یعنی چون داشتید میرفتید مجبور شدم بگم یعنی من...... بسه ..بسه خواهش میکنم معلومه چی دارید میگید؟ آره خوب من .. نمیخواد تکرار کنید خانم اصلا ببینم شما چطور اسم این حس بچه گانه رو علاقه میزارید با بغض گفتم ولی حس من بچگانه نیست امیرعلی داد زد: خواهش میکنم اصلا با خود فکر کردی چیه ما به هم میخوره که به خودت اجازه دادی این حرف رو بزنی بین من و شما خیلی تفاوته -من.... علاقه من به اندازه ای هست که به خاطر تو آدم دیگه ای بشم
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت28 #پسربسیجی_دخترقرتی بعد از چند روز فکر کردن و حسابی بالا پایین کردن موضوع تصمیم گرفتم هم تسبی
- مگه میشه آدما عوض بشن گیریم هم که بتونید عوض بشید من دوست دارم با کسی همراه بشم که از اول مثل من باشه نه اینکه به خاطر من بشه یکی دیگه ، ببینید خانم مجد شما هیچ کدوم از معیارهای من رو ندارید و مطمعن باشید هیچ وقت انتخاب من نیستید بهتره این موضوع رو فراموش کنید هرچند میدونم حس زودگذریه و خیلی زود فراموش میشه احساس کردم قلبم شکست تیکههای قلبم هرکدوم به طرفی پخش شد مگه من چی کم داشتم ؟ من درسته حجاب کاملی نداشتم ولی دختر بی بند و باری هم نبودم یعنی اینقدر طوی ذهنش منفور بودم که حتی اجازه نمیداد حرفم رو کامل کنم -ولی امیر... خواهش میکنم ادامه نده راه من و تو از هم جداست الانم پاشو از اینجا برو تا کسی د نرسیده نمیخوام کسی بفهمه خواهش میکنم سر یعنی از اینکه حتی با من دیده بشه خجالت میکشید و من ساده فکر می کردم عشقم رو می پذیره واقعا که ساده بودم با قلبی شکسته و غروری نابود شده به صورتش نگاه کردم یک لحظه نگاهش توی نگاهم نشست. کلافه دستی به موهاش کشید و نگاهش رو ازم گرفت خواهش میکنم برو این کار درستی نیست که بیای و بی پروا به یه پسر بگی دوسش داری -من از سر ناچاری اومدم از سر اینکه می دونستم داری از کشور میری وگرنه اینقد خودم رو کوچیک نمی کردم باشه ...باشه ولی فرقی در اصل موضوع نداره خواهش میکنم برو باشه.. دوباره نگاهش کردم اینبار نگاهم نکرد تسبیح رو دوباره بین انگشتام فشردم این میتونه تنها یادگارت برای من باشه پس بهت برش نمیگردونم توی دلم زمزمه کردم: خدا حافظ عشق من برای همیشه با گریه از دانشگاه خارج شدم به شدت بارون می بارید و من پیاده خیابونها رو می گشتم نمیدونم چقد گذشته بود که با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم الو دریا کجای ؟ -گیتی... من...نمیدونم کجام چی میگی دریا مامانت داره دیونه میشه چرا گوشیت رو جواب ندادی میدونی چند بار بهت زنگ زدیم نمیدونم متوجه نشدم الان کجای با ماشینی یا پیاده پیاده ...نمیدونم بزار بپرسم از خانمی که از کنارم رد میشد پرسیدم و آدرس رو به گیتی دادم خودم هم همونجا زیر بارون منتظر موندم تا برسه تقریبا یک ساعت طول کشید تا رسید وای دریا اینجا چرا موندی؟ این چه حالیه داری؟ بیا بیا سوار ماشین شو تمام بدم از سرما بی حس شده بود نه از سرمای بارون بلکه از سرمای سردی امیرعلی ، از سرمای شکست غرورم ، از سرمای دل شکستم ، سرمای که هنوزم بعد از سالها وقتی به اون لحظه فکر میکنم تمام وجودم رو در بر می گیره با کمک گیتی سوار ماشین شدم و به طرف خونه رفتیم مامان بیچاره از دیدن حالم رو به سکته بود منم که قدرت حرف زدن نداشتم یک هفته تمام توی تب می سوختم و مامان و گیتی از من پرستاری می کردن وقتی حالم بهتر شد تمام ماجرا رو برای گیتی و مامان که حالا به لطف گیتی از همه چی باخبر شده بود توضیح دادم