..
✅✅
✍️ دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه در مدرسه :
🔻مرد اول میگفت :
🔹چهارم ابتدایی بودم در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم
وقتی به مادرم گفتم ، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت :
بیمسئولیت و بیحواس هستم .
🔸 آنقدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچوقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم .
🔹 روز بعد نقشهام را عملی کردم ، هر روز یکی دو مداد ، کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم .
🔸 ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ، ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از #نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که ،
مدادها را از دوستانم میدزدیدم ، و به خودشان میفروختم .
🔹 بعد از مدتی این کار برایم عادی شد . تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم .
🔸خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم !
🔻 مرد دوم میگفت :
🔹 دوم دبستان بودم ، روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم :
مداد سیاهم را گم کردم .
یکی
🔸 مادرم گفت :
خب چه کار کردی بدون مداد ؟
🔹 گفتم :
از دوستم مداد گرفتم .
🔸 مادرم گفت :
خوبه. دوستت ازت چیزی نخواست ؟
خوراکی یا چیزی ؟
🔹 گفتم :
نه. چیزی از من نخواست .
🔸 مادرم گفت :
پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند ،
ببین چقدر زیرک است .
پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی ؟
🔹 گفتم :
چگونه نیکی کنم ؟
🔸مادرم گفت :
دو مداد میخریم ، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود .
آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود ، میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری .
🔹 خیلی شادمان شدم و بعد از #عملیکردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم .
آنقدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم .
🔸 با این کار ، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود . ستاره کلاس شده بودم . به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند ، و همیشه از من کمک میگرفتند .
🔹 حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام ، و تشکیل خانواده دادهام ، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم .✔️
☑️☑️
.