گنجشکی به #خدا گفت :
لانه #کوچکی داشتم ،
#آرامگاه خستگیم ،
#سرپناه بی کسیام بود ،
#طوفان تو آن را از من گرفت .
کجای #دنیای تو را گرفته بودم ؟
خدا در #جواب گفت :
ماری در #راه لانه ات بود .
تو #خواب بودی ،
باد و باران را #گفتم :
لانه ات را #واژگون کند ،
آنگاه تو از کمین مار #پر گشودی .
چه بسیار #بلاها که به واسطه محبتم ،
از تو دور کردم و تو #ندانسته ،
به دشمنیام #برخواستی .
مردی به قصرها و خانههای #زيبا مینگريست ،
به #دوستش گفت :
وقتی اين همه #اموال رو ،
تقسيم میكردند ، ما #كجا بوديم ؟
دوست او #دستش را گرفت ؛
و به #بيمارستان برد .
و گفت : وقتی اين #بيماریها رو تقسيم ، میكردند #ما كجا بوديم ؟
🌸 خدايا حُکم و حِکمت در #دست توست ،
واسه داده ها و نداده هات #شكر ... ! 🙏
👨⚕ #دکترعلی_مکرمی 💉💊🩺
୭•❰❬ʲᵒⁱⁿ➪📚 https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌
لینک ما در #ایتا : 👆👆
<><><><><><><><>________^^^_______^^^
لینک ما در #روبیکا : 👇👇
🌼 ••✾•ʝoiη•✾•》 @Dr_Ali_Mokarrami 🖍
🥀🥀
مردی به همراه #دو_کودکش داخل اتوبوس بودند .
بچه ها #شيطنت و سر و صدا ميکردند ؛
و مرد هم در #فکر فرو رفته بود .
مردم باهم #پچ_پچ ميکردند و ميگفتند :
عجب پدر #بی_ملاحظه ايست ؛
و بچه هايش را #آرام نميکند !
بالاخره #يک_نفر بلند شد و به مرد گفت :
چرا بچه هايت را #آرام نميکنی ؟
مرد #گفت :
الان از #بيمارستان مياييم ،
و مادر بچه هايم #فوت کرده .
در فکرم که چطور اين #خبر را به بچه ها بدهم !
در اين لحظه بود که مردم بجای #غر_و_لند ،
مشغول به #بازی_کردن با بچه ها ،
و #سرگرم کردنشان شدند ،
و مرد باز در غصه هايش #غرق شد ... !
#هيچگاه بدون درک شرايط #ديگران ،
در مورد آنها #قضاوت نکنيم ... !
🍁🍁
╭━⊰🌹❀🕊❀🌹🍀⊱━╮
๛🌼
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨ 📚https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀🌹⊱━╯