eitaa logo
آلبوم خاطرات
878 دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
53 فایل
رزمندگان لشگر ده حضرت سیدالشهدا«ع» ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
24.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔼 روزهای حضور حاج کاظم رستگار و بچه هایش در مجنون ✅ رزمندگان لشکر ده حضرت سیدالشهدا علیه نبرد تن با تانک ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🔼 لبخند زیبای مجروح عملیات والفجر هشت
💐 🔸 اردیبهشت ماه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍂 خیلی شاد بودند چون سرباز امام زمان(ع) بودند داشتند آماده میشدند برای شهادت.. چند روز بعد از میون همین بچه ها 6 نفر به معراج رفتند باید هم شاد باشند به قول امام عزیز 🎄🔸 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 🔶 اردیبهشت ۶۵ مصادف بود با نیمه شعبان، برای اینکه روحیه بچه‌ها عوض بشود مراسم جشن مفصلی در حسینیه الوارثین بر پا شد. بچه‌ها سه ماهی بود مرخصی نرفته بودند. شهید زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهدا(ع) قول‌ داده بود که در صورت موافقت فرماندهی، بچه‌ها به مرخصی بروند. برگه مرخصی‌ها صادر شد و یک تعداد از دوستان رفتند ایستگاه راه‌آهن اندیمشک تا برای گردان به صورت دسته جمعی بلیت تهیه کنند که خبر رسید مرخصی‌ها لغو شده و گردان به حالت آماده باش صدرصد در آمده است. بچه‌ها یک مقدار دمغ شدند. دوست داشتند قبل از بروند و برگردند اما خبر آماده باش با پیغام امام‌(ره) همراه بود که فرموده بودند به رزمنده‌ها بگویید جلوی دشمن را بگیرند و به او امان ندهند. مقر ما که نام داشت در جاده فکه نرسیده به سایت ۵ در معرض خطر هجوم دشمن بود. صدای توپخانه دشمن که منطقه را بشدت می‌کوبید می‌آمد. نیروهای دشمن به استعداد ۲ لشکر پیاده مکانیزه و زرهی با پشتیبانی آتش توپخانه در محور فکه در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ماه سال۶۵ تعرض خود را به مواضع پدافندی نیروهای ما آغاز کردند. دشمن منتظر عکس‌العمل نیروهای خودی بود تا برای ادامه تعرض تصمیم‌گیری کند. در مقر الوارثین همه به حالت آماده‌باش درآمدند و خبر رسید از فرماندهی لشکر که به همراه برادران اطلاعات عملیات جهت شناسایی دشمن به منطقه اعزام شوند. شب یازدهم اردیبهشت ۶۵ بود که تعدادی از بچه‌های تخریب و اطلاعات برای شناسایی رفتند. هم رفته بود. وقتی برگشت از حضور پر حجم دشمن در منطقه فکه می‌گفت. از سعید در مورد عمق پرسیده شد گفت که ما به میدان مین نرسیدیم و گفت: احتمالاً دشمن هنوز وقت نکرده میدان مین و موانع ایجاد کند. صبح روز یازدهم فرمانده لشکر و بعضی از فرماندهان با هلی‌کوپتر منطقه را توجیه شدند و حد مانور عملیاتی گردان‌ها مشخص شد و مقرر شد از 6 محور به منظور باز پس‌گیری خطوط مقدم به دشمن حمله کنیم. دوازدهم اردیبهشت فرماندهان گردان‌ها به مقر فرماندهی لشکر فراخوان شدند. فرمانده تخریب رفت و بعد از برگشتن از جلسه، می‌گفت: بچه‌های ما جلو رفته‌اند و در مسیر به میدان مین نرسیدند. شاید فردا که به دشمن حمله می‌کنیم با میدان مین هم برخورد کنیم. ✍️✍️✍️ راوی: @alvaresinchannel
هدایت شده از آلبوم خاطرات
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔼 آلبوم خاطرات رزمندگان لشکر ده حضرت سیدالشهدا علیه السلام ✅ مجموعه عکس های ناب رزمندگان لشکر ده حضرت سیدالشهدا علیه السلام در زمان جنگ و عملیات های مختلف 📷 جهت بازدید و دریافت عکسهای شهدا و دوستان خود به آدرس کانال آلبوم خاطرات مراجعه فرمائید : http://eitaa.com/photo_430
سفره شام در حسینیه الوارثین .. شهدا کنار سفره.. غذای سفره امام زمان(ع) لوبیا پلو ویا قیمه لاپلو... یک ظرف که دوتا قاشق داخلش قرار داره و ظرف ماست دو نفره... سور و سات سفره همینه و بس.. سفره امام زمان باید به همین سادگی باشه.. این سفره ای بود که شهدا کنارش می نشستن... (ع) حسینیه الوارثین اردیبهشت سال 65 📷 افراد حاضر در عکس— از سمت راست 🌹شهید چهاردلی سلیمان آقایی صفری سید ریحانی 🌹شهید اربابیان 🌹شهید صدیق اسماعیل گوهری قاسم مقیسه حمید لطیفی علیرضا شکاری سیدنادر حسینی 🔸پشت سر جعفرطهماسبی علیرضا تقی پور 🌹شهید مقدم
یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج) همواره دلم به این ندای جانبخش خوش بوده و هست هر بار که به جبهه اعزام می شدم، دو سه تا ماژیک رنگی می خریدم و با خودم می بردم لباس های مان را که تحویل می گرفتیم، بلافاصله شروع می کردم به نوشتن پشت پیراهن خودم و بقیه که التماس دعا داشتند: یا ابا صالح المهدی ادرکنی اینقدر این نوشته برایم قوّت قلب داشت و انرژی مثبت می داد که عاشقش بودم. در میانۀ نبرد تن با تانک، آنجا که چیزی نمانده بود ترس بر ایمانم غلبه کند، پنداری امام عصر مستقیم نشسته جلویم و حرف دلم را می شنود در سخت ترین شرایط جنگ، انگاری خود آقا سرم را در آغوش می گرفت و بهم آرامش می داد و در میانۀ بارش تیر و ترکش و خمپاره، وقتی بدن زخم خورده ام، نه می سوخت و نه درد می کرد، مطمئن بودم از قدرت و قوّت این کلام زیباست: یا ابا صالح المهدی ادرکنی این عکس را تابستان 1362 در سقّز کردستان، روستای حسن سالاران، "سید احمد جلالی پروین" دوست و بچه محلم، با دوربین ساده و معمولی خودم ازم گرفت. این عکس دو نکتۀ قشنگ دارد: نوشتۀ پشت پیراهنم پوکۀ گلوله که در هوا معلق است! و در این دوران وانفسا، برایم دنیایی از خاطرات دلنشین و ایمانبخش در دل این عکس ها جاریست. حمید داودآبادی