..
🌹💞
🔴 #حکایتی_از_بزرگمهر_حکیم :👤
بزرگمهر وزیر ،
دعویِ دانستنِ زبان حیوانات میکرد !
و انوشیروان مترصد فرصتی بود ،
تا صدق آن را معلوم کند ؛
تا روزی که باهم ،
برای گشت و گذار رفته بودند ،
و پادشاه بر کنگره خرابه ای ،
دو جغد کنار هم نگریست !
و با تمسخر از وزیر خواست ،
که برود و ببیند چه میگویند .
بزرگمهر نزد جغدها رفت ،
و بعد از لحظاتی برگشت و گفت :
قربان یکی از جغدها پسری دارد ،
و نزد جغد دیگر که دختر دارد ،
به خواستگاری آمده .
جغدِ صاحبِ دختر ،
صد خرابه مهریه طلبید ،
و جغدِ صاحبِ پسر به او گفت :
اگر زمانه چنین ،
و سلطان زمان نیز همین باشد ،
به عوضِ صد خرابه ،
هزار خرابه ،
پشت قباله دخترت اندازم .... !
(( گر مَلک این باشد و این روزگار
زین ده ویران دهمت صد هزار ))
.