eitaa logo
پزشکی و اطلاعات دارویی و عمومی
160 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
14 فایل
📞 09190139934 ☎️ 09379094658
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮✨✨🔮 خاطرات ( هیس .... ! ) مادر بزرگ در حالیکه با دهان بی دندان ، آبنبات قیچی را میمکید ادامه داد : آره مادر ، ُ نه ساله بودم که شوهرم دادند . از مکتب که اومدم ، دیدم خونمون شلوغه . مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی ، دو تا وشگون ریز ، از لپهام گرفت تا گل بندازه . تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده ! خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود ، و من ُنه سالم . گفتم : من از این آقا میترسم ، دو سال از بابام بزرگتره . گفتند : هیس ، شگون نداره عروس زیاد حرف بزنه ، و تو کار ، نه بیاره ! حسرتهای گذشته را با طعم آبنبات قیچی فرو داد و گفت : کجا بودم مادر ؟ آهان جونم واست بگه ، اون زمونها که مثل الان عروسک نبود ، بازی ما یه قل دو قل بود و پسرهام الک دو لک و هفت سنگ . سنگهای یه قل دو قل که از نونوایی حاج ابراهیم آورده بودم را ریختند تو باغچه و گفتند : تو دیگه داری شوهر میکنی ، زشته این بازیها گفتم : آخه …. ! گفتند : هیس ، آدم رو حرف بزرگترش حرف نمیزنه . بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل کرد و نشوند رو طاقچه ، همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت کشیدم ! به مادرم میگفتم : مامان من اینو دوست ندارم ، میگفت دوست داشتن چیه ؟ عادت میکنی ! بعد هم مامانت بدنیا اومد ، با خاله هات و دایی خدا بیامرزت ، بیست و خورده ای سالم بود ، که حاجی مرد . یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد ! نه شاه عبدالعظیم باهم رفتیم ، و نه یه خراسون ، یعنی اون میرفت ، میگفتم : آقا منو نمیبری ؟ میگفت هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون . میدونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده ، گذاشتنش لای کتاب روزگار و خشکوندنش . مادر بزرگ ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت : آخه دلم میخواست عاشقی کنم ، ولی نشد ننه . اونقده دلم میخواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم ، نشد ! دلم پر میکشید که حاجی بگه دوست دارم ، ولی نگفت . حسرت به دلم موند که روم به دیوار ، بگه عاشقتم ، ولی نشد که بگه ! گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود ، زیر چادر چند تا بشکن میزدم . آی میچسبید ، آی میچسبید ! دلم لک زده بود واسه یک یه قل دو قل ، و نون بیار کباب ببر ، ولی دستهای حاجی قد همه هیکل من بود ، اگه میزد حکماً باید دو روز میخوابیدم . یکبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم ؟ گفت : هیس ، دیگه چی با این عهد و عیال ، همینمون مونده که انگشت نما شم ! مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد ، و گفت : میدونی ننه ، بچگی نکردم ، جوونی هم نکردم . یهو پیر شدم ، پیر ! پاشو دراز کرد و گفت : آخ ننه ، پاهام خشک شده ، هر چی که بود تموم شد …. ! آخیش خدا عمرت بده ننه . چقدر دوست داشتم کسی حرفمو گوش بده ، و نگه هیس ! به چشمهای تارش نگاه کردم ، حسرتها را ورق زدم و رسیدم به کودکیش . هشتی ، وشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و … ! گفتم مادر جون حالا بشکن بزن ، بزار خالی شی . گفت : حالا دیگه مادر ! حالا که دستام دیگه جون ندارن ؟ انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ، ولی دیگه صدایی نداشتند . خنده تلخی کرد و گفت : آره مادرجون ، اینقدر به همه هیس نگید . بزار حرف بزنن ، بزار زندگی کنن . آره مادر هیس نگو ، باشه ؟ خدا از “ ” خوشش نمياد … ! ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻣﯿﺸود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ ﻣﯿﺸود ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫﻨﯽ ﻣﯿﺸود ﺭﻗﺼﯿﺪ ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸود از زندگی گفت ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﻣﯿﺸود قدم زد ؛ وﻟﯽ ، ﺑﺎ یک ﺁﺩﻡ بی احساس ، ﻧﻪ ﻣﯿﺸود ﺣﺮﻑ ﺯﺩ ، نه ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ، ﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﺯﺩ ، ﻭ ﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ ! یک ضرب المثل چینی میگوید : برنجِ سرد را میتوان خورد ، چای سرد را میتوان نوشید ، اما نگاه سرد را نمیتوان تحمل کرد . مهم نیست کف پاتو ، شستی یا نه ! حتی مهم نیست کف پات نرمه یا زبر ؟ اما این مهمه که وقتی از زندگی کسی رد میشی ؛ رد پای قشنگی از خودت به جا بگذاری . همیشه میشه تموم کرد ، فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه ، دوباره شروع کرد ! مواظب همدیگه باشیم ! از یه جایی بــه بعد … ! دیگه بزرگ نمیشیم ؛ پـیـــر میشیم . از یه جایی بــه بعد …. ! دیگه خسته نمیشیم ؛ میبُــرّیم . از یه جایی بــه بعد … ! دیـگه تکراری نیستیم ؛ زیـادی هستـــیم !🦋 🌹پس قدر خودمون ، خانوادمون ، دوستانمونو ، زندگيمونو ، و کلأ حضور خوشرنگمون رو تو صفحه ء دفتر خلقت بدونم ... ! والله … ! محبت تجارت پایاپای نیست … ! 🥀💔 👨‍⚕ 💉💊🩺 ๛🌼 •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ 📚https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌