«ب+»
میتوانست برگ برندهام باشد.
همسر میگوید تو همیشه میخواهی اول باشی! راست میگوید. اینکه دلم میخواهد را راست میگوید اما،
خیلی وقتها دلم رفته آن صفهای جلو ایستاده و تنم از جایی به بعد از جایش جم نخورده و میخ شده به زمین!
مثل همین حالا که سابقون روبروی در و پنجرهی انتقال خون صف گرفتهاند و « ب مثبتِ» من به هیچ دردی نخورده!
به هیچ دردی نخورده از بس کم آمده و غلیظ شده و یک چیزیش پایین آمده و هزارتا چیزش رفته بالا!
همین حالا که بلا به بندر رسیده و آتش، بَر و بحر را بلعیده،
من و «ب مثبتم» با گلوی بالا آمده نشستیم وسط سرگیجههای مدام و
کاسهی چه کنم دست گرفتهایم!
دلم میخواست هرچه « آ و ب و اُ» در جهان بود را توی رگ داشتم. آنوقت پرواز میکردم و میرفتم بالاسر هموطنهای جنوبیم! رگهایشان را سیراب میکردم و میرفتم اسکله!
میرفتم دست میبردم و یقهی دریا را میکشیدم تو دل آتش!
نمیشود!
نمیشود که نمیشود که نمیشود...
علیالحساب، وسط همهی دلشورهها و کاشهای نشدنی،
تنها چیزی که شدنیست،
یک توسل به بابای جگر سوختهی کربلاست و دیگر هیچ...
السلامعلیکیااباعبدالله
#بندرعباس
@pichakeghalam
پیچَکِقَلَمْ🍃
«ب+» میتوانست برگ برندهام باشد. همسر میگوید تو همیشه میخواهی اول باشی! راست میگوید. اینکه
شاید این شعار درست در همین دقیقهها
از همیشه به واقعیت نزدیکتر باشه:
« اهدای خون...اهدای زندگی »
#بندرعباس
@pichakeghalam