eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
195 دنبال‌کننده
272 عکس
36 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از به عشق دیدنت❣
🎀 قَحطُ الدُختَر 🎀 آماده شده بودم بروم سونوگرافی. زودی دوید طرفم که:« منم میام» روسری سفید و لیمویی را زیر گلو گره زده بود. کیف سفید در دست، با چشم‌های منتظر نگاهم کرد:« می‌خوام ببینم آبجی کوچولو چه شکلیه؟» دلم ضعف رفت برای آن چشمهای سیاه و ابروهای مینیاتوری، پوست گندمی و صورت عروسکی‌اش. لبهایم را که به سمت لبخند کش آمده بود جمع کردم:« تو بمون پیش داداشی. من می‌رم زود برمی‌گردم.» با اخم پا کوبید و رو برگرداند. چند دقیقه بعد توی ماشین کنارم نشسته بود. توی دلم گفتم :« خدایا چی می‌شه این یکی هم دختر باشه؟» کل مسیر ذهنم درگیر جواب سونو بود و ولعم به دختر داشتن. تقصیرنداشتم، توی خانواده‌ای بدون خواهر، بدون خاله و دختر خاله، بعد از هشت تا پسر آمده‌بودم. غیر از دختران همسایه و هم‌کلاسی‌ها، همبازی دیگری نداشتم. دلم یک رفیق صمیمی می‌خواست تا دور از چشم بقیه نقشه بکشیم، با هم قرار‌های خواهرانه بگذاریم. توی مهمانی یک گوشه بنشینیم و در گوشی حرف بزنیم و بی دغدغه بخندیم. بار اول که باردار شدم، نشستم و با خدا سنگ‌هایم را واکندم. گفتم:« بزرگوار، خودت خوب می‌دونی چقدر دلم خواهر و خاله و اینا می‌خواست. نداشتم. حالا جای همه اونا این بچه دختر باشه دیگه» همان موقع‌ها، ایام فاطمیه شد. توی هیأت‌ از حضرت زهرا سلام الله هم خیلی خواستم.با آمدن آن عروسک سیاه مو و چشم درشت، به حاجتم رسیدم. فرزانه برای من شد دختر و خواهر و هر آنچه نداشتم. بچه‌ی بعدی که خدا خواسته بود، پسر شد. توی راه بودم ببینم این آخری چه می‌شود؟ دلم می‌خواست ذوق وشوق دخترم برای خواهر داشتن، به ناامیدی تبدیل نشود. خیلی دعا کردم. اما دست تقدیر همان یکی را برایم نوشته بود. روی تخت دراز کشیدم و چشم دوختم به صفحه مانیتور. چیزی که سر در نمی‌آوردم. یادم می‌آید وقتی دکتر در جواب من گفت:« پسره»، همه رویاهام دود شد و به آسمان رفت‌. کنار همان فرشته کوچک خیالی که موهایش را شانه کرده‌بودم و دو تا پاپیون صورتی زده بودم به سرش. حالا باید همه زنانگی و مادرانگی‌هایم را یاد همین فرشته می‌دادم که بغ کرده نگاهم می‌کرد. ولی من باید راضی می‌شدم به خواسته‌ی خدا. حالا چه جوری باید فرزانه را آرام می‌کردم؟ تدبیرهمسر کارساز شد. وقتی پشت تلفن با بغض و ناراحتی به پدرش گفت:« آخه من آبجی می‌خواستم.» جواب شنیده بود:« ماه صنم بابا، اینجوری بهتر شد که. حالا فقط تو یکی یدونه بابایی.» همسرم با تحریک حس حسادت دخترانه غصه‌اش را به شادی تبدیل کرد. بعد از گذشت سالها، دختر دوم وقتی آمد که عروسک بازی‌هایش را کرده بود. مدرسه را هم گذرانده و در دانشگاه مشغول درس خواندن بود. زینب، عروس خانواده شد.و توی قلب من جای دختر خانواده برایش محفوظ بود. امروز با افتخار دو تا دختر دارم و سومی هم توی راه است.این مدل فرقش با بارداری این است، نُه ماه دیگر که نَه، نمی‌دانم کی پیدایش می‌شود. عروس دوم که قرار است دختر سوم من باشد و درهای بهشت را برایم باز کند، ان‌شاءالله به زودی بیاید. اما پسرهایم، هر کدام گلی از گلهای بهشت هستند. ما مادرها، هم صحبت و همدم از جنس خودمان می‌خواهیم، اما خدا کارش را خوب بلد است. هر‌چه او به ما بدهد، حتما از آنچه خود می‌خواستیم، بهتر است. قسمت خوشمزه‌ی شوخی خدا با من این است که حالا دو تا نوه دارم که جفتشان پسرند و قصه انتظار من برای رسیدن دختر ادامه دارد... 💝