سهم امروز من از سفرهی بینهایت آقای بابالحوائج،
جور شدنِ بساطِ یه روضهی سادهی چهارپنج نفره بود!
نمیدونم دعای کدوم عزیز پشت این رزق بود ولی
دلم نور بارونه از اینکه...اومدن خونهم به حاجتروایی😭😍
پ.ن:دفترهام هم دعوت داشتن روضه😉
@pichakeghalam
از خوشحالی پر درمیارم
وقتی یادم میاد ما شیعه معمولیها رو از باقیماندهی گِلِ ائمه آفریدن!
وقتی میبینم از میونِ این همه آدم تو جهان،
سهم منِ ناچیز از زندگی،
یه عالمه عشق به عزیزکردهی خدا حضرت محمد (صلاللهعلیهوالهوسلم) و اهل بیتش بوده!
وقتی دوستشون دارم و دوستم دارن...
و این،
اگه نهایت خوشبختی نیست
پس چیه؟❤️🔥
@pichakeghalam
هدایت شده از شراب و ابریشم...
.
مردم اگر قرار باشد، روی شفافیت و روشنی و ظرافتِ چیزی دست بگذارند معمولش این است که بگویند عینِ بلور است!
این بلور گفتن، هم در محاورهی ما فارسها باب است و هم در ادبیات عرب!
به هر شفافِ روشنِ نازکی میگویند بلور، حالا آن چیز میخواهد واقعا یک تکه بلور باشد یا هر چیز دیگری مثلِ یک دلِ پاک که عین بلور صاف و روشن است، یا حتی یک جفت کفش ورنی که مثل بلور میدرخشد!
اما یک بلور گفتنِ خاصی هم دارند مردم، که هر جا و برای هر کس به کار نمیرود!
آن هم بلوریست که نثارِ دخترها میشود!
این بلور گفتن به دختران، البته ریشه در حرفهای شما دارد، پدر!
اولین بار این شما بودید که اسمِ "بلور" روی ما گذاشتید و گفتید که مردها حواسشان باشد، یک وقت با بلندکردن صدا، با اخم و خشم یا با کمترین حرف، روی بلورها خط نندازند!
اولین بار این شما بودید که ایمانِ مَردها را به نوعِ رفتارشان با تکههای بلور گره زدید و گفتید ایمانِ مرد هر چه بیشتر، رفتارش با زن شایستهتر!
اولین بار این شما بودید که مردانگیِ مردها را ریختید یک کفهی ترازو و کفهی دیگرش را پر کردید از لبخندِ زنها!
از نگاه شما مردانگی نداشت مردی که نقشِ خنده را از روی بلور پاک کرده باشد!
اولین بار این شما بودید که به احترام دخترتان تمام قد از جا بلند شدید و فرمودید تکریمِ زن از جوانمردیست!
اولین بار شما بودید که بوسه به روی دخترتان زدید و فرمودید، فرزندانتان را ببوسید، دخترانتان را بیشتر!
و رو به اصحاب فرمودید بهترینِ شما، خوشاخلاقترینِ شما با همسر است!
اولین بار این شما بودید که اسمِ "بلور" روی ما گذاشتید و بعد به مردها یاد دادید که درست عین یک بلور با زنها رفتار کنند: نرم، نازک، محتاط، آرام، مهربان... جوانمردانه!
شما مقیاس جوانمردی را عوض کردید، شما تعریفِ تازهای از مردانگی ارائه دادید، شما همهی چیزهایی که مردها میخواستند باشند و داشته باشند را در یک جمله خلاصه کردید: با تنگهای بلورتان مهربان باشید...
مبعث، همان اندازه که عیدِ موحدان است، عیدِ دختران و زنان است، عید کرامت بخشیدن به بلورهای نازک و شفاف...
✍ملیحه سادات مهدوی
("با تنگهای بلورتان مهربان باشید") حدیث نبوی است در توصیه به رفتار نیکو با زنان.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
❌با احترام به جهت رعایت حق مؤلف انتشار دستنوشتهها بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست.
.
تولدت مبارک آقای همه
ارباب ادب
جانِ جهان
عزیزِ فقیر و غنی
تولدت مبارک حضرت عشق جان جانانم💚
ولی من هیچ وقت یادم نمیره
نیمه شبی از شب های بهمن چهارصد و سه
که از قضا گرم شده بود به وجود نازنین حضرت اربابم امام حسین جان
دستم رو کسی گرفت
و از تاریکی به نور برد...
#امامحسینِهمه
@pichakeghalam
قصه از کجا شروع شد؟
از یک جای ترسناک! آنقدر ترسناک که افشاکردن و جمله ردیف کردنش هم تن آدم را میلرزاند!
کوثر، یک تکه از وجود من است که در عالم پیش از تولد جا گذاشته بودمش توی بهشت. این را شب تولد بیستوهشت سالگیم فهمیدم! وقتی پدرش خبر دنیا آمدن یک دختر سفید چشم بادامی سالم را بهم داد.
و چند روز بعد که بغلش کردم و بوییدم و بوسیدمش. به قول مامان انگار از کوهی افتادم پایین! مامان وقتی این را میگوید که میخواهد به مخاطب بفهماند خیالش خیلی خیلی راحت شده!
من، خیالم خیلی خیلی راحت شد وقتی کوثر را، همهی جزء به جزء بدنش را زیر چشمی نگاه کردم و نمیدانم چندهزاربار شکر گفتم!
معجزهی تازه متولد شدهی من بعد از چندماهِ ترسناک بهدنیا آمد. ترس از جایی به جان من ریخت که دانههای سرخ آبدار از روی پوست زینب ریخته بود به تن مادر کوثر!
فاطمه باردار بود و توی یک روز گرم تابستانی خبر مادرشدنش را مثل یخ در بهشت سُرانده بود به جگر عطشزدهی ما! زینب آن موقع دوساله بود و عاشق زنداییاش. بعد از چند روز بیتابی و گریه و خارش، چشمش که افتاد به فاطمه دیگر از بغلش پایین نمیآمد. آن موقع هیچکداممان نمیدانستیم که چند دانه آبلهمرغان چقدر میتواند ترسناک و فاجعه آفرین باشد! اینها را پزشکها میگفتند بعد از هربار معاینهی مادر و جنین!
در تمام آن چندماه، برزخِ اضطرابم فقط وقتی آرام میشد که چشم میدوختم به آرامش چشمهای فاطمه!
خدا میداند چه شبهایی را به صبح رساندم تا شبی که خدا گرانبهاترین هدیهی تولد را به حسابم سرازیر کرد!
کوثر، خود خود من بود! با همان چشمهای پیلهدار و نگاه ساکت بیقرار!
تولد امسال، پیش هم بودیم. منِ سیوهفت ساله توی آشپزخانه بساط تولد را ردیف میکردم و منِ نه ساله بالا و پایین میپریدم و توی شوریدگی کودکانه غرق میشدم! تولد سیوهفت سالگی شبیه بیست و هشت سالگی بود! چیزی شبیه بهشت!
#بهمن
@pichakeghalam
واسه تجدید عهد فردا حاضرید؟🇮🇷🇮🇷🇮🇷
نفرین به هرچی و هرکی میخواد مردمو به نظام و انقلاب ناب ما بدبین کنه
ما منتظریم فدای اماممون بشیم
تا کور شود هرآنکه نتواند دید💪
@pichakeghalam